میراث ابدی 💜پــارت³²💜 کپ👇
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عالیجناب جونکی: معبد چانگو.
پادشاه: چی؟
عالیجناب جونکی: من تو جلسه عصر میگم برای دعا برای فرزند ولیعهد با لیلی میریم معبد.
پادشاه: مطمئنی؟
عالیجناب جونکی: آره.
پس بخاطر اون میراثه که اونا اینقدر منتظر بودن. باید زودتر برم. تو بیرون منتظر موندم. بعد چند دیقه عالیجناب جونکی اومدن بیرون. بهشون احترام گذاشتم.........
عایجناب جونکی: کار مهمی داشتی؟
ــ بله اومدم گزارشاتی که هر روز به عالیجناب میدمو بدم.
لبخندی زد........
عالیجناب جونکی: خوبه برو داخل.
لبخندش یه لبخند تلخ بود یا شایدم نه و من اینطور حس کردم. رفتم داخل و گزارشات را به پادشاه دادم و برگشتم پایگاه گارد سلطنتی. تمام گارد سلطنتی مردا و زنان تحت فرمان من بودن.........
+ کجا بودی؟!
ترسیدم. برگشتم سمت صدا باز این پسرس........
جیهوپ: خوشم میاد وقتی میترسی.
ــ تلافیشو سرت میارم. کی برگشتی؟
جیهوپ: چند ساعت پیش رسیدم. نمیتونم برم خونه اگه برم خونه به رگبار میبندنم.
ــ خب چرا ازدواج نمیکنی خودتو راحت کنی؟
جیهوپ: مگه ازدواج به همین راحتیاس! ازدواج یه مسئولیت اضافیس باید آمادگیشو داشته باشم تا این مسئولیتو قبول کنم.
ــ آهان. خب نائب رئیس عدلیه چه گیرت اومد تو این سفر؟
جیهوپ: به دلیل اینکه بیونگیانگ به شهر مرزی نزدیکه پاتوق قاچاقچیان شده. و مردم اونجا از این ناراحت هستن.
ــ خب؟
جیهوپ: خب به جمالت.
ــ منظورم اینه که راه حلی نداری؟
جیهوپ: آهان فعلا دارم درموردش فکر میکنم.
+ درمورد چی؟
ولیعهد بود. بهش احترام گذاشتیم.........
جیهوپ: درمورد مشکل مردم بیونگیانگ.
جین: آهان. بنگ چان به همسرت بگو فردا بیان به قصر مانیا کشت منو.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره 💜
#میراث_ابدی #bts
عالیجناب جونکی: معبد چانگو.
پادشاه: چی؟
عالیجناب جونکی: من تو جلسه عصر میگم برای دعا برای فرزند ولیعهد با لیلی میریم معبد.
پادشاه: مطمئنی؟
عالیجناب جونکی: آره.
پس بخاطر اون میراثه که اونا اینقدر منتظر بودن. باید زودتر برم. تو بیرون منتظر موندم. بعد چند دیقه عالیجناب جونکی اومدن بیرون. بهشون احترام گذاشتم.........
عایجناب جونکی: کار مهمی داشتی؟
ــ بله اومدم گزارشاتی که هر روز به عالیجناب میدمو بدم.
لبخندی زد........
عالیجناب جونکی: خوبه برو داخل.
لبخندش یه لبخند تلخ بود یا شایدم نه و من اینطور حس کردم. رفتم داخل و گزارشات را به پادشاه دادم و برگشتم پایگاه گارد سلطنتی. تمام گارد سلطنتی مردا و زنان تحت فرمان من بودن.........
+ کجا بودی؟!
ترسیدم. برگشتم سمت صدا باز این پسرس........
جیهوپ: خوشم میاد وقتی میترسی.
ــ تلافیشو سرت میارم. کی برگشتی؟
جیهوپ: چند ساعت پیش رسیدم. نمیتونم برم خونه اگه برم خونه به رگبار میبندنم.
ــ خب چرا ازدواج نمیکنی خودتو راحت کنی؟
جیهوپ: مگه ازدواج به همین راحتیاس! ازدواج یه مسئولیت اضافیس باید آمادگیشو داشته باشم تا این مسئولیتو قبول کنم.
ــ آهان. خب نائب رئیس عدلیه چه گیرت اومد تو این سفر؟
جیهوپ: به دلیل اینکه بیونگیانگ به شهر مرزی نزدیکه پاتوق قاچاقچیان شده. و مردم اونجا از این ناراحت هستن.
ــ خب؟
جیهوپ: خب به جمالت.
ــ منظورم اینه که راه حلی نداری؟
جیهوپ: آهان فعلا دارم درموردش فکر میکنم.
+ درمورد چی؟
ولیعهد بود. بهش احترام گذاشتیم.........
جیهوپ: درمورد مشکل مردم بیونگیانگ.
جین: آهان. بنگ چان به همسرت بگو فردا بیان به قصر مانیا کشت منو.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره 💜
#میراث_ابدی #bts
۱۴.۲k
۲۸ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.