mylovr blood پارت۱۰
꧁10꧂
جیسو#
همینجور که کوه نوردی میکردیم استاد بعضی جاها توقف میکرد و برامون از سنگ های رنگی رنگی توضیح میداد و ماهم از بعضی هاشون عکس میگرفتیم ، رفتم کنار لیسا و یکم باهم پچ پچ کردیم ، همینجور که داشتم با ،لیسا حرف میزدم که رسیدیم به بالای کوه واای خیلی خسته شدم واقعا راه زیادی بود و کوه خیلی بلند بود
استاد#
خوب بچه ها میتونید اینجا از مناظره عکس بگیرید
جنی#
از اینجا میشه قشنگ کل تفریح گاه و دید مشغول عکس گرفتن با دخترا بودیم
رزی#
داشتم عکس میگرفتم که چشمم خورد به یه دره که خیلی وحشتناک بود خیلی دلم میخواست بدونم ارتفاع چقدره ، یه سنگ برداشتم و انداختم تهش ، واااوو چقدر ارتفاش زیاده ، امدم نزدیک تر تا بتونم عکس بگیرم که یهو سر خوردم ، تنه ایی که بالای دره بودا گرفتم اما دیگه نمیتونستم دوون بیارم که دستم ول شد... جیغ زدم
جنی #
مشغول عکس گرفتن با دخترا بودم که متوجه صدای جیغ یه نفر شدم بدو بدو رفتم سمت اون صدا وای نه رزی اونجا .... با جیغ و داد و فریاد گفتم کمک ،کمک کنید لطفا خواهش میکنم
جیمین#
صدای داد و فریاد جنی بالا امد بدو بدو با پسرا رفتیم ببینیم چیشده همه جمع شده بودن ،نه نه رزی داره میوفته کم کم داشت دستش ول میشد دیگه نتونستم به نگاه کردن ادامه بدم ،یهوپریدم و اونا گرفتم توبغلم و با هم پرت شدیم ته دره
دیش دیرین (پیام بازرگانی🤪)
خوب اقا یک عالیس بدید
عالییییییسسسسسس
لیموشو بدم دوغشو بدم؟
کردومو بدم😪
_کوک:موزشوبده
دیش دیرین(پیام بازرگانی تموم شد)
رزی#
وقتی داشتم پرت میشدم که در اغوش فردی خودما فرو بردم احساس میکردم امن ترین جا اغوش اون فرده، چشمامو باز کردم و هنوز در آغوش اون فرد بودم خواستم بدونم کیه ، چییییییییی ،جیمینه وای خدا چفدر زخمی شده داشتم گریه میکردم براش و داد میزدم خواهش میکنم بیدار شو تو نباید بمیری ، یقه ی پیراهنشو گرفتم و تکون دادم و با گریه گفتم نروووووو
بین گریه هام دیدم که کامل زخمای جیمین خوب شدو بیدار شد خیلی خوشحال شدم ، جیمینا بغل کردم و با گریه گفتم خیلی ممنونم که نجاتم دادی
جیمین#
رزی داشت گریه میکرد و امدم تو بغلم و تشکر میکرد ازم منم خندم گرفته بودم (من خوناشامم بخاطر همین زنده موندم خخخ) رزی از بغلم امد بیرون و بهش گفتم تنبیهت ایه که ... یهو حمله کردم سمت گردنش و از خونش نوشیدم ، وقتی کامل سیر شدم دیدم رزی زخمی شده و بغلش کردم
جنی#
دیگه نا امید شده بودیم که جیمین و رزی زنده بمونن استاد زنگ زده بود به اورژانس همه وحشت کرده بودن جیسو و لیسا خیلی ساکت بودن و اشک میریختن حال هر ۳تامون خیلی بد بود منم نشستم و پا هامو بغل کردم و سرما گذاشتم رو پاهام و گریه کردم ، صدای جیسو و لیسا میومد که میگفتن خدایا شکرت که ابجیمون سالمه ، سریع بلند شدم و چشمم افتاد به رزی و جیمین که سالم سالم بودن بدو بدو رفتم سمت رزی و بغلش کردم و گریه کردم______________________
