part 4
زنگ درو زدم که در وا شد.رفتم تو خونه تهیونگ با پدر و مادرش رو مبل نشسته بودن و داشتن باهم دیگه حرف میزدن.
ات:سلام
(مادر تهیونگ =م.ت)
م.ت:سلام دخترم
پ.ت:سلام عروس گلم
ات:ایش چه عروسی ایناهم گیر دادن
مادر:حالا که اومدی برو تو اتاقت و با تهیونگ صحبت کن بالاخره قراره یه عمر با هم زندگی کنین.
ات:چی؟حالا نمیشه یع وقت دیگه
تهیونگ:بریم چاگیا
ات:چاگیایو کوفت اه چرا مجبورم باهاش ازدواج کنم اخه خدااااا.
رفتیم تو اتاق من زودتر رفتم رو تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم واقعا خسته بودم.
که صدای پای کسیو شنیدم.
صددرصد تهیونگ بود.
ات:سلام
(مادر تهیونگ =م.ت)
م.ت:سلام دخترم
پ.ت:سلام عروس گلم
ات:ایش چه عروسی ایناهم گیر دادن
مادر:حالا که اومدی برو تو اتاقت و با تهیونگ صحبت کن بالاخره قراره یه عمر با هم زندگی کنین.
ات:چی؟حالا نمیشه یع وقت دیگه
تهیونگ:بریم چاگیا
ات:چاگیایو کوفت اه چرا مجبورم باهاش ازدواج کنم اخه خدااااا.
رفتیم تو اتاق من زودتر رفتم رو تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم واقعا خسته بودم.
که صدای پای کسیو شنیدم.
صددرصد تهیونگ بود.
۴۵.۱k
۰۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.