ادامه تکپارتی چانگبین
سویونگ : منظورتون چیه اقای دکتر ؟ یعنی .... دیگه راهی نیست ؟ دیگه واقعا امیدی بهش نیست ؟
دکتر : بله متاسفانه
هیونا : ( با چشمای اشکی و بغض ) چقد دیگه وقت داره ؟
دکتر : نهایتش پنج دقیقه
هیونا : کافیه ( اشکاشو پاک کرد ) خیلی ممنون دکتر
دکتر رفت و سویونگ و هیونا رفتن تو . چانگبین به دخترش گفت
چانگبین : دخترم دوست داری مامانو ببینی ؟
چانگسو : اره ، خیلی دوست دارم ، چون .... همه بخاطر اینکه مامان ندارم عذیتم میکنن ولی اعلان فهمیدم مامان دارم یعنی دیگه عذیتم نمی کنن و واقعا دوست دارم پیشش باشم :)
چانگبین : ( با لبخند تلخ ) باشه دخترم :) .
بریم پیش هیونا و سویونگ
هیونا : ا.ت قشنگم بیدار شو 🥲
ا.ت تکون میخوره ( یه سوال این ا.ت اصلا بیهوش بود یا نه ؟ اخه گفت بیدار شو ، بیدارشدد ! ) و بیدار میشه و میگه
ا.ت : من کجام ؟ ، اینجا کجاس ؟ هیونا اینجا کجاست ؟ سویونگ من اینجا چیکار میکنم ؟
سویونگ و هیونا بغضشون میترکه و گریه اشون میگیره
ا.ت : یاااااا .... بچه ها چرا دارین گریه میکنین ؟
سویونگ : ا.ت دونفر اینجان که باید ببینیشون ( لبخند تلخ با گریه )
ا.ت : کیا ؟
سویونگ : بیاین تو ... ( چانگبین و چانگسو اومدن تو ) هیونا بیا بریم .............. خداحافظ ا.ت مدت زمانی که دوست بودیم ... فوق الاده بود 🥲💔 ( اروم )
ا.ت شوکه شده بود وحشتناک
ا.ت : چ.....چانگ......چانگبین !
ا.ت می خواد بلند بشه که چانگبین نمیزاره و میگه
چانگبین : نباید بلند بشی
ا.ت : من .... مُردم ؟
چانگبین با شنیدن این حرف درد قلبش بدتر شد ( نکته چانگبین بیماری قلبی نداره فقط چون عشقش داره این حرفا رو میزنه قلبش درد گرفته )
چانگبین : چرا این حرفو میزنی ؟
ا.ت : باورم نمیشه برگشتی
ا.ت چانگبینو بغل میکنه چانگبین هم ا.ت رو بغل میکنه 💔 بعد از بغل هم درمیان ، که ا.ت چشمش به چانگسو میخوره و روبه چانگبین با ناراحتی میگه
ا.ت : دخترته 💔
ا.ت انتظار حرف چانگبین رو نداشت
چانگبین : بچه ی ماست
ا.ت : منظورت چیه ؟ ولی مگه اون بچه نمرده بود ؟
چانگبین : نه ... جریانش مفصله
ا.ت روبه چانگسو : تو .... تو دختر منی ؟
چانگسو میپره بغل ا.ت : مامانننننن ( با گریههههه )
ا.ت : دخترش رو محکم بغل میکنه و میگه
ا.ت : دخترم ، دختر قشنگم ( با گریه شدید ) 💔
بعد از بغل هم در میان ا.ت میگه
ا.ت : باورم نمیشه الان پیش خانوادمم 🥲💔
ا.ت : امروز بهترین روز زندگیم بود ❤🖤🥲
بووووووقققققققققققق بوووووووقققققققققق و ا.ت برای همیشه ... رفت
( یک هفته بعد )
چانگبین : عشقم خوبی ؟ الان یک هفته میشه که ترکمون کردی 💔 نمیگی ما داغون میشیم ؟ ... چانگسو الان چندروز از مدرسه اش میگذره ، اخلاقشم عین خودته 💔 نیستی ببینی با لباس مدرسه چقدر خوشگل شده 💔 الان دیگه باید برم دنبالش از مدرسه بیارمش ، فردا با چانگسو میام . خدافظ 💔🖤
دکتر : بله متاسفانه
هیونا : ( با چشمای اشکی و بغض ) چقد دیگه وقت داره ؟
دکتر : نهایتش پنج دقیقه
هیونا : کافیه ( اشکاشو پاک کرد ) خیلی ممنون دکتر
دکتر رفت و سویونگ و هیونا رفتن تو . چانگبین به دخترش گفت
چانگبین : دخترم دوست داری مامانو ببینی ؟
چانگسو : اره ، خیلی دوست دارم ، چون .... همه بخاطر اینکه مامان ندارم عذیتم میکنن ولی اعلان فهمیدم مامان دارم یعنی دیگه عذیتم نمی کنن و واقعا دوست دارم پیشش باشم :)
چانگبین : ( با لبخند تلخ ) باشه دخترم :) .
