𝐏𝐚𝐫𝐭⁵
𝐏𝐚𝐫𝐭⁵
{𝐁𝐥𝐚𝐜𝐤 𝐚𝐧𝐝 𝐰𝐡𝐢𝐭𝐞 𝐥𝐨𝐯𝐞}
شوگا: خب همه چیو بگو
ا/ت:منک بهت گفتم همه چیو دیگه وی میخوای ؟
شوگا:بگو نقشه اونا چیه ؟
ا/ت:فعلا نقشه ای نداشتیم تا قبل از اینکه شما و همکارات بیای ولی الآنم که من دستگیر شدن دنبال به راهی برای آزادی منن
شوگا:من تورو آزاد میکنم
ا/ت: واسه چی ؟
شوگا:تو رو آزاد میکنم و میری پیش اونا تو الان همه چیو به ما گفتی پس میخوام که برای ما کار کنی یک دقیقه وقت کاری فک کنی و جوابت و بدی
ا/ت: میشه قبلش چندتا سوال ازت بپرسم ؟
شوگا:........... بپرس
ا/ت:تو منو یادت میاد؟
شوگا:من اصلا تورو نمیشناسم
ا/ت: شوگا منو تو ، تو بچگی عاشق هم بودیم که بعدش پدرت خانواده منو کشت یادت نیست( بغض )
راوی: شوگا واقعا چیزی از عشق بچگیش یادش نبود وقتی که فهمید اشک تو چشماش جمع شد و به ا/ت خیره شد چند دقیقه نگاهش کرد و سریع بغلش کرد
شوگا:ا/ت کوچولوی من بالاخره پیدات کردم الان که دیگه پیدات کردم نمیذارم ازم جدا شی
ا/ت: باهاتون همکاری میکنم
شوگا:باشه پس باید اول با یه شماره ناشناس بهشون زنگ بزنی و بگی که فرار کردی بعدش هر اتفاقی که افتاد به ما میگی و ما پشتتیم
ا/ت:میشه قبلش چند روزی رو باهم باشیم
شوگا:چرا که نه
(اسمات!خودتون تو ذهن خودتون یچیزی بسازید)
•••••••••
جیمین:الان یه هفته دیگه گذشته و خواهر کوچولوم پیشم نیست باید خودم دست به کار بشم یهو گوشیم زنگ خورد
جیمین: بله؟
ا/ت:الو جیمین منم ا/ت از دستشون فرار کردم بیا منو ببر
جیمین:ا/ت واقعا خودتی کجایی
ا/ت: توی بوسان توی به خونه خرابه قایم شدم تا پیدام نکردن بیا
جیمین:باشه باشه الان میام
جونگکوک:با کی حرف میزنی
جیمین:ا/ت فرار کرده باید بریم دنبالش
جونگکوک: واقعاً ؟بریم زودباش
•••••••••
شوگا:کارت خوب بود هرجا که بری منم مخفیانه میام
ا/ت:باشه( لبخند )
راوی:خب این دوتا کفتر عاشق هم بهم رسیدن ولی تو هنوز سینگلی😂🥹(جهت شوخی اینو میگم)
•ادامه دارد•
•عشق سیاه و سفید•
{𝐁𝐥𝐚𝐜𝐤 𝐚𝐧𝐝 𝐰𝐡𝐢𝐭𝐞 𝐥𝐨𝐯𝐞}
شوگا: خب همه چیو بگو
ا/ت:منک بهت گفتم همه چیو دیگه وی میخوای ؟
شوگا:بگو نقشه اونا چیه ؟
ا/ت:فعلا نقشه ای نداشتیم تا قبل از اینکه شما و همکارات بیای ولی الآنم که من دستگیر شدن دنبال به راهی برای آزادی منن
شوگا:من تورو آزاد میکنم
ا/ت: واسه چی ؟
شوگا:تو رو آزاد میکنم و میری پیش اونا تو الان همه چیو به ما گفتی پس میخوام که برای ما کار کنی یک دقیقه وقت کاری فک کنی و جوابت و بدی
ا/ت: میشه قبلش چندتا سوال ازت بپرسم ؟
شوگا:........... بپرس
ا/ت:تو منو یادت میاد؟
شوگا:من اصلا تورو نمیشناسم
ا/ت: شوگا منو تو ، تو بچگی عاشق هم بودیم که بعدش پدرت خانواده منو کشت یادت نیست( بغض )
راوی: شوگا واقعا چیزی از عشق بچگیش یادش نبود وقتی که فهمید اشک تو چشماش جمع شد و به ا/ت خیره شد چند دقیقه نگاهش کرد و سریع بغلش کرد
شوگا:ا/ت کوچولوی من بالاخره پیدات کردم الان که دیگه پیدات کردم نمیذارم ازم جدا شی
ا/ت: باهاتون همکاری میکنم
شوگا:باشه پس باید اول با یه شماره ناشناس بهشون زنگ بزنی و بگی که فرار کردی بعدش هر اتفاقی که افتاد به ما میگی و ما پشتتیم
ا/ت:میشه قبلش چند روزی رو باهم باشیم
شوگا:چرا که نه
(اسمات!خودتون تو ذهن خودتون یچیزی بسازید)
•••••••••
جیمین:الان یه هفته دیگه گذشته و خواهر کوچولوم پیشم نیست باید خودم دست به کار بشم یهو گوشیم زنگ خورد
جیمین: بله؟
ا/ت:الو جیمین منم ا/ت از دستشون فرار کردم بیا منو ببر
جیمین:ا/ت واقعا خودتی کجایی
ا/ت: توی بوسان توی به خونه خرابه قایم شدم تا پیدام نکردن بیا
جیمین:باشه باشه الان میام
جونگکوک:با کی حرف میزنی
جیمین:ا/ت فرار کرده باید بریم دنبالش
جونگکوک: واقعاً ؟بریم زودباش
•••••••••
شوگا:کارت خوب بود هرجا که بری منم مخفیانه میام
ا/ت:باشه( لبخند )
راوی:خب این دوتا کفتر عاشق هم بهم رسیدن ولی تو هنوز سینگلی😂🥹(جهت شوخی اینو میگم)
•ادامه دارد•
•عشق سیاه و سفید•
۳.۳k
۲۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.