بادیگارد من
𝐌𝐲 𝐁𝐨𝐝𝐲𝐠𝐮𝐚𝐫𝐝
(𝐏𝐚𝐫𝐭 60)
"تهیونگ لب پایینشو گاز گرفت و چشماشو بست و تو فکر فرو رفت.... بعد چند ثانیه چشماشو باز کرد و نفس عمیقی کشید.... به دور و برش نگاه کرد که نه چوبی بود برای آتیش نه شومینه ای.... انگار توی اتاق خالی بودن....تهیونگ ات رو به دیوار تکیه داده و زیپ کاپشنش رو باز کرد و گذاشت کنار.... شال گردن و دستکش هاشم در اورد.... یه بولیز کاموا و یه شلوار پشمی سفید فقط تو تنش باقی مانده بود... تهیونگ دستاشو گذاشت رو دکمه های ات و اروم اروم باز میکرد و اونم از تنش در اورد و گذاشت کنار.... ات اصلا تو حال خودش نبود.... تهیونگ چشمش رفت رو بدن سفید و سینه های ات که از سوتینش خط سینه اش مشخص بود... تهیونگ آب دهنشو قورت داد و نفس عمیقی کشید و دستاشو برد سمت شلوار ات.... آروم میکشید پایین که ات دستای سرد و لرزونش گذاشت رو دستای تهیونگ و با بی حالی گفت"
ات: داری چیکار میکنی....
تهیونگ: باید لباساتو کاملا در بیاری و لباسای منو بپوشی... بدنت داره یخ میزنه لباسای من گرمه...
ات: نه نکن... زشته... نکن
تهیونگ: الان توی این موقعیت نباید خجالت بکشی مجبوری...
ات: نه نکن "دستای تهیونگ میکشید کنار"
تهیونگ: داری یخ میزنی میفهمی؟! "عصبی، کمی داد"
"ات از داد تهیونگ ترسید و دستاشو شل کرد.... تهیونگ متوجه شد و از کمر ات گرفت و به خودش نزدیک کرد و آروم بغلش کرد و دستای گرمشو نوازش وار روی بدن لخت ات کشید و پشت گوشش آروم زمزمه میکرد و میگفت"
تهیونگ: من فقط میخوام ازت محافظت کنم ات... قصد من فقط همینه.... فقط بهم باید اعتماد کنی.... باشه؟....
ات: م... میخوای چیکار کنی؟
تهیونگ: ات برای اینکه گرمت کنم باید.... باید باهات از پشت سکس کنم.... اینجوری دخترونگیتو از دست نمیدی....
"ات خیلی تعجب کرد و تو اون موقعیت از حرف تهیونگ خیلی خجالت کشید و از بغلش اومد بیرون و دوباره تکیه داد به دیوار"
ات: معلوم هست اصلا چ... چی داری میگی؟؟
تهیونگ: مجبوریم ات.... مجبوریم برای نجات جونت باید اینکارو کنم.... سکس کاری میکنه که بدنت داغ داغ میشه.... وقتی داغ شدی من کاپشنم رو در میارم و میپوشونم بهت و سعی میکنم گرم نگه دارمت تا صبح....
ات: "سرشو انداخت پایین"
تهیونگ: باید بهم اعتماد کنی.... این قضیه بین خودمون پنهان میمونه حتی اگه خواستی بعد از اینکه از اینجا بردمت منو اخراج کنی یا تف کنی صورتم ولی مهم نیست الان فقط تو برام مهمی که جونتو نجات بدم... "از چونه اش گرفت و سرشو اورد بالا "
"ات با چشمای اشکی عسلی اش به چشمای مشکی تهیونگ زل زد.... چند دقیقه باهم چشم تو چشم عمیقی بودن که ات لبخندی زد و سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد و گفت"
ات: بهت اعتماد دارم
"تهیونگ لبخندی زد"
تهیونگ: ممنونم!
