《 پوزخند 》پارت 9
ویو کوک :
همینجوری داشتم میزدمش که بیهوش شد .
برام مهم نبود . همونجا ولش کردم و رفتم . چرا باید جون یک دختر بی ارزش
برام مهم باشه ؟
ویو ات :
داشت منو میزد که بیهوش شدم . براش مهم نبود ، گزاشت رفت .
انقدر بی رحم ؟ بایک کلمه کیوت که از دهنم پرید اینجوری شد ؟
ولی من کسی نیستم که باید سکوت کنه ، بالاخره انتقامم رو ازت میگیرم جئون جونگ کوک
کم کم چشمام رو باز کردم . تموم بدنم خونی بود . یک جای تاریک بودم . نه ساعت رو میدونستم ، نه روز و نه اینکه چرا اینجام ؟
در باز شد و آجوما اومد داخل ، برق رو روشن کرد .
آجوما : واییییییییییی دخترم چیشده چقدر خونی ای وای قربونت بشم الهی
پاشدم وایستادم ولی طولی نکشید که دوباره افتادم .
ات : من خوبم آجوما نگران نباشین خدا نکنه ( دروغ میگه )
آجوما : من که میدونم خوب نیستی بیا بریم
اجوما دمن رو بلند کرد و یک دستش رو زیر بغلم گرفت و با یک دستش دست دیگم رو .
وقتی رسیدیم توی آشپزخونه چند تا دختره و یونا بهمون زل زده بودن .
آجوما : واقعا تا حالا انقدر به یک دختر آسیب نزده بود چیکار کردی تو دختر ؟
ات : وقتی خنده خرگوشی کرد منم یهو از دهنم پرید گفتم کیوت نمیدونستم انقدر عصبانی میشه ( بغض )
آجوما همه جام رو باند پیچی کرد .
آجوما : من باید بهش بگم نباید اینکارو با تو میکرد
ات : ولی اگه با شما هم همینکارو کنه چی ؟( نگران )
آجوما : نگران نباش دخترم من اونو از وقتی بچه کوچیک بود بزرگ کردم اون بهم آسیبی نمیزنه ( لبخند ملایم )
اجوما دستمو گرفت و برد پشت در اتاق اون عو*ضی . آجوما در زد وقتی گفت بیا تو لرزی توی بدنم حس کردم . آجوما جلوتر از من رفت و منم پشتش قایم شدم .
آجوما : پسرم این چه کاریه کردی این دختر بیچاره انقدر بدنش خونی و کبوده
کوک : آجوما من هیچوقت نگفتم که میتونین بیارینش بیرون .
آجوما : دخترم یک چیزی بگو
ات : من ترجیح میدم هیچی نگم تا اینکه انقدر بخاطر یک کیوت اذیت بشم ( آروم )
کوک : آجوما برو بیرون .
آجوما : باشه ولی آسیبی به اون دختر نزن .
ات : ن ......
تا خواستم چیزی بگم آجوما رفت . توی بدنم لرز افتاده بود . میترسیدم .
جونگ کوک از روی صندلیش پاشد ، دستاش رو کرد توی جیب های شلوارش و آروم آروم به سمتم قدم برداشت . وقتی رسید جلوم دستش رو گذاشت روی کمرم . باعث شد بلرزم .
کوک : فکر نمیکردم انقدر اذیت بشی ( خونسرد )
ات : دستتو بردار آقای جئون جونگ کوک ( آخرش با تاکید )
کوک : کسی نگفته نمیتونم به اموالم دست بزنم ( پوزخند )
منظورش از اموال چی بود ؟ من ؟ اموال ؟ هه
ات : از کی تا حالا اموالت بودم که الان باشم ( آروم )
کوک : برو حاضر شو .
ات : چرا باید بهت گوش بدم ؟
کوک : پدر و مادرم مجبورم کردن که ازدواج کنم . عکس همتون رو براشون فرستادم و تورو انتخاب کردن . منم یک ازدواج جعلی جور کردم ولی تو لباس عروس نیاز داری .دلم نمیخواست تورو انتخاب کنن برای همین عصبی بودم
* فلش بک به قبل رفتن کای *
ویو کوک:
برام یک پیام اومد ، مامان بابام بودن که گفتن عکس همه دخترای عمارت رو براشون بفرستم . وقتی فرستادم ماجرا رو گفتن که برای آبروی خانواده باید ازدواج کنم . و اونا هم ات رو انتخاب کردن . اعصابم خورد شد ، اصلا از اون دختر خوشم نمیومد .
* زمان حال *
ات : چی ؟ بخاطر چیزی که روحمم ازش خبر نداشت انقدر بهم آسیب زدی ؟( خنده عصبی )
کوک : گفتم برو حاظر شو ( خونسرد )
همینجوری داشتم میزدمش که بیهوش شد .
