-پارت: ۱-
از دستشویی برگشته بودم یه پام رو تخت بود و داشتم آب میخوردم یهو گوشیم از زیر بالشت لرزید
درش اوردم و پیامی که برام اومده بود و باز کردم
ناشناش: "سلام، متاسفم یکم زیاده روی کردم نباید اونطوری سرت داد میکشیدم لطفا برگرد خونه من هنوز دوستت دارم عزیزم(ا. ت)"
بیشتر به پیام نکاه کردم هیچی ازش نمیفهمیدم حتی نمیدونستم جوابشو بدم یا نه
ولی بهرحال جوابشو دادم
جونگکوک: "ببخشید... من جئون جونگکوک هستم منو اشتباهی گرفتید"
چند لحظه گذشت و موبایلم دوباره صدا کرد
ناشناس: "متاسفم که مزاحم میشم اما فکر کنم به شماره اشتباهی پیام دادم. اما خوشحالم که با شما صحبت میکنم"
"مشکلی نیست، حالا اون پیام برای کی بود"
پیام بعدی اومد
"یک پیام عذرخواهی برای دوستی بود که بهش علاقه داشتم. اما حالا که دارم با شما صحبت میکنم حس میکنم که شاید باید بیشتر آشناشیم"
بیشتر؟
لیوان آبو گذاشتم پایین و پای دیگمم لای پتو پیچیدم
جونگکوک: "جالبه، منم همیشه دلم میخواست با آدمای جدید آشنا بشم. شما چیکار میکنید"
اینکه بخوام انقد رسمی صحبت کنم اذیتم میکنه.
ا. ت؛: "خب من عاشق عکاسیم، معمولا تو پارک ها عکس میگیرم، شما چطور"
جونگکوک:"منم عکاسی رو دوست دارم، شاید یه روز بتونیم باهم عکاسی کنیم"
ا. ت:"این عالیه، میتونیم باهم یه روز بریم پارک و عکس بگیریم، البته اگر بخواید"
یعنی اون منو نمیشناسه نکنه اینم یه کلکی چیزیه
جونگکوک:"البته بیاید فردا صبح همو تو پارک(یه چیزی) ببینیم"
وقتی فهمیدم پیامم رو خونده گوشیو خاموشش کردم این چی بود نصف شبی دیگه همین الان خارج از برنامه قرار گذاشتم اصن طرف دختره یا پسر
بیخیالشو پتورو سرم کشیدم و خوابیدم
.
.
ـ
صبح بیدارشدم ساعت هشت بود ژولیده پولیده لباسی تنم کردم و لقمه ایی دهنم گذاشتم
انقد هیجان داشتم ببینمش که یادم شده بود دستی به موهام بکشم
رفتم اونجا
هیچکس دیگه ایی سراین ساعت اونجا نبود فقط یه دختره بود که کنار بوته ها نشسته بود
وقتی رسیدم و روشو برگردوند و لبخند ملیحی زد و اومد پیشم
ا. ت: "سلام خوشحالم که اومدی فکر کردم نمیای. حاضری برای یک روز عکاسی؟ "
لبخند و خنده هاش نورخوشید و بیشتر نشونم میداد
آب دهنم و قورت دادم و بدون اینکه جواب سلامشم بدم دنبال خودش تا کنار فواره ی آب کشوندتم
بعد از یک عالمه عکسی که گرفت بالاخره سر صحبت و باز کردم
جونگکوک: "چرا عکاسی و انتخاب کردی این همه کار؟"
ا. ت: "عکاسی، برای من یک راه برای بیان احساساته. هرعکسی یه داستانی داره"
.
نپرسین که به چه بدبختی نت پیدا کردم.
درضمن باور کنید من هنوز کامنتارو میخونم فقط نت پیدا نمیکردم که پست کنم
حتی همین یه درخواستیه خیلیی قدیمیه
نمیدونم اصن چجوری پیداش کردم.
