ستاره در شب
دیانا:خونه خیلییی بزرگ بود و ارسلان بهم گفت
ارسلان:برو تو این اتاق تا منم بیام
دیانا:باشه(با ناراحتی)
ارسلان:مامان مهمون داریم
مامان ارسلان:باشه الان به خدمتکار میگم غدا درست کنه
دیانا:دراز کشیده بودم که ارسلان اومد و دراز کشید و داشت میومد نزدیک..
ادامه لایک ها به ۴ تا برسه
ارسلان:برو تو این اتاق تا منم بیام
دیانا:باشه(با ناراحتی)
ارسلان:مامان مهمون داریم
مامان ارسلان:باشه الان به خدمتکار میگم غدا درست کنه
دیانا:دراز کشیده بودم که ارسلان اومد و دراز کشید و داشت میومد نزدیک..
ادامه لایک ها به ۴ تا برسه
۱.۳k
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.