وقتی حالت بد میشه و ..
یه هفته ای میشد که سونگمین لندن بود برای اجراشون
شدیداً سر درد داشتی و هر ثانیه بد و بدتر میشد
نه میتونستی آهنگ گوش بدی نه حال بلند شدن داشتی نه توانایی تلویزیون دیدن داشتی
فقط دراز کشیده بودی تو اتاق و سعی میکردی بخوابی تا شاید بهتر شی اما انگار که نه انگار
صدایی از بغل گوشت موجب جیغ کشیدن با تمام وجود و پرت شدنت از تخت پایین شد
( سونگمین : سلام خوشگله )
با دیدن افتادنت چند لحظه خنده ای کرد اما بعد به سمتت اومد تا کمکت کنه بلند شدی
+ اومدی ؟؟
_ عوم... نه فکر کنم هنوز سر ضبطم حالا یه ساعت دیگه آماده میشم بیام خونه ..
+ بامزه شدی استاد ...
خنده ای کرد و دستشو سمتت گرفت : خوبی ؟
بر خلاف اینکه وحشتناک حالت بد بود .. برای اینکه ناراحت نشه گفتی : آره اره خوبم
دستشو گرفتی و بلند شدی
اما همون لحظه سرت گیج رفت اما سریع توسطش گرفته شدی
سونگمین موهات و کنار زد و با نگرانی نگات کرد : ببینمت ... خوبی عزیزم ؟؟
دیگه نتونستی تحمل کنی و نشستی زمین
سرت و گرفتی شروع کردی گریه کردن
نشست کنارت و بغلت کرد
سرش و آورد دم گوشت و آروم گفت : چیزی شده ؟ ... میدونی که میتونی هر مشکلی داری بهم بگی دیگه نه ؟ ....
سرت و تکیه دادی به سینش و با بغض گفتی : سرم خیلی درد میکنه
_ وایسا تا بیام .
بلند شد و رفت تو آشپزخونه چند تا قرص مورد نیاز برات آورد و با لیوان آب بهت داد و بعد خوردنش هدایت کرد به سمت تخت
_ قرص خواب آورم بهت دادم ... یکم بخواب بیدار شدی بازم حالت خوب نبود میبرمت دکتر ... هوم ؟!
خودشم اومد کنارت دراز کشید تا با خیال راحت تری خوابت ببره
شدیداً سر درد داشتی و هر ثانیه بد و بدتر میشد
نه میتونستی آهنگ گوش بدی نه حال بلند شدن داشتی نه توانایی تلویزیون دیدن داشتی
فقط دراز کشیده بودی تو اتاق و سعی میکردی بخوابی تا شاید بهتر شی اما انگار که نه انگار
صدایی از بغل گوشت موجب جیغ کشیدن با تمام وجود و پرت شدنت از تخت پایین شد
( سونگمین : سلام خوشگله )
با دیدن افتادنت چند لحظه خنده ای کرد اما بعد به سمتت اومد تا کمکت کنه بلند شدی
+ اومدی ؟؟
_ عوم... نه فکر کنم هنوز سر ضبطم حالا یه ساعت دیگه آماده میشم بیام خونه ..
+ بامزه شدی استاد ...
خنده ای کرد و دستشو سمتت گرفت : خوبی ؟
بر خلاف اینکه وحشتناک حالت بد بود .. برای اینکه ناراحت نشه گفتی : آره اره خوبم
دستشو گرفتی و بلند شدی
اما همون لحظه سرت گیج رفت اما سریع توسطش گرفته شدی
سونگمین موهات و کنار زد و با نگرانی نگات کرد : ببینمت ... خوبی عزیزم ؟؟
دیگه نتونستی تحمل کنی و نشستی زمین
سرت و گرفتی شروع کردی گریه کردن
نشست کنارت و بغلت کرد
سرش و آورد دم گوشت و آروم گفت : چیزی شده ؟ ... میدونی که میتونی هر مشکلی داری بهم بگی دیگه نه ؟ ....
سرت و تکیه دادی به سینش و با بغض گفتی : سرم خیلی درد میکنه
_ وایسا تا بیام .
بلند شد و رفت تو آشپزخونه چند تا قرص مورد نیاز برات آورد و با لیوان آب بهت داد و بعد خوردنش هدایت کرد به سمت تخت
_ قرص خواب آورم بهت دادم ... یکم بخواب بیدار شدی بازم حالت خوب نبود میبرمت دکتر ... هوم ؟!
خودشم اومد کنارت دراز کشید تا با خیال راحت تری خوابت ببره
۱۰.۶k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.