وقتی میفهمه بارداری ...🤰🥺💕
وقتی میفهمه بارداری ...🤰🥺💕
نویسنده : پارک جیون
نفس و تهیونگ
شات ۲
درخواستی
من شاید خسته باشم، ناراحت باشم، شاید نیاز به استراحت داشته باشم، ولی نمیبازم، کم نمیارم، من ادامه میدم. میدونی؟ بعد هر تاریکی روشناییه...
_کیم تهیونگ
__________________________________________________________
نفس :چرا مگه چشه هااا ؟!
تهیونگ :چشه ؟ اون پسر الدنگ ...
نفس :اون پسر الدنگ دوست دوران دانشگاه منه ...باهاش اینجوری حرف نزن !
تهیونگ :داری ازش دفاع هم میکنیییی ؟!
نفس :بسسس کننن اصلا به چه حقیییی بهم میگی چیکار کنم چیکــ ...
حرف دختر با سوزش صورتش قطع شد ...اون نمیخواست تهیونگ رو از دست بده ...وقتی پسر اذیتش میکرد و ازش شدید ازار میدید، به جای اینکه ولش کنه و بره سعی میگرد
راضیش کنه که باهاش خوب رفتار کنه...
بنابر این دستش رو گرفت و گفت :الهی من قربون دستات بشم بیا یکی هم بزن اونور صورتم !
تهیونگ وقتی اینکارِ ناخداگاه رو انجام داد دختر بی پناه رو دید که دستای کوچیکش روی شکم برآمدشه ...وقتی نفس اینجوری حرف میزد بیشتر از همیشه مظلوم به نظر میرسید ...
💖
نویسنده : پارک جیون
نفس و تهیونگ
شات ۲
درخواستی
من شاید خسته باشم، ناراحت باشم، شاید نیاز به استراحت داشته باشم، ولی نمیبازم، کم نمیارم، من ادامه میدم. میدونی؟ بعد هر تاریکی روشناییه...
_کیم تهیونگ
__________________________________________________________
نفس :چرا مگه چشه هااا ؟!
تهیونگ :چشه ؟ اون پسر الدنگ ...
نفس :اون پسر الدنگ دوست دوران دانشگاه منه ...باهاش اینجوری حرف نزن !
تهیونگ :داری ازش دفاع هم میکنیییی ؟!
نفس :بسسس کننن اصلا به چه حقیییی بهم میگی چیکار کنم چیکــ ...
حرف دختر با سوزش صورتش قطع شد ...اون نمیخواست تهیونگ رو از دست بده ...وقتی پسر اذیتش میکرد و ازش شدید ازار میدید، به جای اینکه ولش کنه و بره سعی میگرد
راضیش کنه که باهاش خوب رفتار کنه...
بنابر این دستش رو گرفت و گفت :الهی من قربون دستات بشم بیا یکی هم بزن اونور صورتم !
تهیونگ وقتی اینکارِ ناخداگاه رو انجام داد دختر بی پناه رو دید که دستای کوچیکش روی شکم برآمدشه ...وقتی نفس اینجوری حرف میزد بیشتر از همیشه مظلوم به نظر میرسید ...
💖
۲.۸k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.