bloodپارت۷
پارت۷
جیسو با سرعت میدوهه و گریه میکنه تا یک جا متوفق میشه و میشیه و گریه میکنه
جیسو:ازدواج اجباری خشونت برادرم پدری که به فکر خودشع
هنینجوری هعی حرف میزنه و گریه میکنه که چشمش به جین میوفته
جین با تعجب نگاش میکنه به سمت جیسو میاد
بانو حالتون خوبه؟!
اشکاشو با دستش پاک میکنه و بغلش میکنه(،وایییییی گریم گرفت حدایا چه رمانتیک🥺😭(;´༎ຶٹ༎ຶ`))
جیسو و جین رویک صندلی میشینن تو حیاط قصر
جین:اگه میتونین توصیح بدید من میشنوم
جیسو بهش اعتماد میکنه و فین فینی میکنخ و :من ....خوب تهیونگ رو دوست دارم خوب اما اون دوسم نداره اون برادرمخ اما ما از یک مادر متفاوتیم
و....و..فین فین.....شروع میکنه به گریه کردن
جین:و اینکه مجبوری با من ازدواج گنی درسته؟
جیسو:ببین تو پسر خوبی هستی اما...
جین بلند شد و دست جیسو رو گرفت با لبختد بهش گفت:فقط سه قرار بعدش قول میدم عاشقشم شی😁
جیسو خندید جینم خندید
_پس قبوله!
دست جیسو رو گرفت و رفتن توصبح گشتن میخندیدن حرف میزدن که تهیونگ از بالا ی قصر بهشون نگاه میکرد
تهیونگ:هعی بچه کوچولو ها به بازی کردنتون ادامه بدید چون دیگه قرار نیست ولبگردین
جنی از پشت تهیونگو بغل کرد
جنی:عزیزم همچی اماده هست
اوه پس همچی داره طبق مرادم انجام میشه
جنی:پس کی میخوای منو مال خودت کنی
تهیونگ:حالا که همچی طبق مرادم داره انجام میشه بدنیست یک حالیم کنم امشب چطور
جنی با خوشحالی دست تهیونگو گرفت و بردش تو تخت و.....(+۱۸بله دیگه اقا بنده روم نمشه بنویسم اونارو وچیزی هم راجبشون زیاد نمدونم سوتی میدم یک دفعه😂😂😂)
صبح شد جین و جیسو سراشونو کنار هم بود وخوابیده بودن تو حیاط قصر که صدای بانوی جیسو خدمتکارش بیدار شدن
_بانوییییی مننننن بانوی مننننن
جیسو با دیدن جین سریع بلند میشه جین هم همینطور
جیسو:چی شده بانوجیه
جیع:اتفاق بدی افتاده برای ..برای..
تو خماری بموندید داش
😂پارت بعدیو هروقت لایکاش بیشتر از ۳۰ تا شد میزارم تولوخدا کامت بدید خوشال شم و منو ۲۰۰ تایی کنید با دوتا پیج فالوتون میکنم
جیسو با سرعت میدوهه و گریه میکنه تا یک جا متوفق میشه و میشیه و گریه میکنه
جیسو:ازدواج اجباری خشونت برادرم پدری که به فکر خودشع
هنینجوری هعی حرف میزنه و گریه میکنه که چشمش به جین میوفته
جین با تعجب نگاش میکنه به سمت جیسو میاد
بانو حالتون خوبه؟!
اشکاشو با دستش پاک میکنه و بغلش میکنه(،وایییییی گریم گرفت حدایا چه رمانتیک🥺😭(;´༎ຶٹ༎ຶ`))
جیسو و جین رویک صندلی میشینن تو حیاط قصر
جین:اگه میتونین توصیح بدید من میشنوم
جیسو بهش اعتماد میکنه و فین فینی میکنخ و :من ....خوب تهیونگ رو دوست دارم خوب اما اون دوسم نداره اون برادرمخ اما ما از یک مادر متفاوتیم
و....و..فین فین.....شروع میکنه به گریه کردن
جین:و اینکه مجبوری با من ازدواج گنی درسته؟
جیسو:ببین تو پسر خوبی هستی اما...
جین بلند شد و دست جیسو رو گرفت با لبختد بهش گفت:فقط سه قرار بعدش قول میدم عاشقشم شی😁
جیسو خندید جینم خندید
_پس قبوله!
دست جیسو رو گرفت و رفتن توصبح گشتن میخندیدن حرف میزدن که تهیونگ از بالا ی قصر بهشون نگاه میکرد
تهیونگ:هعی بچه کوچولو ها به بازی کردنتون ادامه بدید چون دیگه قرار نیست ولبگردین
جنی از پشت تهیونگو بغل کرد
جنی:عزیزم همچی اماده هست
اوه پس همچی داره طبق مرادم انجام میشه
جنی:پس کی میخوای منو مال خودت کنی
تهیونگ:حالا که همچی طبق مرادم داره انجام میشه بدنیست یک حالیم کنم امشب چطور
جنی با خوشحالی دست تهیونگو گرفت و بردش تو تخت و.....(+۱۸بله دیگه اقا بنده روم نمشه بنویسم اونارو وچیزی هم راجبشون زیاد نمدونم سوتی میدم یک دفعه😂😂😂)
صبح شد جین و جیسو سراشونو کنار هم بود وخوابیده بودن تو حیاط قصر که صدای بانوی جیسو خدمتکارش بیدار شدن
_بانوییییی مننننن بانوی مننننن
جیسو با دیدن جین سریع بلند میشه جین هم همینطور
جیسو:چی شده بانوجیه
جیع:اتفاق بدی افتاده برای ..برای..
تو خماری بموندید داش
😂پارت بعدیو هروقت لایکاش بیشتر از ۳۰ تا شد میزارم تولوخدا کامت بدید خوشال شم و منو ۲۰۰ تایی کنید با دوتا پیج فالوتون میکنم
۱۹.۶k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.