فیک ران پارت 17
شخصی که درو باز کرد:
مایکی: اوممممممم باید یه چیزایی رو بهت بگم....
خب ما بایه باند دیگه شریک بودیم ولی اونا به ما خیانت کردن...
بعد اونا همه چی درباره ی افرادمون...کارهایی که کردیم...با چه کسایی کار میکنیم رو میدونن....
و اینکه ما قراره چه روزی چه ساعتی با چه وسیله ای به چه شهری بابت ماموریتمون بریم رو میدونن...
ا/ت: خب این اطلاعاتو...
مایکی:چون تو تو بونتنی و اینارو بهت میگم چون بهت اعتماد دارم خب بقیه چیزارو بعدن بهت میگم ولی دو هفته ی دیگه ...ساعت 5 و 47 دقیقه ی صب با کشتی میریم به سمت کاماکورا[یه شهر تو ژاپن] برای اینکه اون باند رو نابود کنیم و کامل صیکشو بزنیم
ا/ت:واو:] قراره کیا برن داخل کشتی؟
مایکی: خب راستش برای اینکه شک نکنن همهمون میریم ولی لاپوشونیش می کنیم نگران نباش:]بعدن بهت میگم...
واینکه تو ... چیزی احتیاج نداری..؟
ا/ت: نه....
.
.
اع چرا...اینجا ویولن ندارع؟
مایکی:نه..فک نکنم😐
ا/ت: اوکی ولش کن😆
مایکی: خب باشع... راستی تو با ران میری بیرون...
ا/ت: چیییییی؟ 😑🔪
مایکی: این یه دستورههههه فکرشم نکن بپیچونیشا😑🔪
ا/ت: چرا اون اخه😐
مایکی : برو بچه... لباستو بپوش...
4۰ بعد...
تو یه مرکز خرید دو ساعت داشتیم میچرخیدیم هیچ غلطی هم نمیکردیم... تا ران گف...
ران:همینجا صب کن تکون نخوریا....
همینطوری وایسادم ران رف ...زیر لب هرچی فوش بود نثار مایکی کردم....
یهو ....
*بلخررهههههههههههههه پارت داددددممممممممممممم
مایکی: اوممممممم باید یه چیزایی رو بهت بگم....
خب ما بایه باند دیگه شریک بودیم ولی اونا به ما خیانت کردن...
بعد اونا همه چی درباره ی افرادمون...کارهایی که کردیم...با چه کسایی کار میکنیم رو میدونن....
و اینکه ما قراره چه روزی چه ساعتی با چه وسیله ای به چه شهری بابت ماموریتمون بریم رو میدونن...
ا/ت: خب این اطلاعاتو...
مایکی:چون تو تو بونتنی و اینارو بهت میگم چون بهت اعتماد دارم خب بقیه چیزارو بعدن بهت میگم ولی دو هفته ی دیگه ...ساعت 5 و 47 دقیقه ی صب با کشتی میریم به سمت کاماکورا[یه شهر تو ژاپن] برای اینکه اون باند رو نابود کنیم و کامل صیکشو بزنیم
ا/ت:واو:] قراره کیا برن داخل کشتی؟
مایکی: خب راستش برای اینکه شک نکنن همهمون میریم ولی لاپوشونیش می کنیم نگران نباش:]بعدن بهت میگم...
واینکه تو ... چیزی احتیاج نداری..؟
ا/ت: نه....
.
.
اع چرا...اینجا ویولن ندارع؟
مایکی:نه..فک نکنم😐
ا/ت: اوکی ولش کن😆
مایکی: خب باشع... راستی تو با ران میری بیرون...
ا/ت: چیییییی؟ 😑🔪
مایکی: این یه دستورههههه فکرشم نکن بپیچونیشا😑🔪
ا/ت: چرا اون اخه😐
مایکی : برو بچه... لباستو بپوش...
4۰ بعد...
تو یه مرکز خرید دو ساعت داشتیم میچرخیدیم هیچ غلطی هم نمیکردیم... تا ران گف...
ران:همینجا صب کن تکون نخوریا....
همینطوری وایسادم ران رف ...زیر لب هرچی فوش بود نثار مایکی کردم....
یهو ....
*بلخررهههههههههههههه پارت داددددممممممممممممم
۱۱.۹k
۰۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.