پارت³
ویو راوی
بچه ها همه رفتن ت ماشین چون باید باهم برن دیگه ولی....مشکل این بود..ماشین کوچیک بود و همینجا بود ک بردی بار هزارم دعوای شوگاو یوری شرو شد!
+عااا...اقای چوی جا نیس
¥ی طور بشینین دیگه
-من میرم داخل
+ وا پس من چی
-ب من چ
همه ت ماشین بودن جز من..ک سرمو انداختم پایین یهو شوگا دستمو گرف و کشید ت ماشین و منو رو پاش نشوند
+چ...چکار میکنی ها؟
-هیس
¥بچه ها نشستین؟
همه:بله
¥خوبه حرکت کن
# چشم اقای چوی
ویو یوری
داشتم از خجالت اب میشدم
+ا..اقای چوی تا پایگاهه جدید چقد راهه
¥ یک ساعت
+شتتت(ت ذهنش)
+چیزه ش..شوگا من وزنم زیاده بزار من با ی پاشین دیگه برم
-هیس من راحتم
+خب وزنم زیاده
ک دستشو دور کمرم حلقه کرد و دیگه حرفی نزدم فقد متوجه لپ سرخم شدم!
ویو راوی
یوری بعد از ۱۰ دقیقه خابش برد
ویو شوگا
وقتی اونطور دیدمش دلم خاس انقد بغلش کنم ک حد نداشته باشه راستش ما همیشه دعوا داریم ولی من ی هفتس ک متوجه شدم عاشقشم!سفت بغلش کردم و سرمو ت گردنش فرو کردم...
بعد از نیم ساعت رسیدیم منم ک دلم نیومد یوری رو بیدار کنم براید استایل بغلش کردم و بردمش داخل
÷هی میهی بیا
×چیه؟
÷نگاشون کن وویی چ کاپل قشنگی میشننننن
عررررر
×دیقنننننن
-اقای چوی اتاقه ما کجاس(اروم)
¥اون در ابیه
-اوک بای
رفتم بالا و یوری رو گذاشم رو تخت و کنارش خابیدم و رو ب یوری چرخیدم بهش خیره شدم ...دیگه نتونستم تحمل کنم و ب سمت خودم کشیدمشو بغلش کردم...انقد کوچولو بود ک ت بغلم گم میشد ...منم بعد از ۵ دقیقه خابم برد...
........
شرط برای پارت بعد:۱۰لایک
بچه ها همه رفتن ت ماشین چون باید باهم برن دیگه ولی....مشکل این بود..ماشین کوچیک بود و همینجا بود ک بردی بار هزارم دعوای شوگاو یوری شرو شد!
+عااا...اقای چوی جا نیس
¥ی طور بشینین دیگه
-من میرم داخل
+ وا پس من چی
-ب من چ
همه ت ماشین بودن جز من..ک سرمو انداختم پایین یهو شوگا دستمو گرف و کشید ت ماشین و منو رو پاش نشوند
+چ...چکار میکنی ها؟
-هیس
¥بچه ها نشستین؟
همه:بله
¥خوبه حرکت کن
# چشم اقای چوی
ویو یوری
داشتم از خجالت اب میشدم
+ا..اقای چوی تا پایگاهه جدید چقد راهه
¥ یک ساعت
+شتتت(ت ذهنش)
+چیزه ش..شوگا من وزنم زیاده بزار من با ی پاشین دیگه برم
-هیس من راحتم
+خب وزنم زیاده
ک دستشو دور کمرم حلقه کرد و دیگه حرفی نزدم فقد متوجه لپ سرخم شدم!
ویو راوی
یوری بعد از ۱۰ دقیقه خابش برد
ویو شوگا
وقتی اونطور دیدمش دلم خاس انقد بغلش کنم ک حد نداشته باشه راستش ما همیشه دعوا داریم ولی من ی هفتس ک متوجه شدم عاشقشم!سفت بغلش کردم و سرمو ت گردنش فرو کردم...
بعد از نیم ساعت رسیدیم منم ک دلم نیومد یوری رو بیدار کنم براید استایل بغلش کردم و بردمش داخل
÷هی میهی بیا
×چیه؟
÷نگاشون کن وویی چ کاپل قشنگی میشننننن
عررررر
×دیقنننننن
-اقای چوی اتاقه ما کجاس(اروم)
¥اون در ابیه
-اوک بای
رفتم بالا و یوری رو گذاشم رو تخت و کنارش خابیدم و رو ب یوری چرخیدم بهش خیره شدم ...دیگه نتونستم تحمل کنم و ب سمت خودم کشیدمشو بغلش کردم...انقد کوچولو بود ک ت بغلم گم میشد ...منم بعد از ۵ دقیقه خابم برد...
........
شرط برای پارت بعد:۱۰لایک
۱۱.۲k
۱۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.