بیمار من:)«پارت سه»
«چند ساعت بعد..»
(ویو ا/ت..)
«داشتم به اتفاق های که افتاد بود فکر میکردم باید یه جوری از اینجا برم بیرون و فرار کنم همینطور داشتم فکر میکرد که یهو در باز شد یه زن پیر به نظر میاد اون اجومای که اون یارو جیمین میگفت این خانوم است »
*دخترم این غذا رو بخر !
-مرسی ..
*اجوما !بهم بگو اجوما !
-باش!مرسی اجوما !
«اجوما رفت بیرون »
(اجوما رفت بیرون منم غذامو خوردم رو تخت دراز کشیدم )
«چند ساعت بعد…»
(ویو جیمین ..)
«امیدوارم این دختر بتونه بهم کمک کن رفتم تو اتاقش خوابید بود من روانپزشک و روانشناس های زیادی دیدم اما این از همشون خوشگل تره آروم نشستم رو تخت بغلش »
+هی ..خانوم دکتر بیدار شو !
«چشمامو با صدا کردن به نفر باز کردم به اطراف نگاه کردم همون پسر جیمین بغلم کنار تخت نشسته بود از جام بلند شدم و سرجام نشستم »
+بلخر بیدار شدی خانوم کوچولو !
-خیلی خوابیدم !
+اره تقریبا پنج ساعت خوابی !
-چیهههه!(داد)
+ایششش!بابا چخبرته پرده گوشم پاره شد چته !؟
-معذرت میخوام !اخه اولین بار این هم میخوابم !من معمولا همون هشت ساعتی که شب میخوابم بعدش دیگه وقت نمیکنم بخوابم !
+فکر کنم به اندازه کافی استراحت کرد باشی حالا وقتش که به من کمک کنی !
-اهوم !
«چند دقیقه بعد…»
-خب ..جیمین شی بذار اول ببینیم این مشکل روحیه ات از کجا سر رشته گرفت
+باش
-اما قبل هرچی باید بگم نباید انتظار داشت باشی زود مشکلت حل میشه باید صبور باشی زمان و من بهت کمک میکنیم مشکلت زودتر خوب بشه !
+باش
-خب حالا جیمین شی بهم بگو چطور بچگی داشتی!؟یه کودکی عادی یا متفاوت !؟
+نه..بچگی من کاملا متفاوت بود هم کنار پدر مادرشون میخندیدن و من گریه میکردم من از بچگی یاد گرفتم باید این سلسله ای مافیای رو ادامه بدم و آموزش دیدم من دوست داشتم مثل بقیه تا زمان دانشگاه خوشبگذرونم مثل بقیه اما خانوداه ام فقط بع فکر آیند خانواده بودن من مهم نبودم حتا میتونستن منو بخاطر کارشون منو فدا کنن حتا یه کلمه ای که رو حرفشون میزدم معادل با یه هفته درد کشیدن از شدت کتک خوردن بود من این کیس بوکس بابام بودم هروقت مست میکرد یا از یه چیز ناراحت میشد میومد یه چیزی از من بهونه میکرد منو میزد مامانم که فقط بلد بود نیش کنایه بزن انگار تقصیر من بود مه بدنیا اومد بودم همشه بهم تیکه مینداخت میگفت من یه بچه بی عرضم که فقط ابروی خانوداه رو میبره !
-تو دوران بچگیم سعی کرد دلیل رفتار پدر مادرت بفهمی !؟
+نه !به غیر این که ازم متنفر بودن چه دلیلی میتونه داشت باش !
-تو خودت مقصره میدونی نه!؟فکر میکنی تقصیر تو مامان و بابات اینطوری باهات رفتار کردن !؟
+نمیدونم بعضی وقتا حس میکنم تقصیر من از خودم متنفر میشم بعضی وقتا هم از اون متنفر میشم میگم من که کاری نکردم پس تقصیر من نیست !
-الان چیه !؟الان داری کاری که خانوداه ات باهات کردن تو با بقیه میکنی !؟داری عصبانیت بچگیت سر ادمای بی گناه خالی میکنی!؟
+همچین هم بی گناه نیستن!اما رو عصابم ادما رو مخم هستن حوصله شون ندارم وقتی خیلی رو مخم راه میرن بهترین روش بع نظرم کشتنشون !
-جیمین شی تو ،تو اعماق تاریکی وجدت که از خاطرات بچگیت پر شد گیر کردی همه ادم تو رو یاد بچگیت میندازن برای این که از این تاریکی بیای بیرون باید اون دوران رها کنی باید بیخیالش شی هر چقدرم درد کشید باشی باید فراموشش کنی تا مشکل روحیه ات درست کنی باید آنقدر از اون خاطرات دور بشی که فراموشش کنی !
+همین دیگه !چطوری!؟چطوری اون خاطرات فراموش کن !
-مثلا یه چیزی پیدا کن که بدجوری سرگرمت کن تا یاد اون خاطرات نیوفتی یا یه ادم تو زندگیت که همه هواست پیش اون باش و از اعماق تاریکی وجودت دورت کن !