بریم پیش هیونا و سویونگ
هیونا : ا.ت قشنگم بیدار شو 🥲
ا.ت تکون میخوره ( یه سوال این ا.ت اصلا بیهوش بود یا نه ؟ اخه گفت بیدار شو ، بیدارشدد ! ) و بیدار میشه و میگه
ا.ت : من کجام ؟ ، اینجا کجاس ؟ هیونا اینجا کجاست ؟ سویونگ من اینجا چیکار میکنم ؟
سویونگ و هیونا بغضشون میترکه و گریه اشون میگیره
ا.ت : یاااااا .... بچه ها چرا دارین گریه میکنین ؟
سویونگ : ا.ت دونفر اینجان که باید ببینیشون ( لبخند تلخ با گریه )
ا.ت : کیا ؟
سویونگ : بیاین تو ... ( چانگبین و چانگسو اومدن تو ) هیونا بیا بریم .............. خداحافظ ا.ت مدت زمانی که دوست بودیم ... فوق الاده بود 🥲💔 ( اروم )
ا.ت شوکه شده بود وحشتناک
ا.ت : چ.....چانگ......چانگبین !
ا.ت می خواد بلند بشه که چانگبین نمیزاره و میگه
چانگبین : نباید بلند بشی
ا.ت : من .... مُردم ؟
چانگبین با شنیدن این حرف درد قلبش بدتر شد ( نکته چانگبین بیماری قلبی نداره فقط چون عشقش داره این حرفا رو میزنه قلبش درد گرفته )
چانگبین : چرا این حرفو میزنی ؟
ا.ت : باورم نمیشه برگشتی
ا.ت چانگبینو بغل میکنه چانگبین هم ا.ت رو بغل میکنه 💔 بعد از بغل هم درمیان ، که ا.ت چشمش به چانگسو میخوره و روبه چانگبین با ناراحتی میگه
ا.ت : دخترته 💔
ا.ت انتظار حرف چانگبین رو نداشت
چانگبین : بچه ی ماست
ا.ت : منظورت چیه ؟ ولی مگه اون بچه نمرده بود ؟
چانگبین : نه ... جریانش مفصله
ا.ت روبه چانگسو : تو .... تو دختر منی ؟
چانگسو میپره بغل ا.ت : مامانننننن ( با گریههههه )
ا.ت : دخترش رو محکم بغل میکنه و میگه
ا.ت : دخترم ، دختر قشنگم ( با گریه شدید ) 💔
بعد از بغل هم در میان ا.ت میگه
ا.ت : باورم نمیشه الان پیش خانوادمم 🥲💔
ا.ت : امروز بهترین روز زندگیم بود ❤🖤🥲
بووووووقققققققققققق بوووووووقققققققققق و ا.ت برای همیشه ... رفت
( یک هفته بعد )
چانگبین : عشقم خوبی ؟ الان یک هفته میشه که ترکمون کردی 💔 نمیگی ما داغون میشیم ؟ ... چانگسو الان چندروز از مدرسه اش میگذره ، اخلاقشم عین خودته 💔 نیستی ببینی با لباس مدرسه چقدر خوشگل شده 💔 الان دیگه باید برم دنبالش از مدرسه بیارمش ، فردا با چانگسو میام . خدافظ 💔🖤
۲.۸k
۲۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.