PART 4 وقتی افسردگی داشتی..
داشت یه چیزی میاورد بیرون داشنم از ترس ریدم به خودم کههههه دییدمممم
یه ابنبات در اورد و بازش کرد و کذاشت تو دهنم
کوک:اینو بخور و انقدر حرف نزن
سوجی:عیشششش
کوک:اسمت
سوجی:سوجی....سو سوجین(سو فامیلیشه)
کوک:چند سالته
سوجی:مگه بهت پرونده ندادن خودت میدونی دیگه اه...
کوک:.....
سوجی:22
کوک:خب تو باید یه امتحان بدی
سوجی:باش
کوک:خب بیا به اسن سوالا اول جواب بده
سوجی:اوکی
سوجی برگه رو از کوک میگیره و شروع میکنه بع نوشتن بعد از 5 مین برگه رو تحویل کوک میده
کوک:خب حالا مرحله 2 ....بیا بریم پایین
مثل جوجه اردک پشتش راه افتادم که رسیدیم به یه سالن شبیه سالن ورزشی بود
کوک:بدو
سوجی:جاننننن
کوک:میگم بدو
سوجی:مگه زندانهههه
کوک:بایذ ببینم از لحاظ جسمی سالمی یا نه
سوجی:خدا
سوجی رفت سر جای مخصوص دویدن وایستاد
کوک:1....2.....3... بدو
سوجی با تمام سرعتی که داشت شروع کرد به دوییدن
بعد از ۱٠ مین
کوک:خب تو سه دور دوییدی دور اول 50ثانیه دور دوم55 ثانیه و دور سوم45 ثانیه دوییدی...
خب راند سوم... رفتیم سراغ راند سوم ....راند سوم بازی فکری بوذ ....چنداا پازل بود که باید اونارو انجام میدادم ....اینا مث اب خودن بود برام توی 1 صدم ثاینه انجامش دادمو به کوک نگاه کردم
سوجی:حال کردی
کوک:خب راند جهارممم
سوجیی:نههههههه
دوباره مثل جوجه اردکا پست کوک راه افتادم تا رسیدیم به یه بوفه ...فک کنم بوفه دکترا بود
کوک:برو بشین اونحا تا بیام
سوجی:چشم پادشااااااهههه
کوک:بیا
سوجی:این چیه؟
کوک:خداروشگر خدا بهت چشم داده دیگه میبینی که کیک با شیر کاکائو
سوجی:مرسییییییییییییییییییییرمننننن عاشققققق شیرکاکائو امممممممممم(یاد دوستم افتادم)
کوک:😂
سوجی:خب اینهمه ازم امتحان کرفتی جی شد
کوک:خب تو از هنه لحاظ سالمی اگه همین طوری پیش بری با چند هفته بعد مرخص میشی
سوجی:مرسی
کوک:ولی اول باید این دفترچه رو بگیری
سوجی:براچی چی؟
کوک: هر چیزی که ازارت میده یا اذیتت میکنه رو باید بنویسی ...حالا فرقی نمیکمه ادم باشه یا وسیله...هرچیزی که از ته قلبت دوست داری وبا کسی حرف نزدی بنویس
سوجی:ولی من دفترچه خاطرات دارم
کوک:این دفترچه خاطرات نیس بچه...
یوجی:تو خوبییی بزرگکککک(تیکه کلامم)
کوک:بهت اعتماد کردما
سوحی:مرسی
کوک:برای چی..؟
سوجی:کسب نبود مسئولیت منو به عهده بگیری ...مرسی منو قبول کردی ...راستش هیچکی منو دوس نداره
کوک:همه تورو دوس دارن
سوجی:نوچ هیچکی منو دوس ندراه
کوک:من تورو دوس دارمـ
سوجس:هاننن
کوک:من..منظو..منظورمم دوسته...به عنوان دوست
سوجی:اهان...مرسی
کوک:خب من باید برم ...یادت نره دفترچه رو بنویسی
سوجی:باش
کوک:ببای
سوجی:بای
توی ذهن سوجی
ادم بدی نبود راستش زیادی کراش بودددد عررررررررررر.....عهههههه ول کننن ......بریم ناهارررر بخوریمممم
(بچه ها دیگه کارای شخصی رو توضیح نمیدم و مستقیم میرم سراغ اصل مطلب)
دفترچه رو باز کردم و هرچی که اذیتم میکرد رو نوشتم ...طوری که خودم بعضی جاهاش گریم میگرفت...
بعد از یه ساعت دفترچه رو بستم و خوابیدم
صبح روز بعد
یونا:سوجی ...سوجی
سوجی:ه..هومم چرا بیدارم کردی ..
یونا:دفترچه رو بده اقای دکتر میخواد
سوجی:ها
سونا:دفترچه
سوحی:اهان روی میزه
یونا:بای..
..........
یونا:بفرماید اقای دکتر
کوک:متشکرم میتومید برید
و یونا رفت ....کوک دفترچه رو باز کرد ...راستش شوکه شده بود...از همون خط اول ...اون ادم سرسخطی بود و به خاطر جیز های کوچیک گریه نمیکرد...اما سوجی توی بازی با کلمات حرفه ای بود و بدجوری قلب کوک رو به درد اورده بود🖤
...........ـ
خماریییی
(خب بچه ها ازتون معذرت میخوام ...من آنفولانزا و کرونا رو باهم کرفته بودم و تا حد مرگ درد داشتم طوری که داشتم میمردم به خاطر همین نمیذاشتم....پس سعی میکنم امروز دو پارت بزارم با یع فیک 2 پارتی ...بازم معذرتت)
شرط
فالو:4
لایک7
یه ابنبات در اورد و بازش کرد و کذاشت تو دهنم
کوک:اینو بخور و انقدر حرف نزن
سوجی:عیشششش
کوک:اسمت
سوجی:سوجی....سو سوجین(سو فامیلیشه)
کوک:چند سالته
سوجی:مگه بهت پرونده ندادن خودت میدونی دیگه اه...
