نوشیدن خون قرمز
با اینکه شرطا نرسید ولی گذاشتم 😐
𝑫𝒓𝒊𝒏𝒌𝒊𝒏𝒈 𝒓𝒆𝒅 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅
(𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 2)
(𝑷𝒂𝒓𝒕 1)
تهیونگ: ( با گریه)..... ات..... عزیزم.... چشماتو باز کن..... بزار یبار دیگه اون چشمای قشنگتو ببینم..... چشماتو باز کن و باهام حرف بزن بزار یبار دیگه صدای نازتو بشنوم..... چشماتو باز کن تا یبار دیگه بغلت کنم...... ات.... لطفا.... منو تنها نزار.... ات..... لطفا چشماتو باز کن.... هق... هق.... ( دیگه نتونستم طاقت بیارم و شروع کردم بلند بلند گریه کردن....)
( دست ات رو بوسیدم و دستمو گذاشتم رو شکمش و گفتم.....)
تهیونگ: بابایی..... خداروشکر که سالمی..... ولی مامانیو اذیت نکن باشه...
( سرمو گذاشتم رو دست ات و چشمام سنگین شد و خوابم برد....)
2 روز بعد:
جیمین: اونجاست.....
تهیونگ: باشه.....
شیوا: ولم کنیدددد......
تهیونگ: خفه شو..... شما ها میتونید برید....
نامجون: اوکی.....
( 2 روز پیش تهیونگ به نامجون و جیمین دستور داد تا شیوا رو براش پیدا کنن و یه جا گیرش بندازن..... الان شیوا به صندلی بسته است.....)
تهیونگ: واقعا تو...... هر لقبی برات بزاریم مناسب نیست..... فقط بدون اتفاقی واسه ات بیوفته...... ایشالا تو اون دنیا که دیدمت زجرت میدم...... حالا هم دستاتو باز میکنم تا بیای باهم بجنگیم..... مگه خون اشام نیستی؟!.... بیا با من بجنگ..... تا بهتر بمیری....
( دستای شیوا باز کرد)
شیوا: ( میخنده).... تو روانی هستی ددی..... باشه ولی از الان بترس....
( شیوا بعد چند مین تبدیل به خون اشام شد.... و تهیونگ هم همینطور.....)
( شیوا به سمت تهیونگ هجوم اورد ولی تهیونگ جا خالی داد و موهای شیوا رو از پشت گرفت و تو هوا چرخوندش و نصف موهای شیوا کنده شد..... از سرش خون اومد و افتاده بود زمین.....)
شیوا: ای موهام..... ( با گریه).....
( تهیونگ رفت و ناخن هاشون فرو کرد تو پا های شیوا و همه جاشو چنگ زد و گلوشو گرفت و چسبوند دیوار.....)
تهیونگ: ( با صدای خون اشامی)..... بهت هشدار دادیم دور و ورمون نپلک ولی گوش ندادی قبلا به ات گفتم هر کسی بهت اسیب بزنه ارزوی مرگ کرده و من این ارزو برات بر اورده میکنم.....
شیوا: توروخدا ولم کن..... غلط کردم.... ( با گریه)..... معذرت میخوام توروخدا ولم کن....
تهیونگ: ( میخنده)..... یادت نیست؟!.... تهدید کردی گفتی یه روزی التماس کردنتون جلوم میبینم جوری که مرغ های اسمون براتون گریه کنن...... حالا ات هم خوب جوابتو داد گفتش اونی که مرغ های اسمون به حالش گریه میکنن خودت هستی...... هر چقد ادم خودخواه و عوضی و بیشعور و...... باشه روزی جوابشو هم میبینه...... برو بدرک دختره ی عوضی
ادامه اش تو کامنتا....
𝑫𝒓𝒊𝒏𝒌𝒊𝒏𝒈 𝒓𝒆𝒅 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅
(𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 2)
(𝑷𝒂𝒓𝒕 1)
تهیونگ: ( با گریه)..... ات..... عزیزم.... چشماتو باز کن..... بزار یبار دیگه اون چشمای قشنگتو ببینم..... چشماتو باز کن و باهام حرف بزن بزار یبار دیگه صدای نازتو بشنوم..... چشماتو باز کن تا یبار دیگه بغلت کنم...... ات.... لطفا.... منو تنها نزار.... ات..... لطفا چشماتو باز کن.... هق... هق.... ( دیگه نتونستم طاقت بیارم و شروع کردم بلند بلند گریه کردن....)
( دست ات رو بوسیدم و دستمو گذاشتم رو شکمش و گفتم.....)
تهیونگ: بابایی..... خداروشکر که سالمی..... ولی مامانیو اذیت نکن باشه...
( سرمو گذاشتم رو دست ات و چشمام سنگین شد و خوابم برد....)
2 روز بعد:
جیمین: اونجاست.....
تهیونگ: باشه.....
شیوا: ولم کنیدددد......
تهیونگ: خفه شو..... شما ها میتونید برید....
نامجون: اوکی.....
( 2 روز پیش تهیونگ به نامجون و جیمین دستور داد تا شیوا رو براش پیدا کنن و یه جا گیرش بندازن..... الان شیوا به صندلی بسته است.....)
تهیونگ: واقعا تو...... هر لقبی برات بزاریم مناسب نیست..... فقط بدون اتفاقی واسه ات بیوفته...... ایشالا تو اون دنیا که دیدمت زجرت میدم...... حالا هم دستاتو باز میکنم تا بیای باهم بجنگیم..... مگه خون اشام نیستی؟!.... بیا با من بجنگ..... تا بهتر بمیری....
( دستای شیوا باز کرد)
شیوا: ( میخنده).... تو روانی هستی ددی..... باشه ولی از الان بترس....
( شیوا بعد چند مین تبدیل به خون اشام شد.... و تهیونگ هم همینطور.....)
( شیوا به سمت تهیونگ هجوم اورد ولی تهیونگ جا خالی داد و موهای شیوا رو از پشت گرفت و تو هوا چرخوندش و نصف موهای شیوا کنده شد..... از سرش خون اومد و افتاده بود زمین.....)
شیوا: ای موهام..... ( با گریه).....
( تهیونگ رفت و ناخن هاشون فرو کرد تو پا های شیوا و همه جاشو چنگ زد و گلوشو گرفت و چسبوند دیوار.....)
تهیونگ: ( با صدای خون اشامی)..... بهت هشدار دادیم دور و ورمون نپلک ولی گوش ندادی قبلا به ات گفتم هر کسی بهت اسیب بزنه ارزوی مرگ کرده و من این ارزو برات بر اورده میکنم.....
شیوا: توروخدا ولم کن..... غلط کردم.... ( با گریه)..... معذرت میخوام توروخدا ولم کن....
تهیونگ: ( میخنده)..... یادت نیست؟!.... تهدید کردی گفتی یه روزی التماس کردنتون جلوم میبینم جوری که مرغ های اسمون براتون گریه کنن...... حالا ات هم خوب جوابتو داد گفتش اونی که مرغ های اسمون به حالش گریه میکنن خودت هستی...... هر چقد ادم خودخواه و عوضی و بیشعور و...... باشه روزی جوابشو هم میبینه...... برو بدرک دختره ی عوضی
ادامه اش تو کامنتا....
۸.۱k
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.