عاشق خدمتکارم شدم پارت ۱۵
کوک رو دیدم که داره آشپزی میکنه
رفتم جلوتر که سرشو به سمتم برگردوندو گفت .....
کوک : دردت بهتر شد
ا/ت : بله
کوک : انقدر بامن رسمی حرف نزن الان تو رسما همسرم محسوب میشی
ا/ت : ......
کوک : حالا بیا اینجا از این پنکیک بخور بیبن خوشمزست یانه
به طرف میزی رفتمو رو صندلی نشستم
یه تیکه از پنکیک رو بریدمو داخل دهنم گذاشتم ......
باورم نشد مزش فوق العاده بود
کوک : چطور بود ؟
ا/ت : ..........
کوک : میدونستم بد درستش میک....
ا/ت : فوق العاده بود
کوک: چ....چی
ا/ت : مزش خیلی خوبه خیلی دوسش دارم
کوک : واقعا پس بیشتر بخور
ا/ت : تو...تو نمیخوری
کوک : نه میرم شرکت یه چیزی میخورم این چند روز به شرکت سر نزدم باید برم
ا/ت : مُ.....متاسفم به خاطر من نتونستی بری شر...
کوک : خودم خواستم .....خودم خواستم که پیش تو بمونم پس خودتو مقصر ندون پرنسس
ا/ت : .........
کوک : خب من برم آماده شم
کوک رفت اتاقش منم تصمیم گرفتم بشینم بقیه ی پنکیک هارو بخورم
داشتم تیکه ی آخر رو میخوردم که کوک داشت میومد پایین
به استایلش نگاه کردم
یه کت و شلوار مشکی با پیراهن سفید یه کروات هم بسته بود که جذابیتش رو دوچندان میکرد همین جور داشتم نگاش میکردم که گفت......
کوک : چیشده.....زشت شدم
ا/ت : بع هیچ وجه خیلی خوشتیپ شدی
بعد از این حرفم کوک یه لبخند خرگوشی بهم زد که برای بار هزارم دلم براش ضعف رفت
خواست بره که گفت........
کوک : یه چیزی یادت نرفته
یکم با خودم فکر کردمو گفتم.....
ا/ت : نه
کوک : پس بوسه خداحافظیه من چیشد
( باحالت کیوت ولی ناراحت)
ا/ت : .......... ( سرخ شده)
کوک : میای بديش یا خودم ازت بگیرمش
آروم سمتش رفتم وقتی بهش رسیدم سرمو بلند کردمو خواستم گونش رو ببوسم که سریع سرش رو بلند کردو لباش رو روی لبام قرار دادوبوسید میخواستم سریع جداشم که یه دستش رو گذاشت پشت سرم و اجازه ی این کار رو بهم ندادو عمیق تر بوسید
(حالا نه اینکه تو خیلی بدت میاد)
منم برای حفظ تعادلم لباسش رو گرفتم بعد از دودقیقه که نفس کم آوردیم جداشدیم که گفت.......
کوک : اوممممم خیلی بهم چسبید حیف که الان کار دارم وگرنه به حسابت میرسیدم
ا/ت : .......(خنده ی ریز)
کوک : خب من دیگه باید برم خداحافظ چیزی خواستی بهم زنگ بزن
ا/ت : حتما خدانگهدار مراقب خودت باش
کوک : توهم همین طور (رفت)
یعنی میشه همیشه اینطور خوشحال باشم.......
از زبان کوک :
به راننده گفتم بره به همون آدرسی که آقای کیم داده
*۱۰ دقیقه بعد*
به همون محل رسیدیم رفتم توی خونه ای که خارج از شهر بود
تا رسیدم آقای کیم اومد پیشمو گفت....
آقای کیم : سلام قربان
کوک : اون مرتیکه کجاست
آقای کیم : اونجاست قربان
رفتم پیشش و.......
الان میرپارت بعد رو مینویسم
رفتم جلوتر که سرشو به سمتم برگردوندو گفت .....
کوک : دردت بهتر شد
ا/ت : بله
کوک : انقدر بامن رسمی حرف نزن الان تو رسما همسرم محسوب میشی
ا/ت : ......
کوک : حالا بیا اینجا از این پنکیک بخور بیبن خوشمزست یانه
به طرف میزی رفتمو رو صندلی نشستم
یه تیکه از پنکیک رو بریدمو داخل دهنم گذاشتم ......
باورم نشد مزش فوق العاده بود
کوک : چطور بود ؟
ا/ت : ..........
کوک : میدونستم بد درستش میک....
ا/ت : فوق العاده بود
کوک: چ....چی
ا/ت : مزش خیلی خوبه خیلی دوسش دارم
کوک : واقعا پس بیشتر بخور
ا/ت : تو...تو نمیخوری
کوک : نه میرم شرکت یه چیزی میخورم این چند روز به شرکت سر نزدم باید برم
ا/ت : مُ.....متاسفم به خاطر من نتونستی بری شر...
کوک : خودم خواستم .....خودم خواستم که پیش تو بمونم پس خودتو مقصر ندون پرنسس
ا/ت : .........
کوک : خب من برم آماده شم
کوک رفت اتاقش منم تصمیم گرفتم بشینم بقیه ی پنکیک هارو بخورم
داشتم تیکه ی آخر رو میخوردم که کوک داشت میومد پایین
به استایلش نگاه کردم
یه کت و شلوار مشکی با پیراهن سفید یه کروات هم بسته بود که جذابیتش رو دوچندان میکرد همین جور داشتم نگاش میکردم که گفت......
کوک : چیشده.....زشت شدم
ا/ت : بع هیچ وجه خیلی خوشتیپ شدی
بعد از این حرفم کوک یه لبخند خرگوشی بهم زد که برای بار هزارم دلم براش ضعف رفت
خواست بره که گفت........
کوک : یه چیزی یادت نرفته
یکم با خودم فکر کردمو گفتم.....
ا/ت : نه
کوک : پس بوسه خداحافظیه من چیشد
( باحالت کیوت ولی ناراحت)
ا/ت : .......... ( سرخ شده)
کوک : میای بديش یا خودم ازت بگیرمش
آروم سمتش رفتم وقتی بهش رسیدم سرمو بلند کردمو خواستم گونش رو ببوسم که سریع سرش رو بلند کردو لباش رو روی لبام قرار دادوبوسید میخواستم سریع جداشم که یه دستش رو گذاشت پشت سرم و اجازه ی این کار رو بهم ندادو عمیق تر بوسید
(حالا نه اینکه تو خیلی بدت میاد)
منم برای حفظ تعادلم لباسش رو گرفتم بعد از دودقیقه که نفس کم آوردیم جداشدیم که گفت.......
کوک : اوممممم خیلی بهم چسبید حیف که الان کار دارم وگرنه به حسابت میرسیدم
ا/ت : .......(خنده ی ریز)
کوک : خب من دیگه باید برم خداحافظ چیزی خواستی بهم زنگ بزن
ا/ت : حتما خدانگهدار مراقب خودت باش
کوک : توهم همین طور (رفت)
یعنی میشه همیشه اینطور خوشحال باشم.......
از زبان کوک :
به راننده گفتم بره به همون آدرسی که آقای کیم داده
*۱۰ دقیقه بعد*
به همون محل رسیدیم رفتم توی خونه ای که خارج از شهر بود
تا رسیدم آقای کیم اومد پیشمو گفت....
آقای کیم : سلام قربان
کوک : اون مرتیکه کجاست
آقای کیم : اونجاست قربان
رفتم پیشش و.......
الان میرپارت بعد رو مینویسم
۲۰۱.۲k
۳۱ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.