عشق قدیمی ( پارت آخر)
سلام بچه ها، ببخشید به خاطر دیر شدنس، چون دیروز خیلی اتفاقی رفتم بیرون و وقت نشد بذارم، به هر حال بابت تاخیر ببخشید ❤️❤️
داستان از زبان ا/ت : سویونگ ( خواهر ا/ت) وکیل بود اومده بود بگه که برای طلاقم چیکار باید بکنم، نمیدونم چرا ولی از اینکه بخوام کوک و ترک کنم خیلی ناراحتم، نیم ساعت منتظر بودم تا سویونگ اومد( علامت سویونگ @)
@: دیگه تو بره چی ناراحتی، خودم کارهای طلاقتو انجام میدم، دیگم نمیخواد به اون پسره فکر کنی
#: سویونگ تو اومدی به من دلداری بدی یا دردمو بیشتر کنی ؟
@: واقعا نمیفهمم تو چرا خودتو به خاطر اون پسره اذیت میکنی ؟ فکر میکنی، بیخود دلت براش نسوزه اون تا هفته ی بعد از طلاقت میره با یکی دیگه، یعنی انقد ساده ای خواهر بیچاره ی من؟ 🙄
#: جونگ کوک با بقیه فرق داره، اون هیچوقت اینکارو نمیکنه
@: همه ی مردا سرو ته یه کرباسن ،ساده ما دختراییم که به اینا دل میبندیم، الانم انقد گریه نکن
#: میگم حالا راهی نداره که طلاق نگیریم؟
@: وای دختر من واقعا تورو درک نمیکنم، تو یه بار درخواست طلاق میدی یه بار میگی نمیخوام جدا بشم، با خودت چند چندی تو؟
#: وای سویونگ تو توی شرایط من نیستی، نمیدونی دلیلم برای این حرفام چیه، فقط راحت آدمو قضاوت میکنی 😭
@: ا/ت گریه نکن، قصد بدی نداشتم، بیا بغلم ناراحت نشو
با سویونگ حرف زدمو یه ساعت بعدش رفت، میخواستم زنگ بزنم به کوک ولی روم نمیشد، استرس داشتم که الان میتونم توی چشماش نگاه کنم یا نه، وای دیگه طاقت نیاوردم و بهش زنگ زدم
#: الو..... سلام جونگ کوک.. خ.. خوبی؟
&: سلام ا/ت م.. ممنون تو چطوری؟
#: میتونیم فردا همدیگرو ببینیم؟ یا باید بری شرکت؟
&: نه نه میتونم بیام، فوق فوقش نمیرم شرکت، کجا بیام؟
#: همون کافه ای که اونروز رفته بودیم و هه سو اومد
&: باشه پس من فردا میبینمت
از زبان ا/ت :خوابیدم و فردا رفتم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون و موهام و خشک کردم و لباسمو پوشیدم و رفتم کافه، کوک زودتر از من اومده بود و اونجا نشسته بود هنوزم خوشتیپ بود، اونقد که وقتی میدیدمش قند تو دلم آب میشد 🤤( عکس لباساشونو میذارم)
#: سلام چقدر زود اومدی
&: سلام نمیخواستم بهانه دستت بدم
#: اگر تو هم بهانه دستم ندی خودم پیدا میکنم 😂
&: خب بره چی خواستی همو ببینیم؟
#: اگر بخوام باهات راحت باشم و اینکه پررو نمیشی، خب هم دلم برات تنگ شده بود هم میخواستم باهم حرف بزنیم
&: چه عجب فکر نمیکردم اصلا دلت برام تنگ شده باشه، ولی خب ممنون منم همینطور ،راستی در مورد چی میخواستی حرف بزنیم؟
#: ببین جونگ کوک نمیخوام حال خوبمونو بگیرم ولی مجبورم بگم و تو هم حق داری که بدونی ، خب... من دوبار تا الان ازت باردار شدم، اولیشون دختر بود که دیگه نگهش نداشتم، منم دلایل خودمو داشتم، الانم یه پس.. پسر باردارم، فکر کردم شاید لازم باشه بدونی
&: ا/ت... تو چطور تونستی این کارو با من بکنی تو میدونستی من دختر دوست دارم و.. ولی باز بهم نگفتی ( با داد) ولی دیگه نمیذارم، خودت میری درخواست طلاقتو پس میگیری و دوباره باهم زندگی میکنیم فهمیدی؟ پسرمونم خودمون بزرگ میکنیم، پس لطفا بیا برگردیم باهم زندگی کنیم
#: هیس! انقد داد نزن همه صدامونو شنیدن، اگر نمیخواستم دوباره باهم زندگی کنیم هیچوقت بهت نمیگفتم، پس به من نگو چیکار کنم، سویونگ هم میخواست وکیلم باشه ولی بهش گفتم میخوام برگردم و پیشت باشم
&: ا/ت ولی چرا زودتر بهم نگفتی، اگر میگفتی نمیذاشتم کار به اینجاها برسه 😢
#: خیلی خواستم بهت بگم ولی نمیتونستم، تا اینکه دیگه نتونستم و بهت گفتم
&: اشکال نداره، درخواست طلاقتو پس بگیر و برگرد تا دوباره باهم زندگی کنیم 😍
از زبان ا/ت: برگشتم و دوباره با کوک زندگی کردم و تا هفت ماه بعد پسرمون به دنیا اومد و ما شدیم بهترین خانواده ی دنیا 😇😇
