پدرخوانده وحشی من ۲
با بی حوصلگی از اشپزخانه پرورشگاه خارج شد و به سمت اتاقش که مجبور بود با 6نفر دیگه شریک بشه راه افتاد تو تعجب بود سالن های پرورشگاه ها تر و تمیز بود کارکنا لباس تمیز و اراسته پوشیده بودن و دخترک با تعجب بهشون نگاه می کرد ولی در رو نشون نمی داد همه بهش میگفتن خیلی سرده و عجیب غریبه ولی اون خودش بود و اینطوری رفتار کردن با دیگران رو دوست داشت در اتاق رو باز کرد و واردش شد و پشت میزش نشست و سرش رو با کتاب های مدرسه اش مشغول کرد همیشه شاگرد اول کلاس بود و به درس علاقه زیادی داشت بعضی از بچه ها اونو مسخره می کردن ولی دخترک اصلا اهمیتی بهشون نمی داد ولی اگه کسی پاشو از گلیمش دراز تر می کرد حسابشو می زاشت کف دستش نگاهش به پنجره افتاد که کل حیاط پرورشگاه دیده می شد یک ماشین گرون قیمت اومد داخل حیاط و یه مرد گنده که بهش می خورد بادیگارد باشه از ماشین پیاده شد و رفت در عقب ماشین رو برای یه نفر باز کرد و یه مرد قد بلند و خوشتیپ و جذاب از ماشین پیاده شد بقیه هم اتاقی هاش جمع شدن جلو پنجره و اون نتونست بقیه ماجرا رو ببینه با بی خیالی دوباره شروع کرد به حل کردن مسئله که توی دفترش بود بعد یک ربع بعد یکی از خدمتکارا در اتاق رو باز کرد و گفت
خدمتکار:نیلا وسایلت رو جمع کن دارن تو رو به سرپرستی میگیرن
دخترک با اینکه تعجب کرده بود ولی تو چشماش برق خاصی موج می زد بالاخره از این زندان می تونست خلاص بشه سریع وسایلش رو جمع کرد وسایل زیادی نداشت ولی همشون رو گذاشت تو یه کوله پشتی و رفت سمت اتاق مدیر در زد و وارد اتاق شد مدیر با مهربونی گفت نیلا جان بیا بشین
دختر تعجب کرد که چرا مدیرش انقدر باهاش مهربون شده اروم نشست رو صندلی چشمش خورد به مردی که رو به روش بود از نزدیک جذابیتش هزار برابر بود با خود گفت این بابای منه؟ پس...مامانم کو؟
تهیونگ نگاهی به الهه ررو به روش کرد خیلی خوشگل بود تهیونگ:بیشتر از این دیگه نمی تونم وقتم رو هدر بدم
و اشاره به بادیگاردش کرد و بادیگارد یه کیف رو گذاشت رو یه میز و خانم لی کیف رو باز کرد و پولای توش رو شمرد
دخترک با تعجب به خانم لی و اون مرد که نمی دونست اسمش چیه نگاه می کرد خانم لی یعنی اونو و فروخته بود به این مرد؟اصلا این مرد کیه بود که می خواست سرپرستیش رو به عهده بگیره؟
خانم لی:بله درسته,ارباب
اون مرد از جاش بلند شد و از اتاق خارج شد و بادیگارد هم اومد کیفم رو گرفت و گفت:
بادیگارد:بریم
دخترک هم از خانم لی خداحافظی کرد و دنبالشون راه افتاد بادیگارد اول در رو برای اون مرد باز کرد و نشست عقب و سپس واسه دختر و خودشم نشست پشت فرمون و شروع کرد به رانندگی...توی راه تهیونگ نگاهی به دختر کرد نمی تونست زیباییش رو با کلمه توصیف کنه چشمای کشیده اش لبای براقش دماغ کوچیک و عروسکیش موهاش که تا زیر باسنش بود سعی کرد خودش رو با گوشیش سرگرم کنه ولی مگه میشد؟....
خدمتکار:نیلا وسایلت رو جمع کن دارن تو رو به سرپرستی میگیرن
دخترک با اینکه تعجب کرده بود ولی تو چشماش برق خاصی موج می زد بالاخره از این زندان می تونست خلاص بشه سریع وسایلش رو جمع کرد وسایل زیادی نداشت ولی همشون رو گذاشت تو یه کوله پشتی و رفت سمت اتاق مدیر در زد و وارد اتاق شد مدیر با مهربونی گفت نیلا جان بیا بشین
دختر تعجب کرد که چرا مدیرش انقدر باهاش مهربون شده اروم نشست رو صندلی چشمش خورد به مردی که رو به روش بود از نزدیک جذابیتش هزار برابر بود با خود گفت این بابای منه؟ پس...مامانم کو؟
تهیونگ نگاهی به الهه ررو به روش کرد خیلی خوشگل بود تهیونگ:بیشتر از این دیگه نمی تونم وقتم رو هدر بدم
و اشاره به بادیگاردش کرد و بادیگارد یه کیف رو گذاشت رو یه میز و خانم لی کیف رو باز کرد و پولای توش رو شمرد
دخترک با تعجب به خانم لی و اون مرد که نمی دونست اسمش چیه نگاه می کرد خانم لی یعنی اونو و فروخته بود به این مرد؟اصلا این مرد کیه بود که می خواست سرپرستیش رو به عهده بگیره؟
خانم لی:بله درسته,ارباب
اون مرد از جاش بلند شد و از اتاق خارج شد و بادیگارد هم اومد کیفم رو گرفت و گفت:
بادیگارد:بریم
دخترک هم از خانم لی خداحافظی کرد و دنبالشون راه افتاد بادیگارد اول در رو برای اون مرد باز کرد و نشست عقب و سپس واسه دختر و خودشم نشست پشت فرمون و شروع کرد به رانندگی...توی راه تهیونگ نگاهی به دختر کرد نمی تونست زیباییش رو با کلمه توصیف کنه چشمای کشیده اش لبای براقش دماغ کوچیک و عروسکیش موهاش که تا زیر باسنش بود سعی کرد خودش رو با گوشیش سرگرم کنه ولی مگه میشد؟....
۳۷.۸k
۱۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.