گل رز♔
گل رز♔
#پارت23
اهمیتی ندادم ـو خواستم کتاب ـو باز کنم که چشم ـم به یه کتاب ـه قدیمی با جلدِ خاکستری که پشتِ کتابی که برداشته بودم افتاد.
کنجکاو شدم ـو کتاب ـو از قفسه برداشتم ـو بهش نگاه کردم.
"The rule of the Nakahara and Osamu families"
" حکومتِ خاندانِ ناکاهارا و اوسامو"
یه تار ابرومو بالا دادم ـو با تعجب به کتاب نگاه کردم.
بازش کردم ـو یه متن ازش ـو خوندم.
"سرزمینِ ماکاندو از سالِ 1903 تا به الان، یکی از قویترین ـو زیباترین سرزمین ها به شمار میومد، پادشاه جنابِ اقای هیناتا مردی خوش قلب ـو مهربان بود که به اون سرزمین زیبا حکومت میکرد.
او طی ـه دو سال در سنِ 120 سالگی با یک دختر ازدواج ـو مهمانی ـه باشکوهی برگزار کرد.
”اِما” اسم ـه همسرِ هیناتا میباشد که در سالِ 1908 یک فرزند به اسمِ ایزومی اوسامو به دنیا می اورد،پسری با موهای سفید به رنگِ برف؛او مایه ی افتخارِ سلطنت ـه اوسامو شد. ... "
غرق ـه خوندنِ اون کتاب شده بودم که متوجه نشدم کی درو زدن.
کتابو بستم ـو پشتم قائم کردم ـو منتظر موندم تا اون فرد داخل بیاد.
در باز شد ـو رزی سان داخل اومد ـو با لبخند گفت: سلام چویا ساما، ظهرتون بخیر.
سری تکون دادم ـو گفتم: ظهر شماهم بخیر، لطفا دیگه منو اینطوری صدا نکنید.
سری تکون داد ـو سمت ـه قفسه ها رفت ـو چندتا کتاب برداشت ـو بعداز چند دقیقه گفت: یکی از کتابا نیست.
یه تار ابرومو بالا دادم ـو گفتم: منظورتون چیه؟
سمتم برگشت ـو گفت: پادشاه گفتن چندتا کتاب براشون ببرم ولی انگار یکی از کتابا نیست.
لبخندی زدم ـو گفتم: نگران نباش پیداش میشه.
به در اشاره کردم ـو گفتم: من دیگه.. من دیگه میرم تو اتاقم.
سری تکون داد ـو دوباره مشغول گشتن شد.
بدون ـه اینکه متوجه کتاب ـه تو دستم بشه از کتابخونه بیرون رفتم ـو به سمت ـه اتاقم حرکت کردم.
"ایزومی اوسامو" یعنی منظورش پدره من بود؟
ولی نه، پدرم ناکاهارا ایزومی ـه، اما با این حال اسم ـو رنگ ـه موی پدرم شبیه به رنگِ موی ـه ایزومی اوسامو عه!
شونه ای بالا انداختم ـو سرمو پایین انداختم ـو به کتاب ـه تو دستم نگاه کردم.
پدر از موقعی که به دنیا اومده تو همچین سرزمینی بزرگ شده ولی اون فرد داخلِ سرزمین ـه ماکاندو به دنیا اومده بود.
لبخندی زدم ـو زیر لب گفتم: کتاب ـه جالبیه!!
ادامه دارد...
سلومم، چطور مطورید؟؟
بفرمائید اینم از یه پارت ـه دیگه!
خوب امیدوارم خوشتون بیاد، دوستون دارم خدافظ♥👋🏻
#پارت23
اهمیتی ندادم ـو خواستم کتاب ـو باز کنم که چشم ـم به یه کتاب ـه قدیمی با جلدِ خاکستری که پشتِ کتابی که برداشته بودم افتاد.
کنجکاو شدم ـو کتاب ـو از قفسه برداشتم ـو بهش نگاه کردم.
"The rule of the Nakahara and Osamu families"
" حکومتِ خاندانِ ناکاهارا و اوسامو"
یه تار ابرومو بالا دادم ـو با تعجب به کتاب نگاه کردم.
بازش کردم ـو یه متن ازش ـو خوندم.
"سرزمینِ ماکاندو از سالِ 1903 تا به الان، یکی از قویترین ـو زیباترین سرزمین ها به شمار میومد، پادشاه جنابِ اقای هیناتا مردی خوش قلب ـو مهربان بود که به اون سرزمین زیبا حکومت میکرد.
او طی ـه دو سال در سنِ 120 سالگی با یک دختر ازدواج ـو مهمانی ـه باشکوهی برگزار کرد.
”اِما” اسم ـه همسرِ هیناتا میباشد که در سالِ 1908 یک فرزند به اسمِ ایزومی اوسامو به دنیا می اورد،پسری با موهای سفید به رنگِ برف؛او مایه ی افتخارِ سلطنت ـه اوسامو شد. ... "
غرق ـه خوندنِ اون کتاب شده بودم که متوجه نشدم کی درو زدن.
کتابو بستم ـو پشتم قائم کردم ـو منتظر موندم تا اون فرد داخل بیاد.
در باز شد ـو رزی سان داخل اومد ـو با لبخند گفت: سلام چویا ساما، ظهرتون بخیر.
سری تکون دادم ـو گفتم: ظهر شماهم بخیر، لطفا دیگه منو اینطوری صدا نکنید.
سری تکون داد ـو سمت ـه قفسه ها رفت ـو چندتا کتاب برداشت ـو بعداز چند دقیقه گفت: یکی از کتابا نیست.
یه تار ابرومو بالا دادم ـو گفتم: منظورتون چیه؟
سمتم برگشت ـو گفت: پادشاه گفتن چندتا کتاب براشون ببرم ولی انگار یکی از کتابا نیست.
لبخندی زدم ـو گفتم: نگران نباش پیداش میشه.
به در اشاره کردم ـو گفتم: من دیگه.. من دیگه میرم تو اتاقم.
سری تکون داد ـو دوباره مشغول گشتن شد.
بدون ـه اینکه متوجه کتاب ـه تو دستم بشه از کتابخونه بیرون رفتم ـو به سمت ـه اتاقم حرکت کردم.
"ایزومی اوسامو" یعنی منظورش پدره من بود؟
ولی نه، پدرم ناکاهارا ایزومی ـه، اما با این حال اسم ـو رنگ ـه موی پدرم شبیه به رنگِ موی ـه ایزومی اوسامو عه!
شونه ای بالا انداختم ـو سرمو پایین انداختم ـو به کتاب ـه تو دستم نگاه کردم.
پدر از موقعی که به دنیا اومده تو همچین سرزمینی بزرگ شده ولی اون فرد داخلِ سرزمین ـه ماکاندو به دنیا اومده بود.
لبخندی زدم ـو زیر لب گفتم: کتاب ـه جالبیه!!
ادامه دارد...
سلومم، چطور مطورید؟؟
بفرمائید اینم از یه پارت ـه دیگه!
خوب امیدوارم خوشتون بیاد، دوستون دارم خدافظ♥👋🏻
۴.۴k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.