وقتی همه ازت میترسن:) پارت 8
داشتم پیازارو سرخ میکردم که روغنش یهو پرید توی چشمم سریع رفتم شستم قبلا اشپزی راحت تر بود(نمیدونم چرا) تقریبا 9 بود.
خانم هان:غذا هارو بچین تا نیومده
سوگند:بله حتما
غذا هارو چیدم و رفتم توی اتاقک خدمتکار ها یک حسی بهم میگفت ته یونگ اینجاست، بوی عطری که همیشه میزد توی عمارت بود با خودم هی میگفتم خیالا تی شدم. گفتم تا فکر های دیگه ای به سرم نزده خوابیدم.صبح که چشمامو باز کردم حس عجیبی داشتم نمیدونم چه حسی بود!؟ از زبون تهیونگ:هی یک زنی رو توی خونه میدیدم اون قبلا جزو خدمتکارا نبود. هی فکر میکردم چشمام اشتباه میبینن .یک کابوس گیر سونگ بهم داده بود و خیلی به اون اعتماد داشتم و جلوی خونه قبل از اینکه بیام تو به اویز حیاط وصل کرده بودم. دوباره سونگ:
باید سریع لباس می پوشیدمو میرفتم سر کارم و رفتم توی اشپزخونه
که دیدم اوینا که دوستمه یک کاری داشت
اوینا:میای این صبحونه رو ببری برای اتاق این پسره؟
سوگند:کدوم پسره؟
اوینا:بابا همین که هی خانم هان میگه پسر کوچیکه!
سوگند:باشه! پس بده! فقط کدوم اتاقه؟
اوینا:بیا! ته راهرو سمت راست!
رفتم سمت اتاقو در زدم و یکی گفت بفرمایین
خانم هان:غذا هارو بچین تا نیومده
سوگند:بله حتما
غذا هارو چیدم و رفتم توی اتاقک خدمتکار ها یک حسی بهم میگفت ته یونگ اینجاست، بوی عطری که همیشه میزد توی عمارت بود با خودم هی میگفتم خیالا تی شدم. گفتم تا فکر های دیگه ای به سرم نزده خوابیدم.صبح که چشمامو باز کردم حس عجیبی داشتم نمیدونم چه حسی بود!؟ از زبون تهیونگ:هی یک زنی رو توی خونه میدیدم اون قبلا جزو خدمتکارا نبود. هی فکر میکردم چشمام اشتباه میبینن .یک کابوس گیر سونگ بهم داده بود و خیلی به اون اعتماد داشتم و جلوی خونه قبل از اینکه بیام تو به اویز حیاط وصل کرده بودم. دوباره سونگ:
باید سریع لباس می پوشیدمو میرفتم سر کارم و رفتم توی اشپزخونه
که دیدم اوینا که دوستمه یک کاری داشت
اوینا:میای این صبحونه رو ببری برای اتاق این پسره؟
سوگند:کدوم پسره؟
اوینا:بابا همین که هی خانم هان میگه پسر کوچیکه!
سوگند:باشه! پس بده! فقط کدوم اتاقه؟
اوینا:بیا! ته راهرو سمت راست!
رفتم سمت اتاقو در زدم و یکی گفت بفرمایین
۴.۵k
۲۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.