بعد از اون اتفاقای بد برگشتیم به اقامت گاه واقعا روز بدی بود خیلی بد بود اه بیخیال نمیخوام بهش فکر کنم . ما هم رفتیم تو اتاقامون و خوابیدیم
لیسا#
خوب دیگه اردو تموم شد و سوار اتوبوس شدیم و راه افتادیم صندلی ها پر شده بود و جیسو مجبور شد کنار یه پسر بشینه خیلی معضب بود اخه کی میگه دیر سوار شی که الان مجبور بشی برات همچین اتفاقی بیوفته
جیسو#
چون اخرین نفر بودم مجبور شدم کنار یه پسر که بیشتر شبیه قورباغه یا بهتره بگم مارمولک بود بشینم .... پسره خیلی اذیتم میکرد خونم به جوش رسیده بود دلم میخواست بزنم لهش کنم هعی دامنمو میکشید و دستمو فشار میداد
جین#
داشتم به جیسو نگاه میکردم خیلی عصبی بودم چون اون پسره عوضی داشت اذیتش میکرد ، اه دیگه نمیتونم تحمل کنم از جام پا شدم و رفتم سمت اون پسره و یقشو گرفتم و بلندش کردم و بردمش ته اتوبوس و انداختمش رو زمین و بهش گفتم مگه جاییت میخاره که اون دخترو اذیت میکنی ببین نزار کاریا که نباید انجام بدم و انجامش بدم چون اون موقعه خیلی از کارت پشیمون میشی ، رفتم سمت جیسو و دستشو گرفتم و کنار خودم نشوندمش به شوگا گفتم بره جای جیسو بشینه
جیسو تعجب کرده بود
جیسو:(جین دست اون پسررو کشیدو برد بعد منو کنارخودش نشوندواقعاداشتم شکر میکردم)
لیسا#
بلاخره رسیدیم به خونه خیلی خسته شده بودیم رفتم دوش گرفتم و لباساما عوض کردم و خوابم برد
تازه هنوز شروع داستانه🙂۵۰تا لایک بخوره میزارم کامنتا هم گل کاشتیت خیلی خوب بود قشنگ انگیزه ای پیداکردم 😂😂😂😘😘😘😘
جیسو#
همینجور که کوه نوردی میکردیم استاد بعضی جاها توقف میکرد و برامون از سنگ های رنگی رنگی توضیح میداد و ماهم از بعضی هاشون عکس میگرفتیم ، رفتم کنار لیسا و یکم باهم پچ پچ کردیم ، همینجور که داشتم با ،لیسا حرف میزدم که رسیدیم به بالای کوه واای خیلی خسته شدم واقعا راه زیادی بود و کوه خیلی بلند بود
استاد#
خوب بچه ها میتونید اینجا از مناظره عکس بگیرید
جنی#
از اینجا میشه قشنگ کل تفریح گاه و دید مشغول عکس گرفتن با دخترا بودیم
رزی#
داشتم عکس میگرفتم که چشمم خورد به یه دره که خیلی وحشتناک بود خیلی دلم میخواست بدونم ارتفاع چقدره ، یه سنگ برداشتم و انداختم تهش ، واااوو چقدر ارتفاش زیاده ، امدم نزدیک تر تا بتونم عکس بگیرم که یهو سر خوردم ، تنه ایی که بالای دره بودا گرفتم اما دیگه نمیتونستم دوون بیارم که دستم ول شد... جیغ زدم
جنی #
مشغول عکس گرفتن با دخترا بودم که متوجه صدای جیغ یه نفر شدم بدو بدو رفتم سمت اون صدا وای نه رزی اونجا .... با جیغ و داد و فریاد گفتم کمک ،کمک کنید لطفا خواهش میکنم
جیمین#
صدای داد و فریاد جنی بالا امد بدو بدو با پسرا رفتیم ببینیم چیشده همه جمع شده بودن ،نه نه رزی داره میوفته کم کم داشت دستش ول میشد دیگه نتونستم به نگاه کردن ادامه بدم ،یهوپریدم و اونا گرفتم توبغلم و با هم پرت شدیم ته دره
دیش دیرین (پیام بازرگانی🤪)
خوب اقا یک عالیس بدید
عالییییییسسسسسس
لیموشو بدم دوغشو بدم؟
کردومو بدم😪
_کوک:موزشوبده
دیش دیرین(پیام بازرگانی تموم شد)
