فیک کوک🎆
pt19
این داستان دردسر:)
.
.
ویو کوک
صبح که بیدار شدم یکم صبر کردم تا ویندچزم بالا بیاد یادم اومد که به آجوما مرخصی دادم آیگووو از روی تخت پاشدم به سر و وضعم رسیدم کلید عمارت و سوییچ ماشین رو برداشتم و سوار ماشین شدم دوتا ماشین از بادیگاردا هم پشت سرم حرکت میکردن از مپ خواستم تا یه کافه نزدیک عمارت پیدا کنه و نزدیک ترینش رو پیشنهاد داد د بریج اسمش رو نشنیده بودم رو به روی کافه نگه داشتم دو نفر گفتم حواسشون از بیرون به داخل باشه وارد کافه شدم دخترا نگاهشون به من خیره بود درست مثل دانشگاه دیگه خسته شدم از نقطه توجه بودن خلاصه رفتم چیزی سفارش داد و نشستم یکم با گوشی ور رفتم و صدای دعوای دونفر بلند شده بود وقتی دنبال صدا گشتم متوجه شدم اون ا.تس اما با اونی که بحث میکرد کی بود وقتی طرف مقابلش بلند شد و داد زد و به ا.ت اعتراف کرد از نیمرخش فهمیدم مانوله اون ا.ت رو دوست داره؟ مرتیکه هول عوضی ولی از حرکت ا.ت خوشم اومد که لیوان قهوه رو روش خالی کرد بعدش هم از کافه خارج شد سفارشم رو لغو کردم و سریع از کافه اومدم بیرون
کوک: حواست به اونی که داخله باشه به ته هم بگو درموردش داده و اطلاعات جمع کنه
ب.گ: چشم رئیس
دویدم سمت ا.ت و آرنجش رو کشیدم که مانع از راه رفتنش شد و وایستاد
ویو ا.ت
وقتی که دستم کشیده شد فکر کردم مانوله برگشتم و خیلی محکم یه سیلی محکم بهش زدم ولی اشتباه کردم اون کوک بود اینجا چیکار میکردش
ا.ت: حیح کوک تویی ببخشید
کوک: آییییی آیگووو ببین چیکارم کردی(دستش روی لپشه)
ا.ت: نمیدونستم تویی ببخشید
کوک: با اون تو کافه چیکار میکردی(همچنان بچم دستش روی لپشه)
ا.ت: هیچی... اصلا مگه تو فرشته نجات منی همه جا هستی
کوک: من دوست پسرتم
ا.ت: نیستی
کوک: چرا هستم
ا.ت: نوچ نیستی
کوک: عه اینطوریه
ا.ت: آرررره
کوک: باشه پس اگه دوست پسرت نیستم نامزدتم
ا.ت : کوک چی داری میگی
کوک: پس دوست پسرتم
ا.ت: باشه باشه تو دوست پسرمی راضی شدی حالا؟
صبر کن وا دادم؟ نه نه نه نه الان باید جمعش کنم
کوک: خب خب خب من میرم
ا.ت: هییی کجا
کوک: میرم دیگه جواب شنیدم میرم حالا
ا.ت: نخیرم جایی نمیری
کوک: پس چیکار کنیم؟
ا.ت: بریم خریدددد
کوک: نه عمرا جای شلوغ نمیام
ا.ت: لوطفااااا(کیوت)
این میشه اولین قرارمون
کوک: بزار فک کنم...باشه میریم
خوشحال شدم که قبول کرد دستم و گرفت و با هم رفتیم سمت ماشینش حالا که فکر میکنم یچیزی بوده که امروز ماشین نیاوردم میدونین میخوام تا وقتی همه چیز فراهمه ازش لذت ببرم و از واقعیت ها فرار کنم
پایان پارت19
چطوره؟
شرطا 9 تا لایک و 9 تا هم کامنت🎀
این داستان دردسر:)
.
.
ویو کوک
صبح که بیدار شدم یکم صبر کردم تا ویندچزم بالا بیاد یادم اومد که به آجوما مرخصی دادم آیگووو از روی تخت پاشدم به سر و وضعم رسیدم کلید عمارت و سوییچ ماشین رو برداشتم و سوار ماشین شدم دوتا ماشین از بادیگاردا هم پشت سرم حرکت میکردن از مپ خواستم تا یه کافه نزدیک عمارت پیدا کنه و نزدیک ترینش رو پیشنهاد داد د بریج اسمش رو نشنیده بودم رو به روی کافه نگه داشتم دو نفر گفتم حواسشون از بیرون به داخل باشه وارد کافه شدم دخترا نگاهشون به من خیره بود درست مثل دانشگاه دیگه خسته شدم از نقطه توجه بودن خلاصه رفتم چیزی سفارش داد و نشستم یکم با گوشی ور رفتم و صدای دعوای دونفر بلند شده بود وقتی دنبال صدا گشتم متوجه شدم اون ا.تس اما با اونی که بحث میکرد کی بود وقتی طرف مقابلش بلند شد و داد زد و به ا.ت اعتراف کرد از نیمرخش فهمیدم مانوله اون ا.ت رو دوست داره؟ مرتیکه هول عوضی ولی از حرکت ا.ت خوشم اومد که لیوان قهوه رو روش خالی کرد بعدش هم از کافه خارج شد سفارشم رو لغو کردم و سریع از کافه اومدم بیرون
کوک: حواست به اونی که داخله باشه به ته هم بگو درموردش داده و اطلاعات جمع کنه
ب.گ: چشم رئیس
دویدم سمت ا.ت و آرنجش رو کشیدم که مانع از راه رفتنش شد و وایستاد
ویو ا.ت
وقتی که دستم کشیده شد فکر کردم مانوله برگشتم و خیلی محکم یه سیلی محکم بهش زدم ولی اشتباه کردم اون کوک بود اینجا چیکار میکردش
ا.ت: حیح کوک تویی ببخشید
کوک: آییییی آیگووو ببین چیکارم کردی(دستش روی لپشه)
ا.ت: نمیدونستم تویی ببخشید
کوک: با اون تو کافه چیکار میکردی(همچنان بچم دستش روی لپشه)
ا.ت: هیچی... اصلا مگه تو فرشته نجات منی همه جا هستی
کوک: من دوست پسرتم
ا.ت: نیستی
کوک: چرا هستم
ا.ت: نوچ نیستی
کوک: عه اینطوریه
ا.ت: آرررره
کوک: باشه پس اگه دوست پسرت نیستم نامزدتم
ا.ت : کوک چی داری میگی
کوک: پس دوست پسرتم
ا.ت: باشه باشه تو دوست پسرمی راضی شدی حالا؟
صبر کن وا دادم؟ نه نه نه نه الان باید جمعش کنم
کوک: خب خب خب من میرم
ا.ت: هییی کجا
کوک: میرم دیگه جواب شنیدم میرم حالا
ا.ت: نخیرم جایی نمیری
کوک: پس چیکار کنیم؟
ا.ت: بریم خریدددد
کوک: نه عمرا جای شلوغ نمیام
ا.ت: لوطفااااا(کیوت)
این میشه اولین قرارمون
کوک: بزار فک کنم...باشه میریم
خوشحال شدم که قبول کرد دستم و گرفت و با هم رفتیم سمت ماشینش حالا که فکر میکنم یچیزی بوده که امروز ماشین نیاوردم میدونین میخوام تا وقتی همه چیز فراهمه ازش لذت ببرم و از واقعیت ها فرار کنم
پایان پارت19
چطوره؟
شرطا 9 تا لایک و 9 تا هم کامنت🎀
۲.۹k
۲۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.