مافیای عاشق پارت ۹ :)
《شب》
یه لباس خیل خشکل و یه ارایش ملایم کردم و از اتاق زدم بیرون و در اتاق کوک رو زدم کوک:بیا تو...ا/ت : چه کیوت شدی🐰🥺❤کوک:😐💔🤣... رفتیم سوار ماشین شدیم ..من جفت کوکی نشستم و دست هم رو گرفتیم... رسیدیم یه جای خیلی متروکه بود داخل شدیم همه داشتن🔞🥶میکردن... ا/ت:کوک...کوک:جانم ...ا/ت: مگه اینجا اتاق نداره😨... کوک:چرا داره🤣..... رفتیم نشستیم همه مشروب و الکل🥂🍷 سفارش دادن من اب پرتقال🧃🤣
《نکته:کلاب ی که رفته بودن فقط مخصوص مافیا ها بود🔫🚬》
یهوی یه پسر اومد کنار نشست و دستش رو روی رون های لختم کشید با پا زدم تو شکمش و پرت شد اون طرف داد زد:دختره ی هرزه چیکار میکنی 😡🗡... که سرم رو برگردوندم دیدم بچه ها از عصبانیت قرمز شدن و رگ دستاشون معلوم بود🥶🥵 مخصوصن کوکی خیلی عصبانی بود وهمشون به پسر نگاه میکردن ته بلند شد و تا میخورد پسره رو زد بعدش بقیه به جز کوک و ته و جیمین پسره رو بردک رو پشت بوم کوک:بریم بالا ... رفتیم بالا پشت بوم اینقدر پسره رو زده بودن که خون بالا اورد کوک:هر کی بخاد به ا/ت چیزی بگه بد تر از این به سرش میارم الان خودش تصمیم میگیره چیکارت کنیم و نگاه به من کرد... من ناراحت بودم چون پسره فقط یه کار کوچیک کرد گناه داشت بیچاره نباید این طوری کتکش میزدن ا/ت:ببرینش دکتر 😕حالش خیلی بده نباید اینطوری کتکش میزدین ... با این حرفم کوک چنان عصبانی شد که دلش میخاست همه رو بکشه یهوی اسلحه رو در اورد و یه دونه زد تو مغز پسر حالم بهم خورد و چشمام رو بستم...ا/ت : کوک چرا کشتیش؟😠 ... کوک : دلم خواست🔫😡🚬 و رفت اونطرف پشت بود و یه نخ سیگار در اورد و گشید از اینکه سیگار میکشید عصبانی شدم ولی فقط سرم رو به نشونه ی تاسف تکون دادم و سمت بچا ها رفتم ... جین :بهتره بریم کوک خیلی عصبانیه ... ا/ت : باشه بریم جین ... شوگا:من برم کوک رو بیارم ... ا/ت:نه شوگاخودم میارمش ... شوگا :باشه ما میریم ماشین رو اماده کنیم ...
یه لباس خیل خشکل و یه ارایش ملایم کردم و از اتاق زدم بیرون و در اتاق کوک رو زدم کوک:بیا تو...ا/ت : چه کیوت شدی🐰🥺❤کوک:😐💔🤣... رفتیم سوار ماشین شدیم ..من جفت کوکی نشستم و دست هم رو گرفتیم... رسیدیم یه جای خیلی متروکه بود داخل شدیم همه داشتن🔞🥶میکردن... ا/ت:کوک...کوک:جانم ...ا/ت: مگه اینجا اتاق نداره😨... کوک:چرا داره🤣..... رفتیم نشستیم همه مشروب و الکل🥂🍷 سفارش دادن من اب پرتقال🧃🤣
《نکته:کلاب ی که رفته بودن فقط مخصوص مافیا ها بود🔫🚬》
یهوی یه پسر اومد کنار نشست و دستش رو روی رون های لختم کشید با پا زدم تو شکمش و پرت شد اون طرف داد زد:دختره ی هرزه چیکار میکنی 😡🗡... که سرم رو برگردوندم دیدم بچه ها از عصبانیت قرمز شدن و رگ دستاشون معلوم بود🥶🥵 مخصوصن کوکی خیلی عصبانی بود وهمشون به پسر نگاه میکردن ته بلند شد و تا میخورد پسره رو زد بعدش بقیه به جز کوک و ته و جیمین پسره رو بردک رو پشت بوم کوک:بریم بالا ... رفتیم بالا پشت بوم اینقدر پسره رو زده بودن که خون بالا اورد کوک:هر کی بخاد به ا/ت چیزی بگه بد تر از این به سرش میارم الان خودش تصمیم میگیره چیکارت کنیم و نگاه به من کرد... من ناراحت بودم چون پسره فقط یه کار کوچیک کرد گناه داشت بیچاره نباید این طوری کتکش میزدن ا/ت:ببرینش دکتر 😕حالش خیلی بده نباید اینطوری کتکش میزدین ... با این حرفم کوک چنان عصبانی شد که دلش میخاست همه رو بکشه یهوی اسلحه رو در اورد و یه دونه زد تو مغز پسر حالم بهم خورد و چشمام رو بستم...ا/ت : کوک چرا کشتیش؟😠 ... کوک : دلم خواست🔫😡🚬 و رفت اونطرف پشت بود و یه نخ سیگار در اورد و گشید از اینکه سیگار میکشید عصبانی شدم ولی فقط سرم رو به نشونه ی تاسف تکون دادم و سمت بچا ها رفتم ... جین :بهتره بریم کوک خیلی عصبانیه ... ا/ت : باشه بریم جین ... شوگا:من برم کوک رو بیارم ... ا/ت:نه شوگاخودم میارمش ... شوگا :باشه ما میریم ماشین رو اماده کنیم ...
۱۰۱.۳k
۱۶ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.