ادامه دارد….
(ویو ا/ت..)
«داشتم به اتفاق های که افتاد بود فکر میکردم باید یه جوری از اینجا برم بیرون و فرار کنم همینطور داشتم فکر میکرد که یهو در باز شد یه زن پیر به نظر میاد اون اجومای که اون یارو جیمین میگفت این خانوم است »
*دخترم این غذا رو بخر !
-مرسی ..
*اجوما !بهم بگو اجوما !
-باش!مرسی اجوما !
«اجوما رفت بیرون »
(اجوما رفت بیرون منم غذامو خوردم رو تخت دراز کشیدم )
«چند ساعت بعد…»
(ویو جیمین ..)
«امیدوارم این دختر بتونه بهم کمک کن رفتم تو اتاقش خوابید بود من روانپزشک و روانشناس های زیادی دیدم اما این از همشون خوشگل تره آروم نشستم رو تخت بغلش »
+هی ..خانوم دکتر بیدار شو !
«چشمامو با صدا کردن به نفر باز کردم به اطراف نگاه کردم همون پسر جیمین بغلم کنار تخت نشسته بود از جام بلند شدم و سرجام نشستم »
+بلخر بیدار شدی خانوم کوچولو !
-خیلی خوابیدم !
+اره تقریبا پنج ساعت خوابی !
-چیهههه!(داد)
+ایششش!بابا چخبرته پرده گوشم پاره شد چته !؟
-معذرت میخوام !اخه اولین بار این هم میخوابم !من معمولا همون هشت ساعتی که شب میخوابم بعدش دیگه وقت نمیکنم بخوابم !
+فکر کنم به اندازه کافی استراحت کرد باشی حالا وقتش که به من کمک کنی !
-اهوم !
«چند دقیقه بعد…»
-خب ..جیمین شی بذار اول ببینیم این مشکل روحیه ات از کجا سر رشته گرفت
+باش
-اما قبل هرچی باید بگم نباید انتظار داشت باشی زود مشکلت حل میشه باید صبور باشی زمان و من بهت کمک میکنیم مشکلت زودتر خوب بشه !
+باش
-خب حالا جیمین شی بهم بگو چطور بچگی داشتی!؟یه کودکی عادی یا متفاوت !؟
+نه..بچگی من کاملا متفاوت بود هم کنار پدر مادرشون میخندیدن و من گریه میکردم من از بچگی یاد گرفتم باید این سلسله ای مافیای رو ادامه بدم و آموزش دیدم من دوست داشتم مثل بقیه تا زمان دانشگاه خوشبگذرونم مثل بقیه اما خانوداه ام فقط بع فکر آیند خانواده بودن من مهم نبودم حتا میتونستن منو بخاطر کارشون منو فدا کنن حتا یه کلمه ای که رو حرفشون میزدم معادل با یه هفته درد کشیدن از شدت کتک خوردن بود من این کیس بوکس بابام بودم هروقت مست میکرد یا از یه چیز ناراحت میشد میومد یه چیزی از من بهونه میکرد منو میزد مامانم که فقط بلد بود نیش کنایه بزن انگار تقصیر من بود مه بدنیا اومد بودم همشه بهم تیکه مینداخت میگفت من یه بچه بی عرضم که فقط ابروی خانوداه رو میبره !
-تو دوران بچگیم سعی کرد دلیل رفتار پدر مادرت بفهمی !؟
+نه !به غیر این که ازم متنفر بودن چه دلیلی میتونه داشت باش !
-تو خودت مقصره میدونی نه!؟فکر میکنی تقصیر تو مامان و بابات اینطوری باهات رفتار کردن !؟
+نمیدونم بعضی وقتا حس میکنم تقصیر من از خودم متنفر میشم بعضی وقتا هم از اون متنفر میشم میگم من که کاری نکردم پس تقصیر من نیست !
-الان چیه !؟الان داری کاری که خانوداه ات باهات کردن تو با بقیه میکنی !؟داری عصبانیت بچگیت سر ادمای بی گناه خالی میکنی!؟
+همچین هم بی گناه نیستن!اما رو عصابم ادما رو مخم هستن حوصله شون ندارم وقتی خیلی رو مخم راه میرن بهترین روش بع نظرم کشتنشون !
-جیمین شی تو ،تو اعماق تاریکی وجدت که از خاطرات بچگیت پر شد گیر کردی همه ادم تو رو یاد بچگیت میندازن برای این که از این تاریکی بیای بیرون باید اون دوران رها کنی باید بیخیالش شی هر چقدرم درد کشید باشی باید فراموشش کنی تا مشکل روحیه ات درست کنی باید آنقدر از اون خاطرات دور بشی که فراموشش کنی !
+همین دیگه !چطوری!؟چطوری اون خاطرات فراموش کن !
-مثلا یه چیزی پیدا کن که بدجوری سرگرمت کن تا یاد اون خاطرات نیوفتی یا یه ادم تو زندگیت که همه هواست پیش اون باش و از اعماق تاریکی وجودت دورت کن !
ادامه دارد….
۹.۷k
۲۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.