Shuga story
دوست پسر من یه آیدله
part 1
سلام من یوری هستم 19 سالمه و دبیرستانی هست
صبح
از خواب بیدار شدم
رفتم دستشویی صورتم رو شستم
امروز روز اولی بود که من به این دبیرستان میرفتم
من قبله یه دبیرستان دیگه میرفتم
که اونجا منو کتک میزدن و لقب اونجا ماهی کوفته بود
چون چاق بودم مسخرم میکردن
پدر و مادرمم دبیرستانم رو عوض کردن
لباسم رو پوشیدم وسایلم رو گذاشتم توی کیفم
صبحونه خوردم
پدرم داشت کفش پاش میکرد که
پدر: دخترم عجله کن دیرت میشه
از مامانم خداحافظی کردم و کفش هام رو پوشیدم
با پدرم سوار ماشین شدیم
رسیدیم
از پدرم خداحافظی کردم
رفتم داخل دبیرستان همه بهم نگاه میکردن و میخندیدن
یکدفعه از بغلم یه پسر رد شد و منو انداخت نمیتونستم بلند بشم
همه میخندیدن بهم و پچ پچ میکردن
یه پسر جذاب از اون دور اومد دستمو گرفت منو بلند کرد
پسر: چیه به چی نگاه میکنید برید سر کلاس هاتون دیگه
یوری: مـ.. ممنونم ازت
بهم توجهی نکرد و رفت
یوری: ایش خود خواه
برگشت نگام کرد چشم قوره رفت برام
رفتم دفتر معلم ها
معلم: سلام خوبی یوری
یوری: ممنونم
معلم یکی از بچه هارو صدا زد
معلم: جانگ کلاس 2.3 به یوری نشون بده
جانگ: از این طرف یوری
باهاش رفتم وارد کلاس شدم و معلم منو معرفی کرد به بچه ها
نشستم روی صندلی که
اون پسره که صبح بهم کمک کرد بغل دستیم بود
یوری: سلام من یوری هستم
باهام دست داد
پسره: منم یونگی
یونگی یکی از قلدر های مدرسه بود و با 6 تا پسر اکیپ بودن
خیلی سرد بود
داشتم درس رو گوش میدادم دیدم یونگی سرشو گذاشته روی میز خوابیده
نگاهم به صورتش افتاد
یکدفعه چشاش رو باز کرد
نگاهم رو دادم به تخته
خندید و باز چشماش رو بست
part 1
سلام من یوری هستم 19 سالمه و دبیرستانی هست
صبح
از خواب بیدار شدم
رفتم دستشویی صورتم رو شستم
امروز روز اولی بود که من به این دبیرستان میرفتم
من قبله یه دبیرستان دیگه میرفتم
که اونجا منو کتک میزدن و لقب اونجا ماهی کوفته بود
چون چاق بودم مسخرم میکردن
پدر و مادرمم دبیرستانم رو عوض کردن
لباسم رو پوشیدم وسایلم رو گذاشتم توی کیفم
صبحونه خوردم
پدرم داشت کفش پاش میکرد که
پدر: دخترم عجله کن دیرت میشه
از مامانم خداحافظی کردم و کفش هام رو پوشیدم
با پدرم سوار ماشین شدیم
رسیدیم
از پدرم خداحافظی کردم
رفتم داخل دبیرستان همه بهم نگاه میکردن و میخندیدن
یکدفعه از بغلم یه پسر رد شد و منو انداخت نمیتونستم بلند بشم
همه میخندیدن بهم و پچ پچ میکردن
یه پسر جذاب از اون دور اومد دستمو گرفت منو بلند کرد
پسر: چیه به چی نگاه میکنید برید سر کلاس هاتون دیگه
یوری: مـ.. ممنونم ازت
بهم توجهی نکرد و رفت
یوری: ایش خود خواه
برگشت نگام کرد چشم قوره رفت برام
رفتم دفتر معلم ها
معلم: سلام خوبی یوری
یوری: ممنونم
معلم یکی از بچه هارو صدا زد
معلم: جانگ کلاس 2.3 به یوری نشون بده
جانگ: از این طرف یوری
باهاش رفتم وارد کلاس شدم و معلم منو معرفی کرد به بچه ها
نشستم روی صندلی که
اون پسره که صبح بهم کمک کرد بغل دستیم بود
یوری: سلام من یوری هستم
باهام دست داد
پسره: منم یونگی
یونگی یکی از قلدر های مدرسه بود و با 6 تا پسر اکیپ بودن
خیلی سرد بود
داشتم درس رو گوش میدادم دیدم یونگی سرشو گذاشته روی میز خوابیده
نگاهم به صورتش افتاد
یکدفعه چشاش رو باز کرد
نگاهم رو دادم به تخته
خندید و باز چشماش رو بست
۱۵.۵k
۲۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.