فرشته نگهبان من...
#فرشته_نگهبان_من
#part68
"ویو شوگا"
ات:من اگه میتونستم خیلی وقت پیش تنهات میزاشتم و راحت میشدم!ولی...تو ولم نمیکنی!
شوگا:فکر کردی من از کنار تو بودن خیلی خوشحالم؟هه...کنار تو بودن مزخرف ترین حسی یه که تا الان داشتم و اگه نمیدونی بدون...چون الان واقعا از ته دلم ارزو میکنم که هرچی زودتر این کاووس تموم بشه و تو و هرچی که متعلق به تو عه از این دنیا گمشین بیرون و بمیرین!
ات:(بغض)
و از اتاق رفت بیرون...
بد باهاش حرف زدم...خب...عصبانی شده بودم!نمیخواستم اون تهیونگ رو انتخاب کنه...شاید...حق با اون بود...من یه روحم...و فقط باید به عنوان یک روح نگهبان از اون محافظت کنم...فکر کنم پشت در وایستاده بود و فاصلمون خیلی زیاد نبود...وگرنه تا الان باید میرفتم پیش اون...
"روز عروسی"
بلاخره اون روز نحس رسید...اونا میخواستن جونگ کوک رو بکشن و من اصلا با این موضوع موافق نبودم!
میدونستم که ات و تهیونگ توی دردسر میوفتن...کاش همون اول میتونستم سرنوشتش رو نگاه کنم!
ات توی لباس عروس خیلییی زیبا شده بود...
#part68
"ویو شوگا"
ات:من اگه میتونستم خیلی وقت پیش تنهات میزاشتم و راحت میشدم!ولی...تو ولم نمیکنی!
شوگا:فکر کردی من از کنار تو بودن خیلی خوشحالم؟هه...کنار تو بودن مزخرف ترین حسی یه که تا الان داشتم و اگه نمیدونی بدون...چون الان واقعا از ته دلم ارزو میکنم که هرچی زودتر این کاووس تموم بشه و تو و هرچی که متعلق به تو عه از این دنیا گمشین بیرون و بمیرین!
ات:(بغض)
و از اتاق رفت بیرون...
بد باهاش حرف زدم...خب...عصبانی شده بودم!نمیخواستم اون تهیونگ رو انتخاب کنه...شاید...حق با اون بود...من یه روحم...و فقط باید به عنوان یک روح نگهبان از اون محافظت کنم...فکر کنم پشت در وایستاده بود و فاصلمون خیلی زیاد نبود...وگرنه تا الان باید میرفتم پیش اون...
"روز عروسی"
بلاخره اون روز نحس رسید...اونا میخواستن جونگ کوک رو بکشن و من اصلا با این موضوع موافق نبودم!
میدونستم که ات و تهیونگ توی دردسر میوفتن...کاش همون اول میتونستم سرنوشتش رو نگاه کنم!
ات توی لباس عروس خیلییی زیبا شده بود...
۸.۴k
۲۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.