ماجراجویی یا کشتار گاه
ویوی جنی:
بعد اینکه لیسا اومد بیرون من رفتم داخل رزی دستاش رو باز کرد منتظر ی بقل خوب با ی بوس بود اما در عوض چیزی که تحویل گرفت یه سیلی با کلی فش بود
+آییییییی چرا میزنی
✓دیگه نمیزارم از کنارم جوم بخوری فهمیدی؟
+((در حال گریه کردن))
✓خب حالا گریه نکن بیا اینم بقل.
اینقد محکم بقلش کردم که خودش گفت بسه غلط کردم
منم ازش جدا شدم یدفعه جیسو اومد تو اتاق:
♡برو اونور بزار آبجی جونمو بقل کنم
✓ هووووووووی
+بیا جیسو جونم
✓نخیر من می خوام بقلش کنم
یدفعه لیسا هم اومد تو:
☆با اینکه بقلت کردم بازم دلم بقل می خواد منم اومدم
از زبان راوی:
و پرید رومون بعدش ما از اتاق رفتیم بیرون و پسرا رفتن تو اول سئوجون رف تو:
♕ سلام... ام... چیزه.. ببخشید واقعا
+سلام درمورد چیی؟
♕تو اتفاقات دیشب رو یادت نمیاد؟
+فک نکنم فقت یادمه رفتیم دیسکو
♕آه هیچی بخاطر اینکه حواسم بهت نبود
+اوه نه اشکال نداره تو که.. دوس پسرم نیستی
♕اما اگه بخوای میتونم باشم
+ببین یادم تو ماشینم ازم پرسیدی
و من بهش فک کرم و بنظرم که که که.....
♕بنظرت چی؟
+ ما نمیتونیم باهم باشیم
♕ اوه....... ام........ ام...... باشه((بغض کرد))
+چرا گریه میکنی؟
♕ گریه؟ نه.... چه گریه ای؟ شن رفته تو چشم
+آها تو که راس میگی
بعد سئو جون از اونجا رف بیرون
و کسی که اومد رزی رو متعجب کرد و باورش نمیشد که اون اونجا باشه ((آیو بود و توی فیک آیو دشمن خیلی خیلی خونی ی رزیه و تو فیک رزی اینا خیلی پولدارن و در واقعیت هم هست البته و اینجوریه که رزی سه تا شرکت بین المللی داره که خیلی بزرگن و آیو رقیبشه.)) ((علامت آیو ∆))
∆هوم خیلی وقته که ندیدمت میبینم به بد روزی افتادی رزان پارک
+ تو... تو.... تو اینجا چیکار میکنی آیو؟
∆هیچی اومدم ی سری به دوست قدیمیم بزنم که پولو شرکت ماشینو شهرتم رو ازم گرفت و من رو آواره کرد
+ مگه من تو رو خراب کردم تو با اسکل بودن و اطلاع نداشتن از زندگی ی تجاری خودتو نابود کردی آخه به من چه حالا جوابمو بده اینجا چیکار میکنی؟
∆من زندگی خودمو خراب کردم؟ آه چقد تو دورویی دیگه باز حداقل قبول کن اشتباهتو
+((داره زنگ میزنه نگهبان بیاد))
∆دا.. داری چیکار میکنی
+ زنگ میکنم بیا ببرنت
∆ تو..... معلوم هس داری چی میگی؟
+ بله کاملا واضحه
آیو بالشت تخت کنار رزی رو گرفت و گذاشت رو خود رزی و می خواست اون رو خف. ه کنه
داشت رزی رو خفه میکرد
+هی اون چیه دستت می خوای چیکار کنی
نه.. نه... نزدیک نیا
((و الان گذاش روش))
+اممممممممممممممممممممم
کمککککککک
∆هیچکی نمیتونه نجاتتت بده بله
که یدفعه جیمین اومد تو اتاق و اونارو دید
~هی چیکار داری میکنی
((و آیو رو از پشت گرفت))
∆ هی ولم کن
+ اون می خواست منو خفه کنه
~ نگهبانو خبر کن ((یدفعه با مجسمه ای که کنارش بود
بعد اینکه لیسا اومد بیرون من رفتم داخل رزی دستاش رو باز کرد منتظر ی بقل خوب با ی بوس بود اما در عوض چیزی که تحویل گرفت یه سیلی با کلی فش بود
+آییییییی چرا میزنی
✓دیگه نمیزارم از کنارم جوم بخوری فهمیدی؟
+((در حال گریه کردن))
✓خب حالا گریه نکن بیا اینم بقل.
