My amazing moon🌙🐾💕 p³⁴
لونا«چ.. چی؟ دستور کی؟!
راوی« لونا همونطور توی بهت بود که با صدای سویی به خودش اومد....
سویی« بانوی من بهتون میگم نمیشه....
لونا« سویی اینجا چخبره؟! این نگهبانا اینجا چیکار میکنن؟!
سویی مثل اینکه دست و پاشو گم کرده باشه گفت
سویی«بانوی من براب همین گفتم....
لونا« فقط بگو جریان چیه!
سویی« خب بانوی من دیشب بعد از اینکه به اقامتگاهتون برثگشتید امپراطور من رو احضار کردند..
«فلش بک دیشب»
جونگکوک« خب بانو سویی شما گفتید همه چیز رو توضیح میدید، منتظرم... ملکه مگه بیمار نبود؟! پس اون موقع شب چطور از اونجا سر درآورد؟
سویی« خب سرورم.....راستش ملکه بیمار نبود و این نقه ردو چیدیم تا ایشون بتونن مدارک کافی و پرونده ها رو توی اداره دادگستری پیدا کنند...
کوک«حتی با اینکه این کارو منع کرده بودم؟!
سویی« سرورم ملکه فکر میکرد این به صلاح همه هست!
کوک« کافیه دیگه! سرپیچی از حرف من تنبیه داره چه برای مردم و چه برای همسر خودم، لیان نگهبان های قصر ملکه رو افزایش بدید و نذارید ملکه از اقامتگاهشون خارج بشن یا کسی به ملاقاتشون بره!
سویی« سرورم اما...
کوک« مرخصید......
پایان فلش بک//
راوی«لونا بعد از حرف های سویی و فهمیدن اینکه عالیجناب چیکار کرده، حسابی ناراحت و بهت زده سرجاش خشکش زده بود...باورش نمیشد که امپراطور به حرفاش اعتمادی نداره البته حق داشت چون همش حسابی خرابکاری میکرد ولی لونا دلش میخواست اعتماد عالیجناب رو جلب کنه و بتونه از عشق یکطرفش یه عشق دوطرفه بسازه ولی همین اول کاری با زندانی کردنش توی اقامتگاهش شروع شده بود..... 🖤
راوی« لونا همونطور توی بهت بود که با صدای سویی به خودش اومد....
سویی« بانوی من بهتون میگم نمیشه....
لونا« سویی اینجا چخبره؟! این نگهبانا اینجا چیکار میکنن؟!
سویی مثل اینکه دست و پاشو گم کرده باشه گفت
سویی«بانوی من براب همین گفتم....
لونا« فقط بگو جریان چیه!
سویی« خب بانوی من دیشب بعد از اینکه به اقامتگاهتون برثگشتید امپراطور من رو احضار کردند..
«فلش بک دیشب»
جونگکوک« خب بانو سویی شما گفتید همه چیز رو توضیح میدید، منتظرم... ملکه مگه بیمار نبود؟! پس اون موقع شب چطور از اونجا سر درآورد؟
سویی« خب سرورم.....راستش ملکه بیمار نبود و این نقه ردو چیدیم تا ایشون بتونن مدارک کافی و پرونده ها رو توی اداره دادگستری پیدا کنند...
کوک«حتی با اینکه این کارو منع کرده بودم؟!
سویی« سرورم ملکه فکر میکرد این به صلاح همه هست!
کوک« کافیه دیگه! سرپیچی از حرف من تنبیه داره چه برای مردم و چه برای همسر خودم، لیان نگهبان های قصر ملکه رو افزایش بدید و نذارید ملکه از اقامتگاهشون خارج بشن یا کسی به ملاقاتشون بره!
سویی« سرورم اما...
کوک« مرخصید......
پایان فلش بک//
راوی«لونا بعد از حرف های سویی و فهمیدن اینکه عالیجناب چیکار کرده، حسابی ناراحت و بهت زده سرجاش خشکش زده بود...باورش نمیشد که امپراطور به حرفاش اعتمادی نداره البته حق داشت چون همش حسابی خرابکاری میکرد ولی لونا دلش میخواست اعتماد عالیجناب رو جلب کنه و بتونه از عشق یکطرفش یه عشق دوطرفه بسازه ولی همین اول کاری با زندانی کردنش توی اقامتگاهش شروع شده بود..... 🖤
۴۴.۱k
۰۴ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.