پارت ◇¹³
.یه ادم عادی پیدا نمیشه ...نفسم و پر حرص بیردن فرستادم و رفتم سر جام دراز کشیدم ...سعی داشتم بخوابم ولی فکر کاری که اون دختر کرد از سر بیرون نمیرفت ...یعنی بهش بگم؟!...این به من ربط نداره اون ارباب زاده سنگدل خودش میدونه!
•••
داشتم سالن و جارو میکردم...فضای ارومی بود هچکی تو سالن نبود ...کارم تقریبا داشت تموم میشد که صدای زنگ در خونه بلند شد ....رفتم و در باز کردم بعد چن مین یه خانم مسنی اومد داخل ...لباس های گرونی تنش بود ...یعنی کی میتونه باشه...کتشو در اورد و گرفتم جلوم ...هنگ داشتم بهش نگاه میکردم ..که صداش در اومد
+ببینم چرا وایسادی ؟
ا/ت:ب...بله!؟
+کتمو بگیر
اهان یواش کتشو از دستش گرفتم همنجوری سرجام وایساده بودم که ...رفت سمت کاناپه و نشست روش
+تو...
با من بود ؟!...سریع گفتم:بله
+یه قهوه برای من بیار
سرم و تکون دادم و رفتم ...این دیگ کی بود ؟..چرا اینجوری رفتار میکرد ...ولش اصلا حوصله کنجکاوی ندارم ...رفتم یه فنجون قهوه درست کردم و براش بردم ...وسط راه یادم افتاد کتشو نزاشتم ...ای بابا برگشتم کتشو اویزون کردم بعد سینی و برداشتم و رفتم سمت سالن...تهیونگم اونجا بود ..رفتم سمتشون و یواش قوه رو گذاشتم روی میز داشتم میرفتم که یکم از حرفاشون و شنیدم ...
تهیونگ:گفتم که نمیخوام
+اینجوری اصلا نمیشه این خانواده وارث می خواد
تهیونگ:مامان...جین هم میتونه ازدواج کنه وارث بیاره
+نمی خوام که وارثمون هز اون پسر باشه فهمیدی
تهیونگ:ولی اونم پسر این خانواده ...فقط تو مادرش نیستی
سعی کردم زیاد تابلو نباشم برای همین رفتم پشت دیوار تا حرفاشون و بشنومم ...داشتن در مورد جین میگفتن...
تهیونگ:در ضمن من دوست دختر دارم ...وقرار باهاش ازدواج کنم
ازدواج کنم خیلی با تاکید گفت
+اون دختر ...نمی تونه بچه بیار چرا اینو نمیفهی
تهیونگ:برام اصلا مهم نیست من سانیا دوست دارم
وااا ...پس اسمش اینه ...هه اون هرزه فک میکنه تو احمقی بعد تو دوسش داری!
+مثل اینکه نمی فهمی چی میگم
تهیونگ:مامان
+بیخودی شلوغش نکن ...تو هر کاری میخوای بکنی بکن ...میخوای با اون دختر ازدواج کن ولی یه شرط داره
تهیونگ:چی؟
+تو باید یه زن دیگ بگیری...تا برات وارث بیار...
داشتم حرفشون گوش میکردم که وسط حرف یکی دست گذاشت روی شونم ...سریع برگشتم سمتش ...دستم و گذاشتم روی دهنم ...
جین:فال گوش وایسادی
همنطور که دستم روی دهنم بود یواش سرم و به چپ و راست تکون دادم...
جین:نیاز نیست دورغ بگی ...
ایندفعه نمی خوام شرط بزارم در کل امشب یه پارت دیگ میزارم خواستم بگم بدونید فقط این برام اهمیت داره که هرچقدر این فیک قشنگه و دوسش داری کامنت بزار و لایک کن ❤
•••
داشتم سالن و جارو میکردم...فضای ارومی بود هچکی تو سالن نبود ...کارم تقریبا داشت تموم میشد که صدای زنگ در خونه بلند شد ....رفتم و در باز کردم بعد چن مین یه خانم مسنی اومد داخل ...لباس های گرونی تنش بود ...یعنی کی میتونه باشه...کتشو در اورد و گرفتم جلوم ...هنگ داشتم بهش نگاه میکردم ..که صداش در اومد
+ببینم چرا وایسادی ؟
ا/ت:ب...بله!؟
+کتمو بگیر
اهان یواش کتشو از دستش گرفتم همنجوری سرجام وایساده بودم که ...رفت سمت کاناپه و نشست روش
+تو...
با من بود ؟!...سریع گفتم:بله
+یه قهوه برای من بیار
سرم و تکون دادم و رفتم ...این دیگ کی بود ؟..چرا اینجوری رفتار میکرد ...ولش اصلا حوصله کنجکاوی ندارم ...رفتم یه فنجون قهوه درست کردم و براش بردم ...وسط راه یادم افتاد کتشو نزاشتم ...ای بابا برگشتم کتشو اویزون کردم بعد سینی و برداشتم و رفتم سمت سالن...تهیونگم اونجا بود ..رفتم سمتشون و یواش قوه رو گذاشتم روی میز داشتم میرفتم که یکم از حرفاشون و شنیدم ...
تهیونگ:گفتم که نمیخوام
+اینجوری اصلا نمیشه این خانواده وارث می خواد
تهیونگ:مامان...جین هم میتونه ازدواج کنه وارث بیاره
+نمی خوام که وارثمون هز اون پسر باشه فهمیدی
تهیونگ:ولی اونم پسر این خانواده ...فقط تو مادرش نیستی
سعی کردم زیاد تابلو نباشم برای همین رفتم پشت دیوار تا حرفاشون و بشنومم ...داشتن در مورد جین میگفتن...
تهیونگ:در ضمن من دوست دختر دارم ...وقرار باهاش ازدواج کنم
ازدواج کنم خیلی با تاکید گفت
+اون دختر ...نمی تونه بچه بیار چرا اینو نمیفهی
تهیونگ:برام اصلا مهم نیست من سانیا دوست دارم
وااا ...پس اسمش اینه ...هه اون هرزه فک میکنه تو احمقی بعد تو دوسش داری!
+مثل اینکه نمی فهمی چی میگم
تهیونگ:مامان
+بیخودی شلوغش نکن ...تو هر کاری میخوای بکنی بکن ...میخوای با اون دختر ازدواج کن ولی یه شرط داره
تهیونگ:چی؟
+تو باید یه زن دیگ بگیری...تا برات وارث بیار...
داشتم حرفشون گوش میکردم که وسط حرف یکی دست گذاشت روی شونم ...سریع برگشتم سمتش ...دستم و گذاشتم روی دهنم ...
جین:فال گوش وایسادی
همنطور که دستم روی دهنم بود یواش سرم و به چپ و راست تکون دادم...
جین:نیاز نیست دورغ بگی ...
ایندفعه نمی خوام شرط بزارم در کل امشب یه پارت دیگ میزارم خواستم بگم بدونید فقط این برام اهمیت داره که هرچقدر این فیک قشنگه و دوسش داری کامنت بزار و لایک کن ❤
۸۶.۲k
۲۵ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.