فیک جیمین
ازدواج اجباری
پارت ۱۶
ویو ا.ت
از خواب بیدار شدم دور و برمو نگاه کردم جیمین نبود بلند شدم نشستم روی تخت یکم وایستادم تا ویندوزم بالا بیاد ..... رفتم سمت دستشویی کار های لازمو کردم یه لباس راحت پوشیدم موهامو دم اسبی بستم و رفتم پایین ....
ا.ت: صبح به خیر
جیمین : اوه بیدار شدی .. صبح به خیر
م.ج: صبح به خیر عزیزم
ب.ج: صبح به خیر
جیمین : بیا صبحونه بخور یکم دیگه حرکت کنیم
ا.ت : باشه ..... سوا کجاست ؟
م.ج : رفته حموم
ا.ت : اها
صبحونه خوردیم و رفتیم اماده شدیم ... سوا یه لباس خیلی باز پوشیده بود و یه میکاپ خیلی غلیظ کرده بود ایش دختره چندش
سوا : برییم ؟ ( عشوه )
م.ج : بریم .... با یه ماشین بریم یا دوتا ماشین
ب.ج : با یدونه بریم
جیمین : باشه میگم راننده بیاد
راننده اومد ...
م.ج : خب جیمین و ا.ت پیش هم بشینین .. سوا تو بیا پیش من
سوا : چراا من میخوام بغل ددیم بشینم ( لوس )
مامان جیمین از زیر یه نیشگون از سوا گرفت .... که ینی خفه ...
سوار ماشین شدن و حرکت کردن ....
ا.ت : کجا میخواییم بریم ؟
جیمین : میخوایم بریم بوسان
ا.ت : اها ..... کی میرسیم ؟
جیمین : یکی ... دو ساعت دیگه
ا.ت : ....
خیلی خوابم میومد سرمو گذاشتم رو پنجره ولی هی سرم بهش میخورد و صدا میداد که یهو جیمین دستشو گذاشت روی سرم و کلمو هدایت کرد به سمت شونش...
ا.ت : ممنون
جیمین : اوهوم
چشمامو بستم و خوابم برد .......
با حس تکون دادن شونم از خواب بیدار شدم
جیمین : ا.ت ..؟ ا.ت ؟ بیدار شو رسیدیم
دستامو گذاشتم رو چشمامو و مالوندم
ا.ت : اومدم
از ماشین پیاده شدم و دور و برو نگاه کردم
ویلای قشنگی بود
همه رفتیم تو ... وسایل هارو چیدیم و ....
وقت ناهار بود ...
ب.ج : بریم بیرون غذا بخوریم
جیمین : چشم بریم رستوان
همه اماده شدن و رفتیم رستوران
(رستوران)
جیمین : چی میخورید ؟
سوا : هرچی ددیم بگه ( عشوه )
هرکی یه چیزی گفت و بالاخره غذا خوریم و رفتیم بیرون
ا.ت : جیمیناااااا ( کیوت )
جیمین : ب.. بله ؟
ا.ت: میشه بریم شهر بازی ؟؟؟
جیمین : نمیدونم .... ( رو به همه ) بریم شهر بازی ؟
سوا : اره
م.ج : بریم
ب. ج : باشه
...................
اهم اهم سلااام
برای پارت بعدی شرط نداریم تا شب پارت بعدی رو میزارم کیوتاااممم بابای 🥺🥺💞💞💞😘😘💔🖤💝💙💙💚💋💝
پارت ۱۶
ویو ا.ت
از خواب بیدار شدم دور و برمو نگاه کردم جیمین نبود بلند شدم نشستم روی تخت یکم وایستادم تا ویندوزم بالا بیاد ..... رفتم سمت دستشویی کار های لازمو کردم یه لباس راحت پوشیدم موهامو دم اسبی بستم و رفتم پایین ....
ا.ت: صبح به خیر
جیمین : اوه بیدار شدی .. صبح به خیر
م.ج: صبح به خیر عزیزم
ب.ج: صبح به خیر
جیمین : بیا صبحونه بخور یکم دیگه حرکت کنیم
ا.ت : باشه ..... سوا کجاست ؟
م.ج : رفته حموم
ا.ت : اها
صبحونه خوردیم و رفتیم اماده شدیم ... سوا یه لباس خیلی باز پوشیده بود و یه میکاپ خیلی غلیظ کرده بود ایش دختره چندش
سوا : برییم ؟ ( عشوه )
م.ج : بریم .... با یه ماشین بریم یا دوتا ماشین
ب.ج : با یدونه بریم
جیمین : باشه میگم راننده بیاد
راننده اومد ...
م.ج : خب جیمین و ا.ت پیش هم بشینین .. سوا تو بیا پیش من
سوا : چراا من میخوام بغل ددیم بشینم ( لوس )
مامان جیمین از زیر یه نیشگون از سوا گرفت .... که ینی خفه ...
سوار ماشین شدن و حرکت کردن ....
ا.ت : کجا میخواییم بریم ؟
جیمین : میخوایم بریم بوسان
ا.ت : اها ..... کی میرسیم ؟
جیمین : یکی ... دو ساعت دیگه
ا.ت : ....
خیلی خوابم میومد سرمو گذاشتم رو پنجره ولی هی سرم بهش میخورد و صدا میداد که یهو جیمین دستشو گذاشت روی سرم و کلمو هدایت کرد به سمت شونش...
ا.ت : ممنون
جیمین : اوهوم
چشمامو بستم و خوابم برد .......
با حس تکون دادن شونم از خواب بیدار شدم
جیمین : ا.ت ..؟ ا.ت ؟ بیدار شو رسیدیم
دستامو گذاشتم رو چشمامو و مالوندم
ا.ت : اومدم
از ماشین پیاده شدم و دور و برو نگاه کردم
ویلای قشنگی بود
همه رفتیم تو ... وسایل هارو چیدیم و ....
وقت ناهار بود ...
ب.ج : بریم بیرون غذا بخوریم
جیمین : چشم بریم رستوان
همه اماده شدن و رفتیم رستوران
(رستوران)
جیمین : چی میخورید ؟
سوا : هرچی ددیم بگه ( عشوه )
هرکی یه چیزی گفت و بالاخره غذا خوریم و رفتیم بیرون
ا.ت : جیمیناااااا ( کیوت )
جیمین : ب.. بله ؟
ا.ت: میشه بریم شهر بازی ؟؟؟
جیمین : نمیدونم .... ( رو به همه ) بریم شهر بازی ؟
سوا : اره
م.ج : بریم
ب. ج : باشه
...................
اهم اهم سلااام
برای پارت بعدی شرط نداریم تا شب پارت بعدی رو میزارم کیوتاااممم بابای 🥺🥺💞💞💞😘😘💔🖤💝💙💙💚💋💝
۱۲.۹k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.