برام مهم نبود . همونجا ولش کردم و رفتم . چرا باید جون یک دختر بی ارزش
برام مهم باشه ؟
ویو ات :
داشت منو میزد که بیهوش شدم . براش مهم نبود ، گزاشت رفت .
انقدر بی رحم ؟ بایک کلمه کیوت که از دهنم پرید اینجوری شد ؟
ولی من کسی نیستم که باید سکوت کنه ، بالاخره انتقامم رو ازت میگیرم جئون جونگ کوک
کم کم چشمام رو باز کردم . تموم بدنم خونی بود . یک جای تاریک بودم . نه ساعت رو میدونستم ، نه روز و نه اینکه چرا اینجام ؟
در باز شد و آجوما اومد داخل ، برق رو روشن کرد .
آجوما : واییییییییییی دخترم چیشده چقدر خونی ای وای قربونت بشم الهی
پاشدم وایستادم ولی طولی نکشید که دوباره افتادم .
ات : من خوبم آجوما نگران نباشین خدا نکنه ( دروغ میگه )
آجوما : من که میدونم خوب نیستی بیا بریم
اجوما دمن رو بلند کرد و یک دستش رو زیر بغلم گرفت و با یک دستش دست دیگم رو .
وقتی رسیدیم توی آشپزخونه چند تا دختره و یونا بهمون زل زده بودن .
آجوما : واقعا تا حالا انقدر به یک دختر آسیب نزده بود چیکار کردی تو دختر ؟
ات : وقتی خنده خرگوشی کرد منم یهو از دهنم پرید گفتم کیوت نمیدونستم انقدر عصبانی میشه ( بغض )
آجوما همه جام رو باند پیچی کرد .
آجوما : من باید بهش بگم نباید اینکارو با تو میکرد
ات : ولی اگه با شما هم همینکارو کنه چی ؟( نگران )
آجوما : نگران نباش دخترم من اونو از وقتی بچه کوچیک بود بزرگ کردم اون بهم آسیبی نمیزنه ( لبخند ملایم )
اجوما دستمو گرفت و برد پشت در اتاق اون عو*ضی . آجوما در زد وقتی گفت بیا تو لرزی توی بدنم حس کردم . آجوما جلوتر از من رفت و منم پشتش قایم شدم .
آجوما : پسرم این چه کاریه کردی این دختر بیچاره انقدر بدنش خونی و کبوده
کوک : آجوما من هیچوقت نگفتم که میتونین بیارینش بیرون .
آجوما : دخترم یک چیزی بگو
ات : من ترجیح میدم هیچی نگم تا اینکه انقدر بخاطر یک کیوت اذیت بشم ( آروم )
کوک : آجوما برو بیرون .
آجوما : باشه ولی آسیبی به اون دختر نزن .
ات : ن ......
تا خواستم چیزی بگم آجوما رفت . توی بدنم لرز افتاده بود . میترسیدم .
جونگ کوک از روی صندلیش پاشد ، دستاش رو کرد توی جیب های شلوارش و آروم آروم به سمتم قدم برداشت . وقتی رسید جلوم دستش رو گذاشت روی کمرم . باعث شد بلرزم .
کوک : فکر نمیکردم انقدر اذیت بشی ( خونسرد )
ات : دستتو بردار آقای جئون جونگ کوک ( آخرش با تاکید )
کوک : کسی نگفته نمیتونم به اموالم دست بزنم ( پوزخند )
منظورش از اموال چی بود ؟ من ؟ اموال ؟ هه
ات : از کی تا حالا اموالت بودم که الان باشم ( آروم )
کوک : برو حاضر شو .
ات : چرا باید بهت گوش بدم ؟
کوک : پدر و مادرم مجبورم کردن که ازدواج کنم . عکس همتون رو براشون فرستادم و تورو انتخاب کردن . منم یک ازدواج جعلی جور کردم ولی تو لباس عروس نیاز داری .دلم نمیخواست تورو انتخاب کنن برای همین عصبی بودم
* فلش بک به قبل رفتن کای *
ویو کوک:
برام یک پیام اومد ، مامان بابام بودن که گفتن عکس همه دخترای عمارت رو براشون بفرستم . وقتی فرستادم ماجرا رو گفتن که برای آبروی خانواده باید ازدواج کنم . و اونا هم ات رو انتخاب کردن . اعصابم خورد شد ، اصلا از اون دختر خوشم نمیومد .
* زمان حال *
ات : چی ؟ بخاطر چیزی که روحمم ازش خبر نداشت انقدر بهم آسیب زدی ؟( خنده عصبی )
کوک : گفتم برو حاظر شو ( خونسرد )
۹.۷k
۲۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.