⁴✨️𝐓𝐡𝐞 𝐛𝐫𝐢𝐠𝐡𝐭𝐞𝐬𝐭 𝐬𝐭𝐚𝐫✨️
_میشه بهم بگی که تا ابد هستی؟
+هیچ چیز تا ابد ادامه نداره کی میدونه ثانیه بعد قراره چی بشه؟ممکنه همین حالا یه بشقاب پرنده بیادو منو با خودش ببره یا یه صاعقه بزنه و خاکسترم کنه نمیتونم بابت همچین چیزی قولی بهت بدم اما میتونم بهت اطمینان بدم که عاشقت میمونم تا روزی که نفس بکشم دوست دارم
_ولی من بدون تو نمیتونم سنجاقک!
+هدف ما همینه!هدف ما اینه که بتونی!
تهیونگ:سلام مامان شب بخیر!
مینهو:وایسا ببینم!تو رفتی دنبال اون سلیطه خانوم خودت چرا غیبت زد؟دایون کو؟
تهیونگ:با دوستاش و کوک بیرونن
مینهو:مگه اینجا فاحشه خونه س که هروقت خواست بره هر وقت خواست بیاد میری میاریش
تهیونگ:مامان اون دخترته!چطوری میتونی اینجوری درباره ش حرف بزنی
مینهو:بچه خودمه هرجورم دلم بخواد درباره ش حرف میزنم تو چرا طرف اونو میگیری خیر سرت داداششی و اینطور وایسادی تا دوروز دیگه بیاد بگه حامله م؟
تهیونگ:بس کن مامان اون ۲۵ سالشه خودش خوب وبد رو تشخیص میده بپا نمیخوادکه
مینهو:صدبار بهتون گفتم این خراب شده قانون داره صد بار گفتم هر گورستونی که میرین شب خونه خودتون باشین به خرجتون نمیره که نمیره
تهیونگ:مامان دایون توی بیست و پنج سال عمرش تا حالا یه شبم بدون ما جایی نرفته چطور انقد بی ملاحظه ای
مینهو:خفه شو*میزنه تو گوشش*خفه شو دیگه نبینمت هیچکدومتونو نمیخوام ببینم دیگه.
تهیونگ:ممنون مامان!استقبال گرمی کردی از تنها پسرت!
مینهو:تو از امروز دیگه بچه من نیستی!
_"تو پسر من نیستی"تنها پشتوانه ش داشت اینو میگفت!تنها پناهش!تهیونگ تو تموم شب بیداری ها و گریه های شبونه ش از خدا فقط سلامتی برای مادرو خواهرش رو آرزو کرده بود چون دوسشون داشت وقتی نقاشی رو انتخاب کرد مامانش حمایتش کرد و بهش افتخار میکرد اما وقتی کنار گذاشتش...از اون روز مادرش مثل غریبه ها باهاش برخورد میکرد اما سوال اینه که اگه خودش به جای مادرش بود چیکار میکرد؟مادری که تک و تنها دوتا بچه بزرگ کرده بود مادری که هیچوقت ضعف نشون نداده بود هیچوقت نشکسته بود و هیچوقت جلوی بچه هاش اشک نریخته بود!اون زن قوی ای بود.از یه خونه اجاره ای توی پرت ترین نقطه بوسان بچه هاش رو به یه آپارتمان لوکس توی سئول آورده بود از صبح تا شب کار کرده بود و پس انداز کرده بود هرشب با بچه هاش حرف میزدو و نمیذاشت احساس تنهایی کنن به درس هاشون رسیدگی میکرد و هر تعطیلات میبردشون دریا تصور کنین کسی که اینهمه سختی کشیده چه حسی پیدا میکنه وقتی هیچکدوم از بچه هاش جرئت به تحقق رسوندن آرزوهاشون رو ندارن؟معلومه که دلسرد میشه!معلومه که نادیده شون میگیره. تهیونگ تنها و داغون راهی خیابونا شد
ساعت 9:28شب رو نشون میداد تصمیم گرفت تماسی با دایون بگیره گوشیشو روشن کرد رفت تو آیکون مخاطبین روی"✨️🌜little moon"
کلیک کرد و مشغول گوش دادن به صدای بوق شد:
۱..۲..۳..سلام اوپا
تهیونگ:سلام عزیزم رفتی خونه؟
دایون:آره تو راهم تو رفتی خونه؟
تهیونگ:رفتم ولی دوباره اومدم بیرون اگه مامان دادوبیداد کرد خیلی اهمیت نده از دست من عصبانیه تو برو بخواب!
