Escape love part. 10
وقت شام بود و همه دور میز بودن و صحبت می کردن
که یاد تهیونگ افتادم
+ نامجونا برای تهیونگ گفتی غذا ببرن
نامجون: اره
تا حرف نامجون تمام شد صدای جیغ خدمتکار و شکستن ظرف امد
همه با شک به هم نگاه می کردیم
از صندلی بلند شدم و طبقه بالا رفتم تهیونگ با دست خونی که چاغو دستش بود از در اتاق امد بیرون خدمتکار از کنار رد شد و با جیغ رقت پایین
تهیونگ با چهره عصبی درو برشو نگاه میکرد و زیر لبش زم زمه می کرد
-من باید اونم بکشم من باید اونو بکشم
از دستش خون میچکید سمتش رفتم که چاغو برو سمتم گرفت
- نیااااااااااااا جلوووووووووو
پسرا امدن جلو که صدای یونگی امد
یونگی: هه میننننن بیا عقب
یک قدم رفتم جلو که باز دوباره داد زد
- نیا جلووووووووووووو
یونگی: هه میننننن دیونه نشو بیاد عقببببب
+(با صدای خیلی متوسطی) همه تون برید پایین
یونگی: چی داری.....
+(با عصبانیت) گفتم برید پاییننن
همه بدون هیچ حرفی رفتن پایین فقط منو تهیونگ تو راه رو بودیم
توی چشماش نگاه می کرد چشماش که از اعصبانیت و بغض و درد پر شده بود
همون جور که سمتش میرفتم به چشماش نگاه می کردم چاغو رو بزور از دستش گرفتمو پرت کردم گوشه دیوار
دستشو گرفتم مو بردمش تو اتاق روی تخت نشوندمش و سمت کشو میزش رفتم و جعبه کمک های اولیه رو برداشتم
رو تخت نشستم و دستشو گرفتم که دستشو از دستم کشید بیرون
-بهم دست نرن
+ دست خون ریزی داره
- مهم نیست
و همین حرف باعث شد یک اشک از چشماش پایین بریزه
کل اتاق سوکت بدی گرفته بود فقط صدای ریختن اشکای تهیونگ که روی لباسش میرخت بود
باورم نمیشد این همون تهیونگه کسی که وقتی عصبی میشد شبیه یک ببر دیونه میشد الان شبیه یک پاپیه مظلوم که داره گریه می کنه
نمی تونستم بغلش کنم نه میتونستم بهش دست بزنم
- اون همیشه اذیتم می کرد باید اون روز حرف هیونگ رو گوش میدادم باهاش رفتم اون همه بلا سرم امورد دیونه ام کرد کاری کرد که حتی برادم به چشمه دیونه منو نگاه کنه از خودم متنفرم
از خودم متنفرم که اعتماد می کنم به هرکس اعتماد کردم بهم یک ضربه ای زده اذیتم کرده برام این همه روان پزشک اوردن ولی کدومشون....
کدومشون کمک کردن فقط منو بد تر کردن شکنجه دادن دستامو بستن بهم ارم بخش زدن من من ادمی شدم که هر شب با ارام بخش می خوام بهم ارام بخش نزنم کل اتاق و بهم میزنم😂😂😂😂😂دیونه میشم😂😂😂😆😆😆😆😆
وسط حرفاش زد زیر خنده
اعلام عصبی شدنشه پروندشو که نگاه کردم دقت کردموقتی بیش از حد عصبی میشه اول به خودش اسیب میزنه بعد داد میزنه و بعد با صدای بلند میخنده و اخر سر درد شدید میگره و باز هم پرخاش گر میشه و همه جارو بهم میریزه و توی این مواقع باید ارام بخش بزنن بهش ولی ارام بخش زیاد خوب نیست
توی همین فکرا بودم که صدایی ازش نمیامد
بهش نگاه کردم دیدم سرشو بین دستاش گرفته و چشماشو بسته بود
از کنار تختش براش اب ریختمو دادم دستش
+یکم اب بخور سر درد بهتر میشه
- (با چشماش خماری بهم نگاه کرد) از کجا فهمیدی؟
+بخور حرف نزن
لیوان رو گرفت که هیشیی از روی درد کشید
با اخم بهش نگاه کردم که چی کار کنم که بزاره دستشو پانسمان کنم
توی جعله تو دستمو نگاه کردم دیدم دوتا دستشکه هست دستم کردمو بتادین و باند و یکم هم سرم رو برداشتم
دستشو زیر ظرف گرفتمو یکم از بتادین رو روی بنیه زدمو روی زخمش کشیدم با صورت خنثایی بهم نگاه می کرد
ادامه پست بعدی😘
که یاد تهیونگ افتادم
+ نامجونا برای تهیونگ گفتی غذا ببرن
نامجون: اره
تا حرف نامجون تمام شد صدای جیغ خدمتکار و شکستن ظرف امد
همه با شک به هم نگاه می کردیم
از صندلی بلند شدم و طبقه بالا رفتم تهیونگ با دست خونی که چاغو دستش بود از در اتاق امد بیرون خدمتکار از کنار رد شد و با جیغ رقت پایین
تهیونگ با چهره عصبی درو برشو نگاه میکرد و زیر لبش زم زمه می کرد
-من باید اونم بکشم من باید اونو بکشم
از دستش خون میچکید سمتش رفتم که چاغو برو سمتم گرفت
- نیااااااااااااا جلوووووووووو
پسرا امدن جلو که صدای یونگی امد
یونگی: هه میننننن بیا عقب
یک قدم رفتم جلو که باز دوباره داد زد
- نیا جلووووووووووووو
یونگی: هه میننننن دیونه نشو بیاد عقببببب
+(با صدای خیلی متوسطی) همه تون برید پایین
یونگی: چی داری.....
