P47 ازدواج اجباری
بعد۵min
ویوکوک
اوفف امروز خیلی بهم فشار امد حالم بد بود
برای ا.ت دکتر گفت۵۰زندگی ۵۰مرگ اگه بره
من نمیدونم بدونش چکار کنم ا.ت خواب بود
منم همینطور بهش زل زده بودم و فکر میکردم
بغض بدی تو خواب داشت ا.ت انگار که از درده
ا.ت دیگه نمیتونه مادر بشه من من واقعا
متعاسفم بابامم که فقط میگه وارث وارث
بخوره تو سرت اخه من دارم ا.تم رو از دست
میدم بعد این میگه وارث گگگگگگگگ
فلش بگ به چند مین قبل
ویو کوک
ا.ت تازه با هزار بدبختی چ ارامبخش خوابید
گوشیم زنگ خورد بابام بود
مکالمه
کوک:بله
پ.ک:عیلک سلام
کوک:اوفففف بابا کار دارم
پ.ک:کوک مگه بهت نگفتم من وارث میخوام
کوک:بابا ؟
پ.ک:بله!
کوک:مگه من نگفتم زنم رو تخته بیمارستانه
سرطان داره نمیتونه بچه دارشه نمیفهمی
افسردس میفهمی معنی حرف ها منو اره؟
(عربده)
پرستار:اقا اینجا بیمارستانه
کوک:نه بابا فک کردم تیمارستانه برو گمشو بابا
پ.ک:کوک میری یه زن دیگه میگیری به من
ربطی نداره من یه پام لبه گوره دیگه میخوام.
نوه هامو ببینم تا نمردم فهمیدی؟
کوک:تو تا منو ا.تو نکشی خودت نمیمیری
پ.ک:کوک خودت یه کاریش کن من حالم خوب
نیست قلبم سنگینی میکنه
کوک:قلبه تو مهمه من ن.........(بوق بوق بوق)
اههه قطع کرد
پایان فلش بگ
دیدم ا.ت کم کم چشا شو باز کرد
دکتر صدام کرد رفتم اتاقش
کوک:بله دکتر؟
دکتر:اقای جئون خانمتون باید ایجا باشمن هالا
زیردستگاه ها چون ترس کردن قلبشون ضیعف
شده
کوک:یعنی... اها اوکی باشه
و از اتاق دکتر امدم بیرون
توی اتاق ا.ت نشسته بودم انگار ا.ت دوباره
بیهوش شده بود یه صدای بوق پشت سر
هم شنیدم توجه ایی نکردم ولی خیلی
صداش رو مخم بود دور و برم رو نگاه کردم
هیچی نبود چشم خورد به دستگاه هایی که
به ا.ت وصل بود چ.......چی خطا ساف
شده بودن نه ........ نه
کوک:دکتر .... دکتر(عربده و گریه شدید)
دکتر:ب..... پرستار دستگاه های شوک سریعع
پرستار کوک رو بیرون کرد ........
ویوکوک
اوفف امروز خیلی بهم فشار امد حالم بد بود
برای ا.ت دکتر گفت۵۰زندگی ۵۰مرگ اگه بره
من نمیدونم بدونش چکار کنم ا.ت خواب بود
منم همینطور بهش زل زده بودم و فکر میکردم
بغض بدی تو خواب داشت ا.ت انگار که از درده
ا.ت دیگه نمیتونه مادر بشه من من واقعا
متعاسفم بابامم که فقط میگه وارث وارث
بخوره تو سرت اخه من دارم ا.تم رو از دست
میدم بعد این میگه وارث گگگگگگگگ
فلش بگ به چند مین قبل
ویو کوک
ا.ت تازه با هزار بدبختی چ ارامبخش خوابید
گوشیم زنگ خورد بابام بود
مکالمه
کوک:بله
پ.ک:عیلک سلام
کوک:اوفففف بابا کار دارم
پ.ک:کوک مگه بهت نگفتم من وارث میخوام
کوک:بابا ؟
پ.ک:بله!
کوک:مگه من نگفتم زنم رو تخته بیمارستانه
سرطان داره نمیتونه بچه دارشه نمیفهمی
افسردس میفهمی معنی حرف ها منو اره؟
(عربده)
پرستار:اقا اینجا بیمارستانه
کوک:نه بابا فک کردم تیمارستانه برو گمشو بابا
پ.ک:کوک میری یه زن دیگه میگیری به من
ربطی نداره من یه پام لبه گوره دیگه میخوام.
نوه هامو ببینم تا نمردم فهمیدی؟
کوک:تو تا منو ا.تو نکشی خودت نمیمیری
پ.ک:کوک خودت یه کاریش کن من حالم خوب
نیست قلبم سنگینی میکنه
کوک:قلبه تو مهمه من ن.........(بوق بوق بوق)
اههه قطع کرد
پایان فلش بگ
دیدم ا.ت کم کم چشا شو باز کرد
دکتر صدام کرد رفتم اتاقش
کوک:بله دکتر؟
دکتر:اقای جئون خانمتون باید ایجا باشمن هالا
زیردستگاه ها چون ترس کردن قلبشون ضیعف
شده
کوک:یعنی... اها اوکی باشه
و از اتاق دکتر امدم بیرون
توی اتاق ا.ت نشسته بودم انگار ا.ت دوباره
بیهوش شده بود یه صدای بوق پشت سر
هم شنیدم توجه ایی نکردم ولی خیلی
صداش رو مخم بود دور و برم رو نگاه کردم
هیچی نبود چشم خورد به دستگاه هایی که
به ا.ت وصل بود چ.......چی خطا ساف
شده بودن نه ........ نه
کوک:دکتر .... دکتر(عربده و گریه شدید)
دکتر:ب..... پرستار دستگاه های شوک سریعع
پرستار کوک رو بیرون کرد ........
۷.۹k
۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.