برنامه نویس من!
part ⁵
بعد از نیم ساعت خوابیدن با صدای نامجون که اروم داشت دم گوشم صدام میکرد بیدار شدم.
نامی:ات بیدار شو وقت قرصته
وقتی این کلمه رو شنیدم با تعجب چشمامو باز کردم.
چه قرصی؟
چشمامو باز کردم و بهش که روی تخت کنارم نشسته بود و یه لیوان اب توی یه دستش و قرص توی دستش بود نگاه کردم.
نامی:بالاخره بیدار شدی بیب
ات:اوهوم وقت چه قرصی؟
نامی:قرصت دیگه
مگه سرت درد نمیکنه؟
ات:تت..تو از کجا میدونی؟
نامی:یعنی داری میگی نباید بدونم؟
ات:ن..نه فقط میخام بدونی چطوری فهمیدی
نامی:خب معلومه
وقتی سر میز سرتو میندازی پاینن
یا موقع اشپزی پیشونیتو ماساژ میدی
نباید بفهمم سرت درد میکنه؟
لبخندی زدم و قرص ازش گرفتمو خوردم و بعد خودمو توی بغلش انداختم.
انگار هیچوقت دوست نداشتم از بغلش بیام بیرون.
روی تخت دراز کشید منم همچنان توی بغلش بودم که گفت:بیب نظرت چیه بخوابیم؟
منم که خسته بودم قبول کردم و سرمو روی بازوش گذاشتم و سعی کردم بخوابم.
ادامه دارد....
بعد از نیم ساعت خوابیدن با صدای نامجون که اروم داشت دم گوشم صدام میکرد بیدار شدم.
نامی:ات بیدار شو وقت قرصته
وقتی این کلمه رو شنیدم با تعجب چشمامو باز کردم.
چه قرصی؟
چشمامو باز کردم و بهش که روی تخت کنارم نشسته بود و یه لیوان اب توی یه دستش و قرص توی دستش بود نگاه کردم.
نامی:بالاخره بیدار شدی بیب
ات:اوهوم وقت چه قرصی؟
نامی:قرصت دیگه
مگه سرت درد نمیکنه؟
ات:تت..تو از کجا میدونی؟
نامی:یعنی داری میگی نباید بدونم؟
ات:ن..نه فقط میخام بدونی چطوری فهمیدی
نامی:خب معلومه
وقتی سر میز سرتو میندازی پاینن
یا موقع اشپزی پیشونیتو ماساژ میدی
نباید بفهمم سرت درد میکنه؟
لبخندی زدم و قرص ازش گرفتمو خوردم و بعد خودمو توی بغلش انداختم.
انگار هیچوقت دوست نداشتم از بغلش بیام بیرون.
روی تخت دراز کشید منم همچنان توی بغلش بودم که گفت:بیب نظرت چیه بخوابیم؟
منم که خسته بودم قبول کردم و سرمو روی بازوش گذاشتم و سعی کردم بخوابم.
ادامه دارد....
۴۹.۶k
۱۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.