دایون:پس توچی؟مامان چرا از دستت عصبانیه؟
تهیونگ:چیز جدیدیه مگه؟ تو که عادت داری عزیزم!
دایون:کی برمیگردی خونه؟
تهیونگ:فعلا که بیرونم کوک میرسونتت؟
دایون:آره تو ماشین کوکم
تهیونگ:بگو یکم دورتر پارک کنه مامان نبینتش
دایون:چرا؟تهیونگا تو که گفتی درستش میکنی
تهیونگ:میکنم دایون ولی فعلا یکی میخواد وساطت خودمو بکنه مامان راهم بده خونه
دایون:خب چرا سه تا یکی حرف میزنی تهیونگ!درست توضیح بده ببینم چیشده
تهیونگ:دایونا فقط برو خونه و سعی کن رو اعصابش راه نری همین!
دایون:قول میدی بعدا توضیح بدی؟
تهیونگ:آره قول میدم
دایون:امشب برمیگردی خونه؟
تهیونگ:نه فکر نمیکنم
دایون:پس کجا میخوابی؟
تهیونگ:احتمالا برم پیش نامجون هیونگ اما اگه خونه نبود پیش کوک میمونم...یه کاری میکنم تو نگران من نباش
دایون:پس خبر بده بهم کجا خوابیدی باشه؟
تهیونگ:باشه عزیزم باشه
دایون:مواظب خودت باش
تهیونگ:تو هم همینطور شب بخیر!
دایون:شب بخیر اوپا
+هیچ چیز تا ابد ادامه نداره کی میدونه ثانیه بعد قراره چی بشه؟ممکنه همین حالا یه بشقاب پرنده بیادو منو با خودش ببره یا یه صاعقه بزنه و خاکسترم کنه نمیتونم بابت همچین چیزی قولی بهت بدم اما میتونم بهت اطمینان بدم که عاشقت میمونم تا روزی که نفس بکشم دوست دارم
_ولی من بدون تو نمیتونم سنجاقک!
+هدف ما همینه!هدف ما اینه که بتونی!
تهیونگ:سلام مامان شب بخیر!
مینهو:وایسا ببینم!تو رفتی دنبال اون سلیطه خانوم خودت چرا غیبت زد؟دایون کو؟
تهیونگ:با دوستاش و کوک بیرونن
مینهو:مگه اینجا فاحشه خونه س که هروقت خواست بره هر وقت خواست بیاد میری میاریش
تهیونگ:مامان اون دخترته!چطوری میتونی اینجوری درباره ش حرف بزنی
مینهو:بچه خودمه هرجورم دلم بخواد درباره ش حرف میزنم تو چرا طرف اونو میگیری خیر سرت داداششی و اینطور وایسادی تا دوروز دیگه بیاد بگه حامله م؟
تهیونگ:بس کن مامان اون ۲۵ سالشه خودش خوب وبد رو تشخیص میده بپا نمیخوادکه
مینهو:صدبار بهتون گفتم این خراب شده قانون داره صد بار گفتم هر گورستونی که میرین شب خونه خودتون باشین به خرجتون نمیره که نمیره
تهیونگ:مامان دایون توی بیست و پنج سال عمرش تا حالا یه شبم بدون ما جایی نرفته چطور انقد بی ملاحظه ای
مینهو:خفه شو*میزنه تو گوشش*خفه شو دیگه نبینمت هیچکدومتونو نمیخوام ببینم دیگه.
