ملکه قلب یخیم (پارت 27)
دیانا:جوابش دادم
امیر:الو
دیانا:سلام
امیر:دیانا
دیانا:....
امیر:چطوری
دیانا:خوبم
امیر:دلم برات خیلی تنگ شده
دیانا:(نمیخواستم قضیه ازدواجمو بگم)
امیر:دیانا ترو خدا برگرد
دیانا:ولی من
امیر:ولی چی
دیانا: ازدواج کرد
امیر:چند لحظه مکث کردم
دیانا:امیر
امیر:یعنی به این زودی فراموشم کردی
دیانا:اوم
امیر:خب میتونیم همو ببینیم
دیانا:نمیدونم
امیر:آدرس میفرستم بیا
..
دیانا:ارسلان
ارسلان:جونم
دیانا:من میرم بیرون
ارسلان:میخوای باهم بریم
دیانا:نه میخوام با پانیذ برم بیرون
ارسلان:خب باشه
.
دیانا:رفتم همون آدرس که برام فرستاده بود
امیر:خوش اومدی خواستم بهش دست بزنم که کنار کشید
دیانا:خب
امیر:ببخشید که من تو رو ترک کردم من احمق بودم
دیانا: ولی الان خیلی دیر شده
امیر:یه فرصت دیگه فقد بهم بده
(بچه ها این امیر یه امیر دیگست امیر روز نه امیر رل آتوسا)
دیانا:دیگه نمیشه من الان با یکی دیگم
امیر:خب میتونی ولش کنی
دیانا:ولی من دیگه با اونم و نمیتونم ترکش کنم
امیر:یعنی دوسم نداری
دیانا:چرا ولی الان دیگه نمیشه
حتی اگه دوستت داشته باشم هم راه برگشتی نیست
امیر:خب ..
من میرم برات یه چیزی بیارم
دیانا:نه باید برم
امیر:خب این همه اومدی بمون تا برات یه چیزی بیارم
دیانا:باشه
..
امیر:توی شربتش داروی خواب آور ریختم و خوب همش زدم
.
دیانا:مرسی
امیر:نوش جانت
.بعد از نیم ساعت.
امیر:دیگه کامل بیهوش شده بود بردمش تو اتاق
کامنت ها 500
لایک ها 20
پارت بعدی رو میزارمم🥲🤌🏼😌
#ملکه_قلب_یخیم
#رمان
امیر:الو
دیانا:سلام
امیر:دیانا
دیانا:....
امیر:چطوری
دیانا:خوبم
امیر:دلم برات خیلی تنگ شده
دیانا:(نمیخواستم قضیه ازدواجمو بگم)
امیر:دیانا ترو خدا برگرد
دیانا:ولی من
امیر:ولی چی
دیانا: ازدواج کرد
امیر:چند لحظه مکث کردم
دیانا:امیر
امیر:یعنی به این زودی فراموشم کردی
دیانا:اوم
امیر:خب میتونیم همو ببینیم
دیانا:نمیدونم
امیر:آدرس میفرستم بیا
..
دیانا:ارسلان
ارسلان:جونم
دیانا:من میرم بیرون
ارسلان:میخوای باهم بریم
دیانا:نه میخوام با پانیذ برم بیرون
ارسلان:خب باشه
.
دیانا:رفتم همون آدرس که برام فرستاده بود
امیر:خوش اومدی خواستم بهش دست بزنم که کنار کشید
دیانا:خب
امیر:ببخشید که من تو رو ترک کردم من احمق بودم
دیانا: ولی الان خیلی دیر شده
امیر:یه فرصت دیگه فقد بهم بده
(بچه ها این امیر یه امیر دیگست امیر روز نه امیر رل آتوسا)
دیانا:دیگه نمیشه من الان با یکی دیگم
امیر:خب میتونی ولش کنی
دیانا:ولی من دیگه با اونم و نمیتونم ترکش کنم
امیر:یعنی دوسم نداری
دیانا:چرا ولی الان دیگه نمیشه
حتی اگه دوستت داشته باشم هم راه برگشتی نیست
امیر:خب ..
من میرم برات یه چیزی بیارم
دیانا:نه باید برم
امیر:خب این همه اومدی بمون تا برات یه چیزی بیارم
دیانا:باشه
..
امیر:توی شربتش داروی خواب آور ریختم و خوب همش زدم
.
دیانا:مرسی
امیر:نوش جانت
.بعد از نیم ساعت.
امیر:دیگه کامل بیهوش شده بود بردمش تو اتاق
کامنت ها 500
لایک ها 20
پارت بعدی رو میزارمم🥲🤌🏼😌
#ملکه_قلب_یخیم
#رمان
۲۳.۲k
۱۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۶۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.