شرط: 50 لایک 40 کامنت
پارت بعد قراره هیجان انگیز باشه بمونید تو خماری😂
(𝐏𝐚𝐫𝐭 60)
"تهیونگ لب پایینشو گاز گرفت و چشماشو بست و تو فکر فرو رفت.... بعد چند ثانیه چشماشو باز کرد و نفس عمیقی کشید.... به دور و برش نگاه کرد که نه چوبی بود برای آتیش نه شومینه ای.... انگار توی اتاق خالی بودن....تهیونگ ات رو به دیوار تکیه داده و زیپ کاپشنش رو باز کرد و گذاشت کنار.... شال گردن و دستکش هاشم در اورد.... یه بولیز کاموا و یه شلوار پشمی سفید فقط تو تنش باقی مانده بود... تهیونگ دستاشو گذاشت رو دکمه های ات و اروم اروم باز میکرد و اونم از تنش در اورد و گذاشت کنار.... ات اصلا تو حال خودش نبود.... تهیونگ چشمش رفت رو بدن سفید و سینه های ات که از سوتینش خط سینه اش مشخص بود... تهیونگ آب دهنشو قورت داد و نفس عمیقی کشید و دستاشو برد سمت شلوار ات.... آروم میکشید پایین که ات دستای سرد و لرزونش گذاشت رو دستای تهیونگ و با بی حالی گفت"
ات: داری چیکار میکنی....
تهیونگ: باید لباساتو کاملا در بیاری و لباسای منو بپوشی... بدنت داره یخ میزنه لباسای من گرمه...
ات: نه نکن... زشته... نکن
تهیونگ: الان توی این موقعیت نباید خجالت بکشی مجبوری...
ات: نه نکن "دستای تهیونگ میکشید کنار"
تهیونگ: داری یخ میزنی میفهمی؟! "عصبی، کمی داد"
"ات از داد تهیونگ ترسید و دستاشو شل کرد.... تهیونگ متوجه شد و از کمر ات گرفت و به خودش نزدیک کرد و آروم بغلش کرد و دستای گرمشو نوازش وار روی بدن لخت ات کشید و پشت گوشش آروم زمزمه میکرد و میگفت"
تهیونگ: من فقط میخوام ازت محافظت کنم ات... قصد من فقط همینه.... فقط بهم باید اعتماد کنی.... باشه؟....
ات: م... میخوای چیکار کنی؟
تهیونگ: ات برای اینکه گرمت کنم باید.... باید باهات از پشت سکس کنم.... اینجوری دخترونگیتو از دست نمیدی....
"ات خیلی تعجب کرد و تو اون موقعیت از حرف تهیونگ خیلی خجالت کشید و از بغلش اومد بیرون و دوباره تکیه داد به دیوار"
ات: معلوم هست اصلا چ... چی داری میگی؟؟
تهیونگ: مجبوریم ات.... مجبوریم برای نجات جونت باید اینکارو کنم.... سکس کاری میکنه که بدنت داغ داغ میشه.... وقتی داغ شدی من کاپشنم رو در میارم و میپوشونم بهت و سعی میکنم گرم نگه دارمت تا صبح....
ات: "سرشو انداخت پایین"
تهیونگ: باید بهم اعتماد کنی.... این قضیه بین خودمون پنهان میمونه حتی اگه خواستی بعد از اینکه از اینجا بردمت منو اخراج کنی یا تف کنی صورتم ولی مهم نیست الان فقط تو برام مهمی که جونتو نجات بدم... "از چونه اش گرفت و سرشو اورد بالا "
"ات با چشمای اشکی عسلی اش به چشمای مشکی تهیونگ زل زد.... چند دقیقه باهم چشم تو چشم عمیقی بودن که ات لبخندی زد و سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد و گفت"
ات: بهت اعتماد دارم
"تهیونگ لبخندی زد"
تهیونگ: ممنونم!
شرط: 50 لایک 40 کامنت
پارت بعد قراره هیجان انگیز باشه بمونید تو خماری😂
۲۰.۵k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.