رزی#
وقتی داشتم پرت میشدم که در اغوش فردی خودما فرو بردم احساس میکردم امن ترین جا اغوش اون فرده، چشمامو باز کردم و هنوز در آغوش اون فرد بودم خواستم بدونم کیه ، چییییییییی ،جیمینه وای خدا چفدر زخمی شده داشتم گریه میکردم براش و داد میزدم خواهش میکنم بیدار شو تو نباید بمیری ، یقه ی پیراهنشو گرفتم و تکون دادم و با گریه گفتم نروووووو
بین گریه هام دیدم که کامل زخمای جیمین خوب شدو بیدار شد خیلی خوشحال شدم ، جیمینا بغل کردم و با گریه گفتم خیلی ممنونم که نجاتم دادی
جیمین#
رزی داشت گریه میکرد و امدم تو بغلم و تشکر میکرد ازم منم خندم گرفته بودم (من خوناشامم بخاطر همین زنده موندم خخخ) رزی از بغلم امد بیرون و بهش گفتم تنبیهت ایه که ... یهو حمله کردم سمت گردنش و از خونش نوشیدم ، وقتی کامل سیر شدم دیدم رزی زخمی شده و بغلش کردم
جنی#
دیگه نا امید شده بودیم که جیمین و رزی زنده بمونن استاد زنگ زده بود به اورژانس همه وحشت کرده بودن جیسو و لیسا خیلی ساکت بودن و اشک میریختن حال هر ۳تامون خیلی بد بود منم نشستم و پا هامو بغل کردم و سرما گذاشتم رو پاهام و گریه کردم ، صدای جیسو و لیسا میومد که میگفتن خدایا شکرت که ابجیمون سالمه ، سریع بلند شدم و چشمم افتاد به رزی و جیمین که سالم سالم بودن بدو بدو رفتم سمت رزی و بغلش کردم و گریه کردم______________________
بعد از اون اتفاقای بد برگشتیم به اقامت گاه واقعا روز بدی بود خیلی بد بود اه بیخیال نمیخوام بهش فکر کنم . ما هم رفتیم تو اتاقامون و خوابیدیم
لیسا#
خوب دیگه اردو تموم شد و سوار اتوبوس شدیم و راه افتادیم صندلی ها پر شده بود و جیسو مجبور شد کنار یه پسر بشینه خیلی معضب بود اخه کی میگه دیر سوار شی که الان مجبور بشی برات همچین اتفاقی بیوفته
جیسو#
چون اخرین نفر بودم مجبور شدم کنار یه پسر که بیشتر شبیه قورباغه یا بهتره بگم مارمولک بود بشینم .... پسره خیلی اذیتم میکرد خونم به جوش رسیده بود دلم میخواست بزنم لهش کنم هعی دامنمو میکشید و دستمو فشار میداد
جین#
داشتم به جیسو نگاه میکردم خیلی عصبی بودم چون اون پسره عوضی داشت اذیتش میکرد ، اه دیگه نمیتونم تحمل کنم از جام پا شدم و رفتم سمت اون پسره و یقشو گرفتم و بلندش کردم و بردمش ته اتوبوس و انداختمش رو زمین و بهش گفتم مگه جاییت میخاره که اون دخترو اذیت میکنی ببین نزار کاریا که نباید انجام بدم و انجامش بدم چون اون موقعه خیلی از کارت پشیمون میشی ، رفتم سمت جیسو و دستشو گرفتم و کنار خودم نشوندمش به شوگا گفتم بره جای جیسو بشینه
جیسو تعجب کرده بود
جیسو:(جین دست اون پسررو کشیدو برد بعد منو کنارخودش نشوندواقعاداشتم شکر میکردم)
لیسا#
بلاخره رسیدیم به خونه خیلی خسته شده بودیم رفتم دوش گرفتم و لباساما عوض کردم و خوابم برد
تازه هنوز شروع داستانه🙂۵۰تا لایک بخوره میزارم کامنتا هم گل کاشتیت خیلی خوب بود قشنگ انگیزه ای پیداکردم 😂😂😂😘😘😘😘
۲۲.۵k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.