+(با عصبانیت) گفتم برید پاییننن
همه بدون هیچ حرفی رفتن پایین فقط منو تهیونگ تو راه رو بودیم
توی چشماش نگاه می کرد چشماش که از اعصبانیت و بغض و درد پر شده بود
همون جور که سمتش میرفتم به چشماش نگاه می کردم چاغو رو بزور از دستش گرفتمو پرت کردم گوشه دیوار
دستشو گرفتم مو بردمش تو اتاق روی تخت نشوندمش و سمت کشو میزش رفتم و جعبه کمک های اولیه رو برداشتم
رو تخت نشستم و دستشو گرفتم که دستشو از دستم کشید بیرون
-بهم دست نرن
+ دست خون ریزی داره
- مهم نیست
و همین حرف باعث شد یک اشک از چشماش پایین بریزه
کل اتاق سوکت بدی گرفته بود فقط صدای ریختن اشکای تهیونگ که روی لباسش میرخت بود
باورم نمیشد این همون تهیونگه کسی که وقتی عصبی میشد شبیه یک ببر دیونه میشد الان شبیه یک پاپیه مظلوم که داره گریه می کنه
نمی تونستم بغلش کنم نه میتونستم بهش دست بزنم
- اون همیشه اذیتم می کرد باید اون روز حرف هیونگ رو گوش میدادم باهاش رفتم اون همه بلا سرم امورد دیونه ام کرد کاری کرد که حتی برادم به چشمه دیونه منو نگاه کنه از خودم متنفرم
از خودم متنفرم که اعتماد می کنم به هرکس اعتماد کردم بهم یک ضربه ای زده اذیتم کرده برام این همه روان پزشک اوردن ولی کدومشون....
کدومشون کمک کردن فقط منو بد تر کردن شکنجه دادن دستامو بستن بهم ارم بخش زدن من من ادمی شدم که هر شب با ارام بخش می خوام بهم ارام بخش نزنم کل اتاق و بهم میزنم😂😂😂😂😂دیونه میشم😂😂😂😆😆😆😆😆
وسط حرفاش زد زیر خنده
اعلام عصبی شدنشه پروندشو که نگاه کردم دقت کردموقتی بیش از حد عصبی میشه اول به خودش اسیب میزنه بعد داد میزنه و بعد با صدای بلند میخنده و اخر سر درد شدید میگره و باز هم پرخاش گر میشه و همه جارو بهم میریزه و توی این مواقع باید ارام بخش بزنن بهش ولی ارام بخش زیاد خوب نیست
توی همین فکرا بودم که صدایی ازش نمیامد
بهش نگاه کردم دیدم سرشو بین دستاش گرفته و چشماشو بسته بود
از کنار تختش براش اب ریختمو دادم دستش
+یکم اب بخور سر درد بهتر میشه
- (با چشماش خماری بهم نگاه کرد) از کجا فهمیدی؟
+بخور حرف نزن
لیوان رو گرفت که هیشیی از روی درد کشید
با اخم بهش نگاه کردم که چی کار کنم که بزاره دستشو پانسمان کنم
توی جعله تو دستمو نگاه کردم دیدم دوتا دستشکه هست دستم کردمو بتادین و باند و یکم هم سرم رو برداشتم
دستشو زیر ظرف گرفتمو یکم از بتادین رو روی بنیه زدمو روی زخمش کشیدم با صورت خنثایی بهم نگاه می کرد
ادامه پست بعدی😘
۱۸.۵k
۱۰ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.