پارت ۱۷ رمان ماه تاریک
۵ روز بعد پنجشنبه...
ویو صدف
ساعت ۸نیم روز تعطیل بیدار شدم😑....رفتم یه دوش یه ربعه گرفتم یه لباس(عکسشو میزارم)لش پوشیدم و اسکیت بردمو و هدفونمو و گوشیمو ورداشتم رفتم پایین ساعت ۹
صادق:هاااااااااا
صدف:صبح بخیر هاپو...من که رفتم دنبال پسرا تو هم اماده شو میام دنبالت
+مگه قرار نبود بیان دنبالمون
-حوصلم سر میره خودمم پا دارم
+چرا انقدر شلوارت پارس
-فضولی؟
+گمو برو دیگه اه
-اگَ اگَ (*اداشو درآورد)
با اسکیت رفتم خونه سینا....خواب بود😑
+باز کننننننننننن تقــــــــــــــی تقـــــــــــــــی
یادم افتاد کلیدش زیر گلدونه
ویو صدف
ساعت ۸نیم روز تعطیل بیدار شدم😑....رفتم یه دوش یه ربعه گرفتم یه لباس(عکسشو میزارم)لش پوشیدم و اسکیت بردمو و هدفونمو و گوشیمو ورداشتم رفتم پایین ساعت ۹
صادق:هاااااااااا
صدف:صبح بخیر هاپو...من که رفتم دنبال پسرا تو هم اماده شو میام دنبالت
+مگه قرار نبود بیان دنبالمون
-حوصلم سر میره خودمم پا دارم
+چرا انقدر شلوارت پارس
-فضولی؟
+گمو برو دیگه اه
-اگَ اگَ (*اداشو درآورد)
با اسکیت رفتم خونه سینا....خواب بود😑
+باز کننننننننننن تقــــــــــــــی تقـــــــــــــــی
یادم افتاد کلیدش زیر گلدونه
۲.۰k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.