《 اولین دیدار برای چندمین بار 》پارت 7
* فلش بک به شب قبل *
ویو نویسنده :
همه رفته بودن و ات کوک تنها بودین . هردوشون بشدت مست بودن . بلند شدن .
ات : میدونی چیه ، تو خیلی عبوسی ولی جذااااااابییی ( تصور کنین همه ی این حرفا با حالت مستی و شل و ول و دیوونه ست )
کوک : واقعا ؟ هه . من همیشه اینجوریم . ولی خب توهم خوشگلی
ات : واقعا ؟
کوک : هوممم
یک آقایی اومد .
آقاهه : سلام ، ببخشید شما اتاق میخواین ؟
ات و کوک همزمان : بععععععلهههه
آقاهه به اتاقشون راهنماییشون کرد . وقتی رسیدن داخل ات پرید روی کوک جوری که پاهاش دور کمرش بود و صورتاشون نزدیک هم .
کوک : چی میخوای بیب ؟
ات : نمدونم کههههه
کوک ات رو پرت کرد روی تخت و روش خیمه زد . شروع به بوسیدنش کرد . هردو وحشی بودن مثل دوتا آواره تشنه . کوک کت ات رو در آورد و ات هم کت کوک . آروم آروم لباس های همو در آوردن و پرت کردن روی زمین .......( یک چیزی تصور کنین بلد نیستم اسمات بنویسم )
* فلش بک زمان حال *
ویو ات:
کوک : بیدار شدی ؟( خوابالو )
ات : اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا( جیغ )
از روی تخت پریدم پایین و پتو رو کشیدم روی خودم .
کوک : چته جیغ میزنی ( مات و مبهوت )
ات : م......من.......ای......اینجا........چی......چیکار......میکنم ( ترس و استرس و لکنت )
کوک : جالبه تو اولین دختری هستی که بعدش لینو بهم میگی
ات : بعد ؟ ....... بعد چی ؟
کوک : تو دلیل اینکه الان لباس نداری رو نمیدونی ؟ در ضمن من همه چیزو دیدم دیگه پتو کشیدنت چیه .
پاشد تا کم کم لباساش رو بپوشه .
ات : هی تو ..... من حتی اسمتو نمیدونم ، حتی درست نمیشناسمت چطور میتونم به همین راحتی ایم اتفاق رو نادیده بگیرم ؟
کوک : مگه تو یکی از اون هر*زه ها نیس .......
ات : ها بگو چیه ؟ من هر*زه ام ؟ من توی کل عمرم یک بار هم دوست مسر نداشتم یک بار هم رابطه نداشتم من باکره بودن تو دخترونگیمو ازم گرفتی ( بغض )
یک لحظه هیچی نگفت . خم شد و پتو رو از روی تخت زد کنار . بله ، تخت خونی بود .
کوک : خب ..... من نمیدونستم ....
ات : برام مهم نیست چیو میدونستی یا نمیدونستی ، فقط لینو به هیچکس نمیگی خصوصا مینا و بقیه
کوک : چی میشه بگم ، هوم ؟
ات : دلم نمیخواد بدونن میدونی چیه من حتی خودم دلم میخواد این ماجرا رو فراموش کنم ولی نمیشه میفهمی نمیشه نمیتونم مغزم داره میپوکه
کوک : خب باشه حالا حرصی نشو برای ما ، خب دیگه چی ؟
ات : اسم ؟
کوک : جئون جونگ کوک ام
اینو گفت و از اتاق رفت بیرون ، میخواستم دنبالش برم که یادم اومد لباس ندارم .
یعنی از اون موقع با این وضع جلوش داشتم حرف میزدم ؟ واییییییییییی خاک تو سرت ات
ویو نویسنده :
همه رفته بودن و ات کوک تنها بودین . هردوشون بشدت مست بودن . بلند شدن .
ات : میدونی چیه ، تو خیلی عبوسی ولی جذااااااابییی ( تصور کنین همه ی این حرفا با حالت مستی و شل و ول و دیوونه ست )
کوک : واقعا ؟ هه . من همیشه اینجوریم . ولی خب توهم خوشگلی
ات : واقعا ؟
کوک : هوممم
یک آقایی اومد .
آقاهه : سلام ، ببخشید شما اتاق میخواین ؟
ات و کوک همزمان : بععععععلهههه
آقاهه به اتاقشون راهنماییشون کرد . وقتی رسیدن داخل ات پرید روی کوک جوری که پاهاش دور کمرش بود و صورتاشون نزدیک هم .
کوک : چی میخوای بیب ؟
ات : نمدونم کههههه
کوک ات رو پرت کرد روی تخت و روش خیمه زد . شروع به بوسیدنش کرد . هردو وحشی بودن مثل دوتا آواره تشنه . کوک کت ات رو در آورد و ات هم کت کوک . آروم آروم لباس های همو در آوردن و پرت کردن روی زمین .......( یک چیزی تصور کنین بلد نیستم اسمات بنویسم )
* فلش بک زمان حال *
ویو ات:
کوک : بیدار شدی ؟( خوابالو )
ات : اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا( جیغ )
از روی تخت پریدم پایین و پتو رو کشیدم روی خودم .
کوک : چته جیغ میزنی ( مات و مبهوت )
ات : م......من.......ای......اینجا........چی......چیکار......میکنم ( ترس و استرس و لکنت )
کوک : جالبه تو اولین دختری هستی که بعدش لینو بهم میگی
ات : بعد ؟ ....... بعد چی ؟
کوک : تو دلیل اینکه الان لباس نداری رو نمیدونی ؟ در ضمن من همه چیزو دیدم دیگه پتو کشیدنت چیه .
پاشد تا کم کم لباساش رو بپوشه .
ات : هی تو ..... من حتی اسمتو نمیدونم ، حتی درست نمیشناسمت چطور میتونم به همین راحتی ایم اتفاق رو نادیده بگیرم ؟
کوک : مگه تو یکی از اون هر*زه ها نیس .......
ات : ها بگو چیه ؟ من هر*زه ام ؟ من توی کل عمرم یک بار هم دوست مسر نداشتم یک بار هم رابطه نداشتم من باکره بودن تو دخترونگیمو ازم گرفتی ( بغض )
یک لحظه هیچی نگفت . خم شد و پتو رو از روی تخت زد کنار . بله ، تخت خونی بود .
کوک : خب ..... من نمیدونستم ....
ات : برام مهم نیست چیو میدونستی یا نمیدونستی ، فقط لینو به هیچکس نمیگی خصوصا مینا و بقیه
کوک : چی میشه بگم ، هوم ؟
ات : دلم نمیخواد بدونن میدونی چیه من حتی خودم دلم میخواد این ماجرا رو فراموش کنم ولی نمیشه میفهمی نمیشه نمیتونم مغزم داره میپوکه
کوک : خب باشه حالا حرصی نشو برای ما ، خب دیگه چی ؟
ات : اسم ؟
کوک : جئون جونگ کوک ام
اینو گفت و از اتاق رفت بیرون ، میخواستم دنبالش برم که یادم اومد لباس ندارم .
یعنی از اون موقع با این وضع جلوش داشتم حرف میزدم ؟ واییییییییییی خاک تو سرت ات
۱۳.۳k
۰۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.