تهیونگ:ممنون مامان!استقبال گرمی کردی از تنها پسرت!
مینهو:تو از امروز دیگه بچه من نیستی!
_"تو پسر من نیستی"تنها پشتوانه ش داشت اینو میگفت!تنها پناهش!تهیونگ تو تموم شب بیداری ها و گریه های شبونه ش از خدا فقط سلامتی برای مادرو خواهرش رو آرزو کرده بود چون دوسشون داشت وقتی نقاشی رو انتخاب کرد مامانش حمایتش کرد و بهش افتخار میکرد اما وقتی کنار گذاشتش...از اون روز مادرش مثل غریبه ها باهاش برخورد میکرد اما سوال اینه که اگه خودش به جای مادرش بود چیکار میکرد؟مادری که تک و تنها دوتا بچه بزرگ کرده بود مادری که هیچوقت ضعف نشون نداده بود هیچوقت نشکسته بود و هیچوقت جلوی بچه هاش اشک نریخته بود!اون زن قوی ای بود.از یه خونه اجاره ای توی پرت ترین نقطه بوسان بچه هاش رو به یه آپارتمان لوکس توی سئول آورده بود از صبح تا شب کار کرده بود و پس انداز کرده بود هرشب با بچه هاش حرف میزدو و نمیذاشت احساس تنهایی کنن به درس هاشون رسیدگی میکرد و هر تعطیلات میبردشون دریا تصور کنین کسی که اینهمه سختی کشیده چه حسی پیدا میکنه وقتی هیچکدوم از بچه هاش جرئت به تحقق رسوندن آرزوهاشون رو ندارن؟معلومه که دلسرد میشه!معلومه که نادیده شون میگیره. تهیونگ تنها و داغون راهی خیابونا شد
ساعت 9:28شب رو نشون میداد تصمیم گرفت تماسی با دایون بگیره گوشیشو روشن کرد رفت تو آیکون مخاطبین روی"✨️🌜little moon"
کلیک کرد و مشغول گوش دادن به صدای بوق شد:
۱..۲..۳..سلام اوپا
تهیونگ:سلام عزیزم رفتی خونه؟
دایون:آره تو راهم تو رفتی خونه؟
تهیونگ:رفتم ولی دوباره اومدم بیرون اگه مامان دادوبیداد کرد خیلی اهمیت نده از دست من عصبانیه تو برو بخواب!
دایون:پس توچی؟مامان چرا از دستت عصبانیه؟
تهیونگ:چیز جدیدیه مگه؟ تو که عادت داری عزیزم!
دایون:کی برمیگردی خونه؟
تهیونگ:فعلا که بیرونم کوک میرسونتت؟
دایون:آره تو ماشین کوکم
تهیونگ:بگو یکم دورتر پارک کنه مامان نبینتش
دایون:چرا؟تهیونگا تو که گفتی درستش میکنی
تهیونگ:میکنم دایون ولی فعلا یکی میخواد وساطت خودمو بکنه مامان راهم بده خونه
دایون:خب چرا سه تا یکی حرف میزنی تهیونگ!درست توضیح بده ببینم چیشده
تهیونگ:دایونا فقط برو خونه و سعی کن رو اعصابش راه نری همین!
دایون:قول میدی بعدا توضیح بدی؟
تهیونگ:آره قول میدم
دایون:امشب برمیگردی خونه؟
تهیونگ:نه فکر نمیکنم
دایون:پس کجا میخوابی؟
تهیونگ:احتمالا برم پیش نامجون هیونگ اما اگه خونه نبود پیش کوک میمونم...یه کاری میکنم تو نگران من نباش
دایون:پس خبر بده بهم کجا خوابیدی باشه؟
تهیونگ:باشه عزیزم باشه
دایون:مواظب خودت باش
تهیونگ:تو هم همینطور شب بخیر!
دایون:شب بخیر اوپا
۳.۵k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.