maide of the mansion
یونجی وارد عمارت شد در جا رفت تو اتاق گوشیشو برداشت و شماره جونگ کوک و گرفت بعد از چند تا بوق جواب داد جونگ کوک: بله؟ یونجی: میتونی شب بیای دنبالم جونگ کوک: چی.....من بیام یونجی: اگه نمیتونی که خودم برم جونگ کوک: نه..نه..خودم میام شب ساعت ۸ میام دنبالت یونجی: خیله خب پس منتظرتم گوشی یو قطع کرد جونگ کوک شک شده بود یونجی تا چند ساعت پیش نمیخواست ببینتش چی شده بود که خواست بیاد دنبالش یونجی لباسش رو عوض کرد لباسش اسلاید ۲ یونجی:از این به بعد همیجوری رفتار میکنم که خانواده جئون لایقشن!! یونجی رفت اتاق می کیونگ در زد ولی جوابی نشنید اروم درو باز کرد می کیونگ روی تخت دراز کشیده بود یونجو توی بغلش خواب بود می کیونگ اشک میریخت یه عکس تو دستش بود یونجی جلو رفت به عکس توی دستش نگاه کرد یکیش می کیونگ بود و اون یکی......سوکجین اون باید سوکجین باشه یونجی کنار می کیونگ نشست میدونست که نمیتونه راحت ارومش کنه غم از دست دادن سوکجین خیلی براش سنگین بود فقط کنارش نشست اروم گفت: خب.....قضیه سومینو فهمیدم....می کیونگ خیلی معذرت میخوام بخاطر من دوباره اون روزا رو به یاد اوردی می کیونگ با صدای لرزون و اروم گفت: نه...هیچ وقت فراموشش نکردم تقصیر تو نیست یونجی: میدونم دوران سختی رو پشت سر گذاشتی اما باید قوی باشی بخاطر یونجو هم که شده قوی باش می کیونگ به یونجی نگاه کرد سر یونجو که روی بازوش بود روی خیلی اروم رو بالشت گذاشت بلند شد و کنار یونجی نشست یونجی: می کیونگ کمکم کن لطفا کمکم کن خیلی بهت نیاز دارم می کیونگ اشکاشو پاک کرد دستای یونجی رو توی دستش گرفت می کیونگ: نگران نباش نمیزارم چیزایی که من تجربه کردمو تجربه کنی یونجی می کیونگ رو بغل کرد می کیونگ رو به یونجی کرد و گفت: نقشه چیه یونجی: اول باید جونگ کوک به خود سابقش برگرده تا بتونم دقیقا بفهمم افراد این خانواده کین می کیونگ: بهش بگو گذشته شو با سومین میدونی اینطوری بهتر بهت اعتماد میکنه یونجی: خیله خب ولی این حس که اون این همه مدت فقط ازم استفاده کرده و ازم متنفر بوده از درون نابودم کرده می کیونگ: تو هنوز یه چیزایی رو نمیدونی اون ازت متنفر نیست بر عکس دوست داره یونجی پوزخندی زد و گفت: نمیبینی داره برام میمیره می کیونگ: ببین تا جایی که من جونگ کوک رو میشناسم اون به هیچ عنوان با عکسی که ازش متنفره نمیتونه تو یه مکان بمونه درسته ازت استفاده کرده چون ازش استفاده شده!!! ولی اگه باهات احساس نزدیکی نمیکرد یه دقیقه هم بعد از اینکه چیزی که میخواست رو بدست اورده بود نگهت نمیداشت یونجی: اون بخاطر بچمون نگهم داشته می کیونگ: اشتباه نکن راستش حرفایی که اون روز جونگ کوک بهت زد و شنیدم اما باید بگم اون حرفا یه مشت دروغن
۱۵.۵k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.