magical land
Season:². part¹
پسرک کوچک چشمانش رو باز کرد و با خانواده ای نگران رو به رو شد داخل ذهنش سوالی طرح شد او که بود شخص مورد نظر در رویا ؟ نگاهی به اطرافش انداخت خیلی تعجب کرده بود ولی او فقط در رویا که زیبا بود بوده است
ادمین:سلام من ادمینم یا نیلان یا جینا فقط خواستم بگم که در زمان حال یعنی شروع فصل دوم در حقیقت جیمین شخصیت اصلی رویا هاش رو یادش نیست و در اصل هیچوقت دزدیده نشده و الان ۱۸ سالشه با شخصیتی به نام جان دویون اشنا میشیم اون یه جادوگره و خاطر خواه هوسوک هست همه جادو خودشون رو دارن داره به خوبی خوشی زندگی میکنن و خب ۵۹۳ نفر شدن یا ۵۹۴ نفر شدنمون مبارک خب بریم سراغ داستان
کوک:جیمین "ترس"
جیمین:چیه"تعجب"
کوک:میدونی چقدر وقته خوابی احمق "ترس"
جیمین:مهم نیست حالا اجازه هست لباسمو عوض کنم
کوک:کجا میخوای بری
جیمین:این لباس رو مخم هست
همه از اتاق ویژه بیمارستان به بیرون رفتن و پسر کوچک شروع کرد به پوشیدن لباس جدید اون مدل لباس ترکیبی از یک هودی مشکی گشاد یک شلوار کارگو مشکی و کفش ساقدار بود لباسش رو پوشید موهایش را داخل همون بیمارستان شونه کرد و گوشی ایرپادش رو برداشت و به بیرون از این اتاق رفت
سوا:پسرم خوبی "ترس"
جیمین:اره مامان حالم عالیه نترس
یورا:دایی خوبی"ترس"
جیمین:تو کی هستی "تعجب"
جینا:اوپا فراموش کردی این بچه منه "خنده"
جیمین:ا.....اهان یادم اومد ببخشید"خنده"
کوک:خانم پارک نظرتون چیه برای بهوش اومدن جیمین یه جشن بگیریم
سوا:فکر خوبیه با دوست ها و خانواده هاتون میاین اگر مادرت رو دیدی بگو به هانا و جونگی و مین هو و بورام هم بگه با خانواده بیان
کوک:حتما
جیمین:مامان میشه سویچ ماشین بدی به من میخوام یکم برم لب رودخونه هان
سوا:باشه پسرم ولی یورا هم ببر گناه داره منو جینا میریم خونه
یورا:دایی میبریم
جیمین:چرا که نه "خنده"
پسر کوچک به همراه خواهر زاده اش به سمت رود هان رفتن پسر کوچک دست خواهر زاده اش رو گرفت و لب رود خانه ایستادن پسر لب زد
جیمین:یورا چند سالته
یورا:اینم یادت نیست من ۳ سالمه دایی
جیمین:پس میدونی رویا چیه
یورا:اره یه چیزی هست که ما وقتی میخوایم بمیرم مغزمون برای اینکه زنده بمونیم از اون استفاده میکنه
جیمین:اوهوم من توی رویام همیشه میخواستم بیام رود هان ولی نتونستم
یورا:چرا
جیمین:نمیدونم حالا یه سوال دلیل به کما رفتن من چی بود "خنده"
یورا:دایی تو یه شب از استرس شروع کردی به خوردن زیاد قرص مسکن و یهو پوف بیهوش شدی ولی چون درسِت خوب بود استاد ها گفتن سال اخریه پس ولش کن و همه رو بیستت دادن
جیمین:اوم بیا بریم بستنی بخوریم و بعد برگردیم خونه تا برای مهمونی مامان بزرگ امده بشیم
یورا:چشم
ادامه دارد........
پسرک کوچک چشمانش رو باز کرد و با خانواده ای نگران رو به رو شد داخل ذهنش سوالی طرح شد او که بود شخص مورد نظر در رویا ؟ نگاهی به اطرافش انداخت خیلی تعجب کرده بود ولی او فقط در رویا که زیبا بود بوده است
ادمین:سلام من ادمینم یا نیلان یا جینا فقط خواستم بگم که در زمان حال یعنی شروع فصل دوم در حقیقت جیمین شخصیت اصلی رویا هاش رو یادش نیست و در اصل هیچوقت دزدیده نشده و الان ۱۸ سالشه با شخصیتی به نام جان دویون اشنا میشیم اون یه جادوگره و خاطر خواه هوسوک هست همه جادو خودشون رو دارن داره به خوبی خوشی زندگی میکنن و خب ۵۹۳ نفر شدن یا ۵۹۴ نفر شدنمون مبارک خب بریم سراغ داستان
کوک:جیمین "ترس"
جیمین:چیه"تعجب"
کوک:میدونی چقدر وقته خوابی احمق "ترس"
جیمین:مهم نیست حالا اجازه هست لباسمو عوض کنم
کوک:کجا میخوای بری
جیمین:این لباس رو مخم هست
همه از اتاق ویژه بیمارستان به بیرون رفتن و پسر کوچک شروع کرد به پوشیدن لباس جدید اون مدل لباس ترکیبی از یک هودی مشکی گشاد یک شلوار کارگو مشکی و کفش ساقدار بود لباسش رو پوشید موهایش را داخل همون بیمارستان شونه کرد و گوشی ایرپادش رو برداشت و به بیرون از این اتاق رفت
سوا:پسرم خوبی "ترس"
جیمین:اره مامان حالم عالیه نترس
یورا:دایی خوبی"ترس"
جیمین:تو کی هستی "تعجب"
جینا:اوپا فراموش کردی این بچه منه "خنده"
جیمین:ا.....اهان یادم اومد ببخشید"خنده"
کوک:خانم پارک نظرتون چیه برای بهوش اومدن جیمین یه جشن بگیریم
سوا:فکر خوبیه با دوست ها و خانواده هاتون میاین اگر مادرت رو دیدی بگو به هانا و جونگی و مین هو و بورام هم بگه با خانواده بیان
کوک:حتما
جیمین:مامان میشه سویچ ماشین بدی به من میخوام یکم برم لب رودخونه هان
سوا:باشه پسرم ولی یورا هم ببر گناه داره منو جینا میریم خونه
یورا:دایی میبریم
جیمین:چرا که نه "خنده"
پسر کوچک به همراه خواهر زاده اش به سمت رود هان رفتن پسر کوچک دست خواهر زاده اش رو گرفت و لب رود خانه ایستادن پسر لب زد
جیمین:یورا چند سالته
یورا:اینم یادت نیست من ۳ سالمه دایی
جیمین:پس میدونی رویا چیه
یورا:اره یه چیزی هست که ما وقتی میخوایم بمیرم مغزمون برای اینکه زنده بمونیم از اون استفاده میکنه
جیمین:اوهوم من توی رویام همیشه میخواستم بیام رود هان ولی نتونستم
یورا:چرا
جیمین:نمیدونم حالا یه سوال دلیل به کما رفتن من چی بود "خنده"
یورا:دایی تو یه شب از استرس شروع کردی به خوردن زیاد قرص مسکن و یهو پوف بیهوش شدی ولی چون درسِت خوب بود استاد ها گفتن سال اخریه پس ولش کن و همه رو بیستت دادن
جیمین:اوم بیا بریم بستنی بخوریم و بعد برگردیم خونه تا برای مهمونی مامان بزرگ امده بشیم
یورا:چشم
ادامه دارد........
۱۲.۶k
۲۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.