خواهر دو پشمک
خب خب این پارت رو یکی گفت بدم منم گفتم چشم بریم
ویو نویسنده
و. تومان بدبخت کل توکیو و شیبویا رو گشتن که یکهو اسمایلی و انگری رو دیدن
مایکی: ادرسس دخترر به ما میذین
هردوشون سوالی نکاهی کردن
که کن توضیح داد
انگری: اوه اون خواهرمون نوسویا بود کرم ریخت روتون
پاه: هااا ما الکیی انقدررر گشتیم
همه راهی خونه اسمایلی و انگری شدن
ناهویا: نویااا*اسم کوچیک نوسویا نویاست*
نوسویا از ان ور هاااا
سویا: بیاا
و نویا هم امد که بله تومان رو دید به ک. یر نداشته اش هم نکرفت
نوسویا؛ چیه؟
سویا: کرم ریختی
نوسویا: بله
ناهویا: رو کی
نوسویا: رو این ها*اشاره به تومان*
و همه مونده بودن چی بگن که نوسویا رفت تو اتاقش
میت؛ چقدر بیخیال
ناهویا: بیاااا پایاننن*دادی که تا هفت کوچه رفت*
نوسویا: نمیشنوممم
سویا: بابت رفتارش معذرت م...*اروم جوری که دراکن بشنوه*
نوسویا: اصلااا پشیمون نیستم خوب هم کردمم
ناهویا: تو داد من رو نشنیدی بعد این رو شنیدی هعیی
*دو ساعت بعد ویو نوسویا*
هوف نمیتونم اهنک بزارم دنس برم یا اهنک بخونم هعی
ساعت رو نکاه کردم که بله نزدیک های دوازده بود اوه اوه دیرم شد
سریع لباس مخصوصم رو توی کیف گذاشتم
و رفتم پایان که سویا گفت کجا
ناهویا: دوازده شبه کدوم جایی میری
من: عممم... اصلا به توچه و به توچهه شما هعیی بیرونید بای
و محکم در رو بستم اینا تا امدن من موتور سویا جونم رو برداشتم در رفتم
که
☆☆☆☆☆☆
ببخشید
بیشتر از این نمیشه بنویسم
عکس لباسش رو میزارم
ویو نویسنده
و. تومان بدبخت کل توکیو و شیبویا رو گشتن که یکهو اسمایلی و انگری رو دیدن
مایکی: ادرسس دخترر به ما میذین
هردوشون سوالی نکاهی کردن
که کن توضیح داد
انگری: اوه اون خواهرمون نوسویا بود کرم ریخت روتون
پاه: هااا ما الکیی انقدررر گشتیم
همه راهی خونه اسمایلی و انگری شدن
ناهویا: نویااا*اسم کوچیک نوسویا نویاست*
نوسویا از ان ور هاااا
سویا: بیاا
و نویا هم امد که بله تومان رو دید به ک. یر نداشته اش هم نکرفت
نوسویا؛ چیه؟
سویا: کرم ریختی
نوسویا: بله
ناهویا: رو کی
نوسویا: رو این ها*اشاره به تومان*
و همه مونده بودن چی بگن که نوسویا رفت تو اتاقش
میت؛ چقدر بیخیال
ناهویا: بیاااا پایاننن*دادی که تا هفت کوچه رفت*
نوسویا: نمیشنوممم
سویا: بابت رفتارش معذرت م...*اروم جوری که دراکن بشنوه*
نوسویا: اصلااا پشیمون نیستم خوب هم کردمم
ناهویا: تو داد من رو نشنیدی بعد این رو شنیدی هعیی
*دو ساعت بعد ویو نوسویا*
هوف نمیتونم اهنک بزارم دنس برم یا اهنک بخونم هعی
ساعت رو نکاه کردم که بله نزدیک های دوازده بود اوه اوه دیرم شد
سریع لباس مخصوصم رو توی کیف گذاشتم
و رفتم پایان که سویا گفت کجا
ناهویا: دوازده شبه کدوم جایی میری
من: عممم... اصلا به توچه و به توچهه شما هعیی بیرونید بای
و محکم در رو بستم اینا تا امدن من موتور سویا جونم رو برداشتم در رفتم
که
☆☆☆☆☆☆
ببخشید
بیشتر از این نمیشه بنویسم
عکس لباسش رو میزارم
۳.۵k
۰۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.