اینقد محکم بقلش کردم که خودش گفت بسه غلط کردم
منم ازش جدا شدم یدفعه جیسو اومد تو اتاق:
♡برو اونور بزار آبجی جونمو بقل کنم
✓ هووووووووی
+بیا جیسو جونم
✓نخیر من می خوام بقلش کنم
یدفعه لیسا هم اومد تو:
☆با اینکه بقلت کردم بازم دلم بقل می خواد منم اومدم
از زبان راوی:
و پرید رومون بعدش ما از اتاق رفتیم بیرون و پسرا رفتن تو اول سئوجون رف تو:
♕ سلام... ام... چیزه.. ببخشید واقعا
+سلام درمورد چیی؟
♕تو اتفاقات دیشب رو یادت نمیاد؟
+فک نکنم فقت یادمه رفتیم دیسکو
♕آه هیچی بخاطر اینکه حواسم بهت نبود
+اوه نه اشکال نداره تو که.. دوس پسرم نیستی
♕اما اگه بخوای میتونم باشم
+ببین یادم تو ماشینم ازم پرسیدی
و من بهش فک کرم و بنظرم که که که.....
♕بنظرت چی؟
+ ما نمیتونیم باهم باشیم
♕ اوه....... ام........ ام...... باشه((بغض کرد))
+چرا گریه میکنی؟
♕ گریه؟ نه.... چه گریه ای؟ شن رفته تو چشم
+آها تو که راس میگی
بعد سئو جون از اونجا رف بیرون
و کسی که اومد رزی رو متعجب کرد و باورش نمیشد که اون اونجا باشه ((آیو بود و توی فیک آیو دشمن خیلی خیلی خونی ی رزیه و تو فیک رزی اینا خیلی پولدارن و در واقعیت هم هست البته و اینجوریه که رزی سه تا شرکت بین المللی داره که خیلی بزرگن و آیو رقیبشه.)) ((علامت آیو ∆))
∆هوم خیلی وقته که ندیدمت میبینم به بد روزی افتادی رزان پارک
+ تو... تو.... تو اینجا چیکار میکنی آیو؟
∆هیچی اومدم ی سری به دوست قدیمیم بزنم که پولو شرکت ماشینو شهرتم رو ازم گرفت و من رو آواره کرد
+ مگه من تو رو خراب کردم تو با اسکل بودن و اطلاع نداشتن از زندگی ی تجاری خودتو نابود کردی آخه به من چه حالا جوابمو بده اینجا چیکار میکنی؟
∆من زندگی خودمو خراب کردم؟ آه چقد تو دورویی دیگه باز حداقل قبول کن اشتباهتو
+((داره زنگ میزنه نگهبان بیاد))
∆دا.. داری چیکار میکنی
+ زنگ میکنم بیا ببرنت
∆ تو..... معلوم هس داری چی میگی؟
+ بله کاملا واضحه
آیو بالشت تخت کنار رزی رو گرفت و گذاشت رو خود رزی و می خواست اون رو خف. ه کنه
داشت رزی رو خفه میکرد
+هی اون چیه دستت می خوای چیکار کنی
نه.. نه... نزدیک نیا
((و الان گذاش روش))
+اممممممممممممممممممممم
کمککککککک
∆هیچکی نمیتونه نجاتتت بده بله
که یدفعه جیمین اومد تو اتاق و اونارو دید
~هی چیکار داری میکنی
((و آیو رو از پشت گرفت))
∆ هی ولم کن
+ اون می خواست منو خفه کنه
~ نگهبانو خبر کن ((یدفعه با مجسمه ای که کنارش بود
۴.۲k
۰۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.