___💕___ THE END___💕___
داستان از زبان ا/ت : سویونگ ( خواهر ا/ت) وکیل بود اومده بود بگه که برای طلاقم چیکار باید بکنم، نمیدونم چرا ولی از اینکه بخوام کوک و ترک کنم خیلی ناراحتم، نیم ساعت منتظر بودم تا سویونگ اومد( علامت سویونگ @)
@: دیگه تو بره چی ناراحتی، خودم کارهای طلاقتو انجام میدم، دیگم نمیخواد به اون پسره فکر کنی
#: سویونگ تو اومدی به من دلداری بدی یا دردمو بیشتر کنی ؟
@: واقعا نمیفهمم تو چرا خودتو به خاطر اون پسره اذیت میکنی ؟ فکر میکنی، بیخود دلت براش نسوزه اون تا هفته ی بعد از طلاقت میره با یکی دیگه، یعنی انقد ساده ای خواهر بیچاره ی من؟ 🙄
#: جونگ کوک با بقیه فرق داره، اون هیچوقت اینکارو نمیکنه
@: همه ی مردا سرو ته یه کرباسن ،ساده ما دختراییم که به اینا دل میبندیم، الانم انقد گریه نکن
#: میگم حالا راهی نداره که طلاق نگیریم؟
@: وای دختر من واقعا تورو درک نمیکنم، تو یه بار درخواست طلاق میدی یه بار میگی نمیخوام جدا بشم، با خودت چند چندی تو؟
#: وای سویونگ تو توی شرایط من نیستی، نمیدونی دلیلم برای این حرفام چیه، فقط راحت آدمو قضاوت میکنی 😭
@: ا/ت گریه نکن، قصد بدی نداشتم، بیا بغلم ناراحت نشو
با سویونگ حرف زدمو یه ساعت بعدش رفت، میخواستم زنگ بزنم به کوک ولی روم نمیشد، استرس داشتم که الان میتونم توی چشماش نگاه کنم یا نه، وای دیگه طاقت نیاوردم و بهش زنگ زدم
#: الو..... سلام جونگ کوک.. خ.. خوبی؟
&: سلام ا/ت م.. ممنون تو چطوری؟
#: میتونیم فردا همدیگرو ببینیم؟ یا باید بری شرکت؟
&: نه نه میتونم بیام، فوق فوقش نمیرم شرکت، کجا بیام؟
#: همون کافه ای که اونروز رفته بودیم و هه سو اومد
&: باشه پس من فردا میبینمت
از زبان ا/ت :خوابیدم و فردا رفتم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون و موهام و خشک کردم و لباسمو پوشیدم و رفتم کافه، کوک زودتر از من اومده بود و اونجا نشسته بود هنوزم خوشتیپ بود، اونقد که وقتی میدیدمش قند تو دلم آب میشد 🤤( عکس لباساشونو میذارم)
#: سلام چقدر زود اومدی
&: سلام نمیخواستم بهانه دستت بدم
#: اگر تو هم بهانه دستم ندی خودم پیدا میکنم 😂
&: خب بره چی خواستی همو ببینیم؟
#: اگر بخوام باهات راحت باشم و اینکه پررو نمیشی، خب هم دلم برات تنگ شده بود هم میخواستم باهم حرف بزنیم
&: چه عجب فکر نمیکردم اصلا دلت برام تنگ شده باشه، ولی خب ممنون منم همینطور ،راستی در مورد چی میخواستی حرف بزنیم؟
#: ببین جونگ کوک نمیخوام حال خوبمونو بگیرم ولی مجبورم بگم و تو هم حق داری که بدونی ، خب... من دوبار تا الان ازت باردار شدم، اولیشون دختر بود که دیگه نگهش نداشتم، منم دلایل خودمو داشتم، الانم یه پس.. پسر باردارم، فکر کردم شاید لازم باشه بدونی
&: ا/ت... تو چطور تونستی این کارو با من بکنی تو میدونستی من دختر دوست دارم و.. ولی باز بهم نگفتی ( با داد) ولی دیگه نمیذارم، خودت میری درخواست طلاقتو پس میگیری و دوباره باهم زندگی میکنیم فهمیدی؟ پسرمونم خودمون بزرگ میکنیم، پس لطفا بیا برگردیم باهم زندگی کنیم
#: هیس! انقد داد نزن همه صدامونو شنیدن، اگر نمیخواستم دوباره باهم زندگی کنیم هیچوقت بهت نمیگفتم، پس به من نگو چیکار کنم، سویونگ هم میخواست وکیلم باشه ولی بهش گفتم میخوام برگردم و پیشت باشم
&: ا/ت ولی چرا زودتر بهم نگفتی، اگر میگفتی نمیذاشتم کار به اینجاها برسه 😢
#: خیلی خواستم بهت بگم ولی نمیتونستم، تا اینکه دیگه نتونستم و بهت گفتم
&: اشکال نداره، درخواست طلاقتو پس بگیر و برگرد تا دوباره باهم زندگی کنیم 😍
از زبان ا/ت: برگشتم و دوباره با کوک زندگی کردم و تا هفت ماه بعد پسرمون به دنیا اومد و ما شدیم بهترین خانواده ی دنیا 😇😇
___💕___ THE END___💕___
۱۰۳.۳k
۰۶ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.