معشوقه من
part : 1
ساندویچی که مامانم درست کرده بود روی توی کیف کهنه ام
گذاشتم و باسرعت به سمت در رفتم و کفشامو پوشیدم و خاستم
حرکت کنم که صدای مامان متوقفم کرد
=به لحظه وایسا
سرجام ایستادم و له سمتش برگشتم
_بله
شیشه آبو نشونم داد و گفت:
=اینو یادت رفت
_بیخیال اونجا یه برکه هست
=حتی فکرشم نکن... برکه توی ملک اربابه نببینم رفتی اونجا
هوفی کشیدم و چشمامو چرخوندم
دستی به صورتم کشید
=باشه؟
نگاهی به چشمای مهربونش که چین و چروک اطرافشو گرفته
بود انداختم
لبخندی زدم
_باشه
باآسودگی نفسی کشید و بادستش موهای توی صورتمو کنار زد
=خب بهتره بری... قبل از غروب برگرد
بوسه کوتاهی روی گونش گذاشتم
_باشه فعال
و به سرعت ازش دورشدم
حدودا نیم ساعت پیاده روی کردم تابه جنگل کنار روستا رسیدم
کیفمو روی زمین گذاشتم و سبد برداشتم و راه افتادم تا گیاه های
دارویی که مامان میخاستو پیداکنم
نزدیک1ساعت گذشته ب ود اما هنوز حتی نصف سبدهم پرنشده
بود
پوفی کشیدم و باپشت دستم عرق روی پیشینمو پاک کردم
توی فصل تابستون بودیم آفتاب بدون هیچ رحمی پرتوهای
داغشو روی صورت و بدنم میریخت
از ته دلم یه آبتنی میخاستم
نگاهی به اطراف کردم
خب مشخصا توی اون گرما کسی بیرون نمیومد و کسی هم
نمیفهمید من وارد ملک ارباب شدم و شایدم یکم توی برکه آبتی
کردم
ومسلما اونجا میتونستم گیاه های بیشتری پیداکنم و تاقبل عروب
برگردم
خنده شیطنت آمیزی کردم ووسایلمو جمع کردم و راه افتادم
تقریبا رسیده بودم
نگاهی به اطراف کردم
میشه گفت قشنگ ترین جایی بود که توی عمرم دیده بودم
چیزی از جنگل کم نداشت و درختامیوه های خوش آبو رنگی
داده بودن و رنگهای متفاوتشون به زیبایی اونجا اضافه میکرد
سعی کردم حواسمو جمع کنم و قبل از اینکه کسی متوجه بشه و
گندش دربیاد ازاونجا خارج بشه
بعدازچنددقیقه راه رفتن باالخره به برکه رسیدم
ولی تصمیم گرفتم اول گیاهایی ک باید جمع کنم و بعدش آبتنی
به سرعت سبدو برداشتم و شروع کردم به جمع کردن گیاه
اینجا واقعا ازچیزی ک فکرشو میکردم بیشتر گیاه پیدامیشه
سبد تقریبا پرشده بود
باخیال راحت سبدو کنار درختی گذاشتم و لباسامو کندم و وارد
آب شدم
باالخره وقتی که حس کردم از شناکردن خسته شدم نفسمو حبس
کردم و برای اخرین بارزیرآب فرو رفتم و بعد ازچند ثانیه
بیرون اومدم و با دستم موهای خیسم که به پیشونیم چسبیده بود
رو باالدادم
لباسامو ازروی زمین برداشتم وتنم کردم
سبدو کیفمو از روی زمین برداشتم و خاست م راه بیوفتم که نگاهم
به پرتقال های خوش آب و رنگ ثابت موند
نتونستم جلوی خودمو بگیرم و به سمت درخت رفتم و یکی از
پرتقال هارو چیدم
ادامه دارددد
لایک کامنت یادتون نرههه★
ساندویچی که مامانم درست کرده بود روی توی کیف کهنه ام
گذاشتم و باسرعت به سمت در رفتم و کفشامو پوشیدم و خاستم
حرکت کنم که صدای مامان متوقفم کرد
=به لحظه وایسا
سرجام ایستادم و له سمتش برگشتم
_بله
شیشه آبو نشونم داد و گفت:
=اینو یادت رفت
_بیخیال اونجا یه برکه هست
=حتی فکرشم نکن... برکه توی ملک اربابه نببینم رفتی اونجا
هوفی کشیدم و چشمامو چرخوندم
دستی به صورتم کشید
=باشه؟
نگاهی به چشمای مهربونش که چین و چروک اطرافشو گرفته
بود انداختم
لبخندی زدم
_باشه
باآسودگی نفسی کشید و بادستش موهای توی صورتمو کنار زد
=خب بهتره بری... قبل از غروب برگرد
بوسه کوتاهی روی گونش گذاشتم
_باشه فعال
و به سرعت ازش دورشدم
حدودا نیم ساعت پیاده روی کردم تابه جنگل کنار روستا رسیدم
کیفمو روی زمین گذاشتم و سبد برداشتم و راه افتادم تا گیاه های
دارویی که مامان میخاستو پیداکنم
نزدیک1ساعت گذشته ب ود اما هنوز حتی نصف سبدهم پرنشده
بود
پوفی کشیدم و باپشت دستم عرق روی پیشینمو پاک کردم
توی فصل تابستون بودیم آفتاب بدون هیچ رحمی پرتوهای
داغشو روی صورت و بدنم میریخت
از ته دلم یه آبتنی میخاستم
نگاهی به اطراف کردم
خب مشخصا توی اون گرما کسی بیرون نمیومد و کسی هم
نمیفهمید من وارد ملک ارباب شدم و شایدم یکم توی برکه آبتی
کردم
ومسلما اونجا میتونستم گیاه های بیشتری پیداکنم و تاقبل عروب
برگردم
خنده شیطنت آمیزی کردم ووسایلمو جمع کردم و راه افتادم
تقریبا رسیده بودم
نگاهی به اطراف کردم
میشه گفت قشنگ ترین جایی بود که توی عمرم دیده بودم
چیزی از جنگل کم نداشت و درختامیوه های خوش آبو رنگی
داده بودن و رنگهای متفاوتشون به زیبایی اونجا اضافه میکرد
سعی کردم حواسمو جمع کنم و قبل از اینکه کسی متوجه بشه و
گندش دربیاد ازاونجا خارج بشه
بعدازچنددقیقه راه رفتن باالخره به برکه رسیدم
ولی تصمیم گرفتم اول گیاهایی ک باید جمع کنم و بعدش آبتنی
به سرعت سبدو برداشتم و شروع کردم به جمع کردن گیاه
اینجا واقعا ازچیزی ک فکرشو میکردم بیشتر گیاه پیدامیشه
سبد تقریبا پرشده بود
باخیال راحت سبدو کنار درختی گذاشتم و لباسامو کندم و وارد
آب شدم
باالخره وقتی که حس کردم از شناکردن خسته شدم نفسمو حبس
کردم و برای اخرین بارزیرآب فرو رفتم و بعد ازچند ثانیه
بیرون اومدم و با دستم موهای خیسم که به پیشونیم چسبیده بود
رو باالدادم
لباسامو ازروی زمین برداشتم وتنم کردم
سبدو کیفمو از روی زمین برداشتم و خاست م راه بیوفتم که نگاهم
به پرتقال های خوش آب و رنگ ثابت موند
نتونستم جلوی خودمو بگیرم و به سمت درخت رفتم و یکی از
پرتقال هارو چیدم
ادامه دارددد
لایک کامنت یادتون نرههه★
۱.۱k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.