SCARY LIFE🖤
SCARY LIFE🖤
PART||۲۸
شوگا الان احساس قدرت میکرد...دختری که بزرگش کردی بود...حالا برای خودش مافیای بزرگی شده بود...همه اعضا در اتاق VIP نشسته بودند و با ذوق با کلارا حرف میزدن...
جونگکوک:واییییییییییی.....باورم نمیشه کسی که تمام مدت ذهن هممون رو مشغول کرده بود...دقیقا کنارمون بود....(ذوق)
کلارا:(خنده)
جین:تو واقعا عالی هستی....مقام دوم عالی بودن رو میدم بهت....(لبخند)
آلما:پس مقام اول کیه؟....
کلارا:معلومه خود جین....(لبخند)
جین:دقیقا...
جیهوپ:خیلی خوشحالم که بلاخره به چیزی که خواستی رسیدی...(لبخند)
کلارا:ممنونم...واقعا از همتون ممنونم...با این وضعی که من داشتم مگه میتونستم مافیا شم؟...(بغض)
با یاد آوری خاطرات قدیم همه ناراحت شدند...
کلارا:ولی خوب شما کمکم کردین...و من جایی که الانهستم رو به شما مدیونم....(لبخند تلخ)
شوگا:فقط به ما نه....تو قدرت اینو داشتی که از همه سخنی ها بگذری...و باهاشون بجنگی...وگرنه مثل خیلی ها میتونستی دست به کار های وحشتناک بزنی.....
کلارا:ممنون...(لبخند)
نامجو:پس اون پسره که هم کارت بود....کیه؟...
کلارا:خوب...میشناسینش...یادتونه قرار بود از ایل سونگ انتقام بگیرم؟...
نامجو:آره...
کلارا:یک اتفاقی افتاد که فهمیدیم هدف مشترک داریم....
تهیونگ:پس ایل سونگ دست راستت هست....
کلارا:آفرین...دقیقا...
جیمین:ولی نزدیک بود ها...ما قرار بود تورو بکشیم اگه دستم میومد پایین...شوگا منو میکشت...(استرس)
کلارا:ولی خوب چرا منو بکشین؟..به هرحال رقیب تون بودم و عادلانه داشتم بازی میکردم...
جیهوپ:میدونستین دیروز یک روز مهم بوده؟...
آلما:این چند وقته تولدخیلی از اعضا بوده و خوب ما جشن گرفتیم...
همه در حال صحبت کردن بودن که...کلارا خارج شد و بایک کیک و کادو برگشت...
کلارا:خوب...دیروز تولد جیمین بود...ولی این تولد کوچیک رو از ما قبول کن...(لبخند)
جیهوپ:اهوم...چون خودم برای فردا همه ی مافیا هارو دعوت کردم...قراره یک جشن بزرگ باشه...
جیمین:ممنون..(خنده)
بعد از تبریک تولد و خوردن کیک...اعضا تصمیم گرفتن برگردن عمارت...آلما هم برگشت عمارت خودش...جونگکوک و کلارا باهم سوار شدن...تهیونگ و شوگا باهم...جیهوپ و جیمین باهم....نامجو و جین هم باهم....
کلارا:میگم...قرار نیست بالاخره شما ها ازدواج کنین؟..
جونگکوک:برای چی؟...نکنه عاشق اعضا...
کلارا:نه بابا...آخه دیگه دارین کم کم پیر میشین...الان ازدواج نکنین پس کی؟..
جونگکوک:اینو برو به بابات بگو...والا ما هرچی بهش میگیم بره ازدواج کنه میگه نه...نامجو هم که خودش کلی کار داره....جیهوپ و جمین هم که معلوم نیست...
کلارا:خوب تهیونگ چی؟...تازه اون سه تا بچه هم میخواست...(خنده)
لایک و کامنت یادتون نره❤
PART||۲۸
شوگا الان احساس قدرت میکرد...دختری که بزرگش کردی بود...حالا برای خودش مافیای بزرگی شده بود...همه اعضا در اتاق VIP نشسته بودند و با ذوق با کلارا حرف میزدن...
جونگکوک:واییییییییییی.....باورم نمیشه کسی که تمام مدت ذهن هممون رو مشغول کرده بود...دقیقا کنارمون بود....(ذوق)
کلارا:(خنده)
جین:تو واقعا عالی هستی....مقام دوم عالی بودن رو میدم بهت....(لبخند)
آلما:پس مقام اول کیه؟....
کلارا:معلومه خود جین....(لبخند)
جین:دقیقا...
جیهوپ:خیلی خوشحالم که بلاخره به چیزی که خواستی رسیدی...(لبخند)
کلارا:ممنونم...واقعا از همتون ممنونم...با این وضعی که من داشتم مگه میتونستم مافیا شم؟...(بغض)
با یاد آوری خاطرات قدیم همه ناراحت شدند...
کلارا:ولی خوب شما کمکم کردین...و من جایی که الانهستم رو به شما مدیونم....(لبخند تلخ)
شوگا:فقط به ما نه....تو قدرت اینو داشتی که از همه سخنی ها بگذری...و باهاشون بجنگی...وگرنه مثل خیلی ها میتونستی دست به کار های وحشتناک بزنی.....
کلارا:ممنون...(لبخند)
نامجو:پس اون پسره که هم کارت بود....کیه؟...
کلارا:خوب...میشناسینش...یادتونه قرار بود از ایل سونگ انتقام بگیرم؟...
نامجو:آره...
کلارا:یک اتفاقی افتاد که فهمیدیم هدف مشترک داریم....
تهیونگ:پس ایل سونگ دست راستت هست....
کلارا:آفرین...دقیقا...
جیمین:ولی نزدیک بود ها...ما قرار بود تورو بکشیم اگه دستم میومد پایین...شوگا منو میکشت...(استرس)
کلارا:ولی خوب چرا منو بکشین؟..به هرحال رقیب تون بودم و عادلانه داشتم بازی میکردم...
جیهوپ:میدونستین دیروز یک روز مهم بوده؟...
آلما:این چند وقته تولدخیلی از اعضا بوده و خوب ما جشن گرفتیم...
همه در حال صحبت کردن بودن که...کلارا خارج شد و بایک کیک و کادو برگشت...
کلارا:خوب...دیروز تولد جیمین بود...ولی این تولد کوچیک رو از ما قبول کن...(لبخند)
جیهوپ:اهوم...چون خودم برای فردا همه ی مافیا هارو دعوت کردم...قراره یک جشن بزرگ باشه...
جیمین:ممنون..(خنده)
بعد از تبریک تولد و خوردن کیک...اعضا تصمیم گرفتن برگردن عمارت...آلما هم برگشت عمارت خودش...جونگکوک و کلارا باهم سوار شدن...تهیونگ و شوگا باهم...جیهوپ و جیمین باهم....نامجو و جین هم باهم....
کلارا:میگم...قرار نیست بالاخره شما ها ازدواج کنین؟..
جونگکوک:برای چی؟...نکنه عاشق اعضا...
کلارا:نه بابا...آخه دیگه دارین کم کم پیر میشین...الان ازدواج نکنین پس کی؟..
جونگکوک:اینو برو به بابات بگو...والا ما هرچی بهش میگیم بره ازدواج کنه میگه نه...نامجو هم که خودش کلی کار داره....جیهوپ و جمین هم که معلوم نیست...
کلارا:خوب تهیونگ چی؟...تازه اون سه تا بچه هم میخواست...(خنده)
لایک و کامنت یادتون نره❤
۴.۷k
۲۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.