بهرحال لایک و کامنت سهم منههههه.
درش اوردم و پیامی که برام اومده بود و باز کردم
ناشناش: "سلام، متاسفم یکم زیاده روی کردم نباید اونطوری سرت داد میکشیدم لطفا برگرد خونه من هنوز دوستت دارم عزیزم(ا. ت)"
بیشتر به پیام نکاه کردم هیچی ازش نمیفهمیدم حتی نمیدونستم جوابشو بدم یا نه
ولی بهرحال جوابشو دادم
جونگکوک: "ببخشید... من جئون جونگکوک هستم منو اشتباهی گرفتید"
چند لحظه گذشت و موبایلم دوباره صدا کرد
ناشناس: "متاسفم که مزاحم میشم اما فکر کنم به شماره اشتباهی پیام دادم. اما خوشحالم که با شما صحبت میکنم"
"مشکلی نیست، حالا اون پیام برای کی بود"
پیام بعدی اومد
"یک پیام عذرخواهی برای دوستی بود که بهش علاقه داشتم. اما حالا که دارم با شما صحبت میکنم حس میکنم که شاید باید بیشتر آشناشیم"
بیشتر؟
لیوان آبو گذاشتم پایین و پای دیگمم لای پتو پیچیدم
جونگکوک: "جالبه، منم همیشه دلم میخواست با آدمای جدید آشنا بشم. شما چیکار میکنید"
اینکه بخوام انقد رسمی صحبت کنم اذیتم میکنه.
ا. ت؛: "خب من عاشق عکاسیم، معمولا تو پارک ها عکس میگیرم، شما چطور"
جونگکوک:"منم عکاسی رو دوست دارم، شاید یه روز بتونیم باهم عکاسی کنیم"
ا. ت:"این عالیه، میتونیم باهم یه روز بریم پارک و عکس بگیریم، البته اگر بخواید"
یعنی اون منو نمیشناسه نکنه اینم یه کلکی چیزیه
جونگکوک:"البته بیاید فردا صبح همو تو پارک(یه چیزی) ببینیم"
وقتی فهمیدم پیامم رو خونده گوشیو خاموشش کردم این چی بود نصف شبی دیگه همین الان خارج از برنامه قرار گذاشتم اصن طرف دختره یا پسر
بیخیالشو پتورو سرم کشیدم و خوابیدم
.
.
ـ
صبح بیدارشدم ساعت هشت بود ژولیده پولیده لباسی تنم کردم و لقمه ایی دهنم گذاشتم
انقد هیجان داشتم ببینمش که یادم شده بود دستی به موهام بکشم
رفتم اونجا
هیچکس دیگه ایی سراین ساعت اونجا نبود فقط یه دختره بود که کنار بوته ها نشسته بود
وقتی رسیدم و روشو برگردوند و لبخند ملیحی زد و اومد پیشم
ا. ت: "سلام خوشحالم که اومدی فکر کردم نمیای. حاضری برای یک روز عکاسی؟ "
لبخند و خنده هاش نورخوشید و بیشتر نشونم میداد
آب دهنم و قورت دادم و بدون اینکه جواب سلامشم بدم دنبال خودش تا کنار فواره ی آب کشوندتم
بعد از یک عالمه عکسی که گرفت بالاخره سر صحبت و باز کردم
جونگکوک: "چرا عکاسی و انتخاب کردی این همه کار؟"
ا. ت: "عکاسی، برای من یک راه برای بیان احساساته. هرعکسی یه داستانی داره"
.
نپرسین که به چه بدبختی نت پیدا کردم.
درضمن باور کنید من هنوز کامنتارو میخونم فقط نت پیدا نمیکردم که پست کنم
حتی همین یه درخواستیه خیلیی قدیمیه
نمیدونم اصن چجوری پیداش کردم.
بهرحال لایک و کامنت سهم منههههه.
۱۷.۷k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.