عشق مدرسه ای ۲
عشق مدرسه ای ۲
پارت۱۲
[ دوهفته بعد از زبان کوک]
داشتم توی اتاقم مشروب میخوردم،
دوهفته هست که لیا رو پیش خودم اوردم
خوشحالم چون الان کاملا پیشمه.
نین: قربان..( نفس نفس)
کوک: چیشده نین؟
نین: خانوم خانوم....
کوک: خانوم چی( متعجب)
نین: خانوم... خانوم فرار کردن
کوک: چیییییییی( داد)
کوک: پس شما ها اونجا چه گوهی میخوردین احمقا!هان؟
نین: قربان اون موقع شیفت من نبودش( ترس)
کوک: گمشو کنار
قول میدم قول میدم که لیا وقتی پیدات کنم
دیگه حتی نزارم توی اتاقت راهم بری.
تقصیر من بود،همش تقصیر من بود نباید،
بهش اتاق جدا میدادم باید میذاشتم پیش
خودم باشه. اههه( خشم)
[۳روز بعد]
از زبان لیا
سه روز از اون روزی که فرار کردم گذشته،
امدم خونه خودم چون خونه خودم تنها
جائیه که کوک فکر میکنه که نمیرم،
تازه از حموم امدم بیرون امروز بلیط به ایتالیا
دارم،بلخره دارم از دستش فرار میکنم.
[ ۵ ساعت بعد از زبان کوک ساعت ۴ صبح]
هنوز پیداش نکردن کجایی لعنتی توی این ۳
روز چشم رو هم نزاشتم.
خیلی خوشحالی که ازم فرار کردی اره ،
نگران نباش به زودی دوباره به دستت میارم.
نین: قربان
کوک: پیداش نکردی مگه نه؟
نین: متاسفم.
کوک: اهوم.
نین: ولی بازم تلاشمو میکنم.
کوک: باشه برو.( اشک از چشماش میاد)
نین: ...با..با اجازه.
[از زبان راوی]
لیا سوار هواپیما شد خوشحال و
خرم از اینکه داره میره،ولی بدون
اینکه مردی با قلب شکسته رو در
نظر بگیره که داره از درد نبودنش قلبش ضعیف
میشه.
زندگی چیز هایی رو برات در نظر میگیره که خود سرنوشتت هم ازش متعجب میشه.
پایان،و همینطور منتظر فصل ۳ باشید🤍🤍🤍
پارت۱۲
[ دوهفته بعد از زبان کوک]
داشتم توی اتاقم مشروب میخوردم،
دوهفته هست که لیا رو پیش خودم اوردم
خوشحالم چون الان کاملا پیشمه.
نین: قربان..( نفس نفس)
کوک: چیشده نین؟
نین: خانوم خانوم....
کوک: خانوم چی( متعجب)
نین: خانوم... خانوم فرار کردن
کوک: چیییییییی( داد)
کوک: پس شما ها اونجا چه گوهی میخوردین احمقا!هان؟
نین: قربان اون موقع شیفت من نبودش( ترس)
کوک: گمشو کنار
قول میدم قول میدم که لیا وقتی پیدات کنم
دیگه حتی نزارم توی اتاقت راهم بری.
تقصیر من بود،همش تقصیر من بود نباید،
بهش اتاق جدا میدادم باید میذاشتم پیش
خودم باشه. اههه( خشم)
[۳روز بعد]
از زبان لیا
سه روز از اون روزی که فرار کردم گذشته،
امدم خونه خودم چون خونه خودم تنها
جائیه که کوک فکر میکنه که نمیرم،
تازه از حموم امدم بیرون امروز بلیط به ایتالیا
دارم،بلخره دارم از دستش فرار میکنم.
[ ۵ ساعت بعد از زبان کوک ساعت ۴ صبح]
هنوز پیداش نکردن کجایی لعنتی توی این ۳
روز چشم رو هم نزاشتم.
خیلی خوشحالی که ازم فرار کردی اره ،
نگران نباش به زودی دوباره به دستت میارم.
نین: قربان
کوک: پیداش نکردی مگه نه؟
نین: متاسفم.
کوک: اهوم.
نین: ولی بازم تلاشمو میکنم.
کوک: باشه برو.( اشک از چشماش میاد)
نین: ...با..با اجازه.
[از زبان راوی]
لیا سوار هواپیما شد خوشحال و
خرم از اینکه داره میره،ولی بدون
اینکه مردی با قلب شکسته رو در
نظر بگیره که داره از درد نبودنش قلبش ضعیف
میشه.
زندگی چیز هایی رو برات در نظر میگیره که خود سرنوشتت هم ازش متعجب میشه.
پایان،و همینطور منتظر فصل ۳ باشید🤍🤍🤍
۷.۶k
۲۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.