پارت ۴
پارت ۴
عشق در طی زمان
رفتم تو خونه اومدم در رو ببندم که تهیونگ مانع شد سعی کردم بیرونش کنم ولی صدایی از پشت گفت
م. ت= لونا بزار بیاد تو
برگشتخ دیدم مامان تهیونگ عه اونا اینجا چیکار میکنن؟
لونا = سلام
م. ل= لونا ببین این لباسه چطور عه؟
لونا = لباس چی
ویو تهیونگ
خب حقیقتا من اصلا لونا رو دوست ندارم ولی اذیت کردن خیلی خوبه ولی بازم من هیچ حسی بهش ندارم اما مشخص الان دارم اذیتش میکنم پس ادامه میدم
ویو لونا
منتظر جواب بودم که دستاش یه نفر رو دور کمرم حس کردم و بعد سرش رو روی شونه و در نهایت صدای زمزمه وارش توی گوشم که میگفت
تهیونگ= بیبی یادت رفت....اخر هفته ازدواج میکنیم
لونا = ولم کن
اومدم از بغلش بیام بیرون ولی تهیونگ نزاشت که در باز شد و بابا من همراه با پدر تهیونگ اومدن تو
★ بعد سلام کردن 😂😂★
برگشتم تو بغل تهیونگ و گفتم
لونا = ولم کن میخوام برم بخوابم
رو لبم رو بوس کرد و بعد براید بغلم کرد و برم توی اتاق و گذاشت و تخت و کنارم دراز کشید
تهیونگ = اتفاقا منم خوابم میاد بیب
بغلم کرد و چشاش رو بست
نظرتون؟
یه حمایتمون نشه؟
عشق در طی زمان
رفتم تو خونه اومدم در رو ببندم که تهیونگ مانع شد سعی کردم بیرونش کنم ولی صدایی از پشت گفت
م. ت= لونا بزار بیاد تو
برگشتخ دیدم مامان تهیونگ عه اونا اینجا چیکار میکنن؟
لونا = سلام
م. ل= لونا ببین این لباسه چطور عه؟
لونا = لباس چی
ویو تهیونگ
خب حقیقتا من اصلا لونا رو دوست ندارم ولی اذیت کردن خیلی خوبه ولی بازم من هیچ حسی بهش ندارم اما مشخص الان دارم اذیتش میکنم پس ادامه میدم
ویو لونا
منتظر جواب بودم که دستاش یه نفر رو دور کمرم حس کردم و بعد سرش رو روی شونه و در نهایت صدای زمزمه وارش توی گوشم که میگفت
تهیونگ= بیبی یادت رفت....اخر هفته ازدواج میکنیم
لونا = ولم کن
اومدم از بغلش بیام بیرون ولی تهیونگ نزاشت که در باز شد و بابا من همراه با پدر تهیونگ اومدن تو
★ بعد سلام کردن 😂😂★
برگشتم تو بغل تهیونگ و گفتم
لونا = ولم کن میخوام برم بخوابم
رو لبم رو بوس کرد و بعد براید بغلم کرد و برم توی اتاق و گذاشت و تخت و کنارم دراز کشید
تهیونگ = اتفاقا منم خوابم میاد بیب
بغلم کرد و چشاش رو بست
نظرتون؟
یه حمایتمون نشه؟
۶.۷k
۱۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.