باران خونP2 S2
ویو نامجون
رفتم طبقه بالا و جوننگ هو رو خوابودم تو اتاقش گذاشتم و لباسای خودمو عوض کردم و رفتم سر میز نهار
در حال خوردن غذا بودیم و همینطور خوانوادگی دور هم نشسته بودیم که ا/ت با سرفه خفیفی از سر میز بلند شد و به سمت WCرفت نگاهشش کردمو به سمتش رفتم
نامجون: خوبی؟
ا/ت: اره غذا پرید تو گلوم مشکلی نیست
نامجون: بیا بغلم
بفلش کردمو روی سرش بوسه ای گذاشتم این چند روز به خاطر درگیریم واقعا بهش بی محلی زیاد کردم و چند باری هم سرش داد زده بودم
نامجون: بریم سر میز؟
ا/ت: من سیر شدم تو برو بخور
نامجون: اگه خیلی جونگ هو اذیتت می کنه براش پرستار بگیرم؟
ا/ت: نه بابا بچمو دست کسی نمیدم اگه اینطوری بود که استعفا نمیدادم
دوئین: کجا موندین؟
ا/ت: میایم بابا جون، برو من میرم بالا پیش جونگ هو
نامجون: باشه
ا/ت: بابا میخوای بری؟
دوئین: میرم پیش مادرت
ا/ت: باشه بابا
دوئین: تو نمیای؟
ا/ت: من چند وقت پیش جونگ هو که پیش شما بود رفتم کلومباریا{مکانی که خاکستر مردگان رو نگه میدارن کیدرامر ها میدونن}
دوئین: باشه دخترم مراقب خودت باش
ا/ت: شما هم همینطور
نامجون: بابات رفت؟
ا/ت: اره
نامجون: میگم بابات قصد بازنشستگی نداره؟
ا/ت: وای چقدر تو با مزه ای ببخشید که شما از پدز من بزرگ تری
نامجون: اگه سن منو به دنیای تو جسای کنب میشه 40
ا/ت: اها پس سنتو منهای 100 میکنی نه؟
نامجون:تو قرن من اره راستی ساختمان امریکا رو از 138 طبقه به 140 رسوندیم
ا/ت: ذوق داری؟
نامجون: خیلی
جونگ هو:{جیغ و گریه}
ا/ت: شروع کرد
نامجون: چش شده این بچه
ویو ا/ت
با نامجون سریع به طبقه بالا رفتیم و متوجه شدیم...
رفتم طبقه بالا و جوننگ هو رو خوابودم تو اتاقش گذاشتم و لباسای خودمو عوض کردم و رفتم سر میز نهار
در حال خوردن غذا بودیم و همینطور خوانوادگی دور هم نشسته بودیم که ا/ت با سرفه خفیفی از سر میز بلند شد و به سمت WCرفت نگاهشش کردمو به سمتش رفتم
نامجون: خوبی؟
ا/ت: اره غذا پرید تو گلوم مشکلی نیست
نامجون: بیا بغلم
بفلش کردمو روی سرش بوسه ای گذاشتم این چند روز به خاطر درگیریم واقعا بهش بی محلی زیاد کردم و چند باری هم سرش داد زده بودم
نامجون: بریم سر میز؟
ا/ت: من سیر شدم تو برو بخور
نامجون: اگه خیلی جونگ هو اذیتت می کنه براش پرستار بگیرم؟
ا/ت: نه بابا بچمو دست کسی نمیدم اگه اینطوری بود که استعفا نمیدادم
دوئین: کجا موندین؟
ا/ت: میایم بابا جون، برو من میرم بالا پیش جونگ هو
نامجون: باشه
ا/ت: بابا میخوای بری؟
دوئین: میرم پیش مادرت
ا/ت: باشه بابا
دوئین: تو نمیای؟
ا/ت: من چند وقت پیش جونگ هو که پیش شما بود رفتم کلومباریا{مکانی که خاکستر مردگان رو نگه میدارن کیدرامر ها میدونن}
دوئین: باشه دخترم مراقب خودت باش
ا/ت: شما هم همینطور
نامجون: بابات رفت؟
ا/ت: اره
نامجون: میگم بابات قصد بازنشستگی نداره؟
ا/ت: وای چقدر تو با مزه ای ببخشید که شما از پدز من بزرگ تری
نامجون: اگه سن منو به دنیای تو جسای کنب میشه 40
ا/ت: اها پس سنتو منهای 100 میکنی نه؟
نامجون:تو قرن من اره راستی ساختمان امریکا رو از 138 طبقه به 140 رسوندیم
ا/ت: ذوق داری؟
نامجون: خیلی
جونگ هو:{جیغ و گریه}
ا/ت: شروع کرد
نامجون: چش شده این بچه
ویو ا/ت
با نامجون سریع به طبقه بالا رفتیم و متوجه شدیم...
۴۵۸
۰۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.