مروارید آبی پارت11
نمیدونم ولی اونقدر گریه کردم که نمیدونم کی خوابم برد
وقتی بیدار شدم ساعت ۶ صبح بود
هنوز سه ساعت دیگه تا شروع مسابقات مونده بود
دور و اطرافمو یه نگاه انداختم
و با صحنه مواجه شدم که باعث شد لبخند رو لبم بشینه
شورو دیدم که یه صندلی گذاشته روبروی تختمو روش نشسته و همونجا خوابش برده یعنی تمام شبو مراقب من بوده
چه مهربون
بلند شدم برم دست صورتمو بشورم که دوباره تصویر خودمو توی آینه دیدم
چشام شده بود کاسه خون
و هنوز رد اشک روی گونهها مونده بود
یه لحظه ترسیدم و گفتم مگه من دیشب چقدر گریه کردم
اصلاً دلیل این همه گریه چیه
گیج شده بودم اما تلاش کردم خیلی محل ندم
دست و صورتمو شستم و
اومدم بیرون
شو همچنان روی صندلی خوابش برده بود
آروم رفتم سمت صندلی تو شور و بیدار کنم همین که دستم رو گذاشتم روی صندلی که بیارش کنم قلبم تیر کشید و باعث شد که هم خودم هم صندلی بیفتم پایین
از زبان شو
یه دفعه با شدت نور پرت شدم پایین ببینم صندلی افتاد جریان چیه نگاه به دور و ورم کردم و دیدم وات روی زمین افتاده
با نگرانی تمام به سمتش رفتم تا ببینم جریان چیه به سختی نفس میکشید
از دیشب حالش خوب نبود
ببینم یعنی چه اتفاقی براش افتاده
یعنی مشکلی براش پیش اومده و بهمون نمیگه
هزار تا سوال و فکر منفی داخل سرم بود اما تنها کاری که میتونستم بکنم اینه که برم اتاق
بغلی تو با کمک فیری والتو ببریم
اتاق درمانگاه
وقتی بیدار شدم ساعت ۶ صبح بود
هنوز سه ساعت دیگه تا شروع مسابقات مونده بود
دور و اطرافمو یه نگاه انداختم
و با صحنه مواجه شدم که باعث شد لبخند رو لبم بشینه
شورو دیدم که یه صندلی گذاشته روبروی تختمو روش نشسته و همونجا خوابش برده یعنی تمام شبو مراقب من بوده
چه مهربون
بلند شدم برم دست صورتمو بشورم که دوباره تصویر خودمو توی آینه دیدم
چشام شده بود کاسه خون
و هنوز رد اشک روی گونهها مونده بود
یه لحظه ترسیدم و گفتم مگه من دیشب چقدر گریه کردم
اصلاً دلیل این همه گریه چیه
گیج شده بودم اما تلاش کردم خیلی محل ندم
دست و صورتمو شستم و
اومدم بیرون
شو همچنان روی صندلی خوابش برده بود
آروم رفتم سمت صندلی تو شور و بیدار کنم همین که دستم رو گذاشتم روی صندلی که بیارش کنم قلبم تیر کشید و باعث شد که هم خودم هم صندلی بیفتم پایین
از زبان شو
یه دفعه با شدت نور پرت شدم پایین ببینم صندلی افتاد جریان چیه نگاه به دور و ورم کردم و دیدم وات روی زمین افتاده
با نگرانی تمام به سمتش رفتم تا ببینم جریان چیه به سختی نفس میکشید
از دیشب حالش خوب نبود
ببینم یعنی چه اتفاقی براش افتاده
یعنی مشکلی براش پیش اومده و بهمون نمیگه
هزار تا سوال و فکر منفی داخل سرم بود اما تنها کاری که میتونستم بکنم اینه که برم اتاق
بغلی تو با کمک فیری والتو ببریم
اتاق درمانگاه
۲.۲k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.