کوک:.....
سوجی:22
کوک:خب تو باید یه امتحان بدی
سوجی:باش
کوک:خب بیا به اسن سوالا اول جواب بده
سوجی:اوکی
سوجی برگه رو از کوک میگیره و شروع میکنه بع نوشتن بعد از 5 مین برگه رو تحویل کوک میده
کوک:خب حالا مرحله 2 ....بیا بریم پایین
مثل جوجه اردک پشتش راه افتادم که رسیدیم به یه سالن شبیه سالن ورزشی بود
کوک:بدو
سوجی:جاننننن
کوک:میگم بدو
سوجی:مگه زندانهههه
کوک:بایذ ببینم از لحاظ جسمی سالمی یا نه
سوجی:خدا
سوجی رفت سر جای مخصوص دویدن وایستاد
کوک:1....2.....3... بدو
سوجی با تمام سرعتی که داشت شروع کرد به دوییدن
بعد از ۱٠ مین
کوک:خب تو سه دور دوییدی دور اول 50ثانیه دور دوم55 ثانیه و دور سوم45 ثانیه دوییدی...
خب راند سوم... رفتیم سراغ راند سوم ....راند سوم بازی فکری بوذ ....چنداا پازل بود که باید اونارو انجام میدادم ....اینا مث اب خودن بود برام توی 1 صدم ثاینه انجامش دادمو به کوک نگاه کردم
سوجی:حال کردی
کوک:خب راند جهارممم
سوجیی:نههههههه
دوباره مثل جوجه اردکا پست کوک راه افتادم تا رسیدیم به یه بوفه ...فک کنم بوفه دکترا بود
کوک:برو بشین اونحا تا بیام
سوجی:چشم پادشااااااهههه
کوک:بیا
سوجی:این چیه؟
کوک:خداروشگر خدا بهت چشم داده دیگه میبینی که کیک با شیر کاکائو
سوجی:مرسییییییییییییییییییییرمننننن عاشققققق شیرکاکائو امممممممممم(یاد دوستم افتادم)
کوک:😂
سوجی:خب اینهمه ازم امتحان کرفتی جی شد
کوک:خب تو از هنه لحاظ سالمی اگه همین طوری پیش بری با چند هفته بعد مرخص میشی
سوجی:مرسی
کوک:ولی اول باید این دفترچه رو بگیری
سوجی:براچی چی؟
کوک: هر چیزی که ازارت میده یا اذیتت میکنه رو باید بنویسی ...حالا فرقی نمیکمه ادم باشه یا وسیله...هرچیزی که از ته قلبت دوست داری وبا کسی حرف نزدی بنویس
سوجی:ولی من دفترچه خاطرات دارم
کوک:این دفترچه خاطرات نیس بچه...
یوجی:تو خوبییی بزرگکککک(تیکه کلامم)
کوک:بهت اعتماد کردما
سوحی:مرسی
کوک:برای چی..؟
سوجی:کسب نبود مسئولیت منو به عهده بگیری ...مرسی منو قبول کردی ...راستش هیچکی منو دوس نداره
کوک:همه تورو دوس دارن
سوجی:نوچ هیچکی منو دوس ندراه
کوک:من تورو دوس دارمـ
سوجس:هاننن
کوک:من..منظو..منظورمم دوسته...به عنوان دوست
سوجی:اهان...مرسی
کوک:خب من باید برم ...یادت نره دفترچه رو بنویسی
سوجی:باش
کوک:ببای
سوجی:بای
توی ذهن سوجی
ادم بدی نبود راستش زیادی کراش بودددد عررررررررررر.....عهههههه ول کننن ......بریم ناهارررر بخوریمممم
(بچه ها دیگه کارای شخصی رو توضیح نمیدم و مستقیم میرم سراغ اصل مطلب)
دفترچه رو باز کردم و هرچی که اذیتم میکرد رو نوشتم ...طوری که خودم بعضی جاهاش گریم میگرفت...
بعد از یه ساعت دفترچه رو بستم و خوابیدم
صبح روز بعد
یونا:سوجی ...سوجی
سوجی:ه..هومم چرا بیدارم کردی ..
یونا:دفترچه رو بده اقای دکتر میخواد
سوجی:ها
سونا:دفترچه
سوحی:اهان روی میزه
یونا:بای..
..........
یونا:بفرماید اقای دکتر
کوک:متشکرم میتومید برید
و یونا رفت ....کوک دفترچه رو باز کرد ...راستش شوکه شده بود...از همون خط اول ...اون ادم سرسخطی بود و به خاطر جیز های کوچیک گریه نمیکرد...اما سوجی توی بازی با کلمات حرفه ای بود و بدجوری قلب کوک رو به درد اورده بود🖤
...........ـ
خماریییی
(خب بچه ها ازتون معذرت میخوام ...من آنفولانزا و کرونا رو باهم کرفته بودم و تا حد مرگ درد داشتم طوری که داشتم میمردم به خاطر همین نمیذاشتم....پس سعی میکنم امروز دو پارت بزارم با یع فیک 2 پارتی ...بازم معذرتت)
شرط
فالو:4
لایک7
۴.۱k
۲۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.