aboW myhert 🧛🖤 پارت ۲۹
دستشو بالا برد ...!!!
چشام بستم منتظر بودم دستاش رو صورتم کوبیده بشه...
ولی چیزی احساس نکردم چشام باز کردم
با یونگی مواجه شدم از صورتش خشم میبارید دستاش رو هوا نگه داشته بود ...
از این کارش دلم خنک شد حس امنیت بهم دست داد
یونگی «« فکر نکنید که چون خواهر مادرم هستید میزارم دستتون رو رو همسرم بلند کنید قبلن هم گفتم الان هم میگم من از دختر شما خوشم نمیاد اوکی اگه ...
به زبون آدمیزاد نفهمیدی جور دیگه ای حالیت کنم ...
بلاخره با هزار تا مکافات راهی خونه جدیدمون شدیم تو راه حرفی نزدیم فازم درک نمیکنم چرا باهاش ازدواج کردم ...
اوه یهههههه خدای من اینجا چقدر خوشگله خونه نیست که قصره انگار که امپراطور دوره چوسان زندگی میکنه
لی مین « یعههههههخ اینجا چقدر قشنگ مطمئنی اینجا امپراطور چیزی زندگی نمیکنه
یونگی «« درسته من از خاندان سلطنتیم خب دیگه وقتی همچین شوهر پولداری داری غم نداری
لی مین «« خودشیفته ... ایش از پله ها بالا رفتم اونم پشتم میومد
میگم اتاقم کجاست خستم میخوام بکپم
یونگی «« اممممم خب خب بهتر بگی اتاقمون خب دیگه همسرم هستی دیگه
لی مین» خدایا منو شیر موز کن
یونگی «« اوکی به کوک زنگ میزنم میگم بیاد بخورتت شیر موز دوست داره راستی اتاقمون اینجاس
لی مین «« در اتاق باز کردم با اتاقی بزرگ ده برابر اتاق خودم حمام توالت داشت خوبه که
میگم لباس ندارم چیکار کنم
یونگی «« اون چشای نازنیت رو باز کن تو کمده
در کمد باز کردم به سمت حموم رفتم لباسم در آوردم رفتم زیر دوش آب ...
جایی که به آرامش میرسم
چشام بستم منتظر بودم دستاش رو صورتم کوبیده بشه...
ولی چیزی احساس نکردم چشام باز کردم
با یونگی مواجه شدم از صورتش خشم میبارید دستاش رو هوا نگه داشته بود ...
از این کارش دلم خنک شد حس امنیت بهم دست داد
یونگی «« فکر نکنید که چون خواهر مادرم هستید میزارم دستتون رو رو همسرم بلند کنید قبلن هم گفتم الان هم میگم من از دختر شما خوشم نمیاد اوکی اگه ...
به زبون آدمیزاد نفهمیدی جور دیگه ای حالیت کنم ...
بلاخره با هزار تا مکافات راهی خونه جدیدمون شدیم تو راه حرفی نزدیم فازم درک نمیکنم چرا باهاش ازدواج کردم ...
اوه یهههههه خدای من اینجا چقدر خوشگله خونه نیست که قصره انگار که امپراطور دوره چوسان زندگی میکنه
لی مین « یعههههههخ اینجا چقدر قشنگ مطمئنی اینجا امپراطور چیزی زندگی نمیکنه
یونگی «« درسته من از خاندان سلطنتیم خب دیگه وقتی همچین شوهر پولداری داری غم نداری
لی مین «« خودشیفته ... ایش از پله ها بالا رفتم اونم پشتم میومد
میگم اتاقم کجاست خستم میخوام بکپم
یونگی «« اممممم خب خب بهتر بگی اتاقمون خب دیگه همسرم هستی دیگه
لی مین» خدایا منو شیر موز کن
یونگی «« اوکی به کوک زنگ میزنم میگم بیاد بخورتت شیر موز دوست داره راستی اتاقمون اینجاس
لی مین «« در اتاق باز کردم با اتاقی بزرگ ده برابر اتاق خودم حمام توالت داشت خوبه که
میگم لباس ندارم چیکار کنم
یونگی «« اون چشای نازنیت رو باز کن تو کمده
در کمد باز کردم به سمت حموم رفتم لباسم در آوردم رفتم زیر دوش آب ...
جایی که به آرامش میرسم
۴۱.۵k
۱۸ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.