ꜱᴀᴅɪᴍ
ᴘᴀʀᴛ:ꜰᴏᴜʀᴛᴇᴇɴ
[ویو ات]
جونگکوک: یادت نره که اون شریکمه اونم به عنوان شریکم وارد مهمونی میشه
ات: هوم میتونم بورام رو بیارم
جونگکوک: نه بورام پیش یونگ میمونه
ات: به یونگ اعتماد ندارم
جونگکوک راهشو کشید رفت لعنتی همش باید اخرش حرف خودش باشه وارد عمارت شدم رفتم تو اتاق در کمد رو باز کرد
با چیزی که دیدم چشمام برق زد این همه لباس چقد هم خوشگلن داشتم لباسامو انتخاب میکردم که بورام اومد داخل اتاق
بورام: خب خبراییه؟
ات: *توضیح دادن ماجرا*
بورام: خب بیا من برات انتخاب کنم
ات: یه لباس ساده باشه فقط همین
بورام: چی میگی جلوی اوون اسلوونی کم بیاری
ات: خب چطور شدم؟
بورام: عالی شدی دختر عالی
خودمو تو اینه دیدم شونه هام باز بودن لباسم کوتاه بود جونگکوک اینو میدید مطمئنم تو تنم پاره میکرد
دیگه نزدیکای شب بود موهامو باز کردم یه ارایش ملایم کردم ولی خب رژ لی پررنگی زدم کت سفید پشمی انداختم رو شونه هام اروم از پله ها اومدم پایین دیدم جونگکوک تو حیاط منتظر اروم رفتم سمتش
ات: خب بریم
اون حتی نیم نگاهی هم به من نکرد تاوقتی که اسلوونی اومد
اسلوونی: اماده ام (باخنده)
جونگکوک با خنده های اسلوونی برگشت سمت اسلوونی سرتاپاشو نگاه کرد بغض کرده بودم یعنی اونقدری من بی ارزشم که نیم نگاهی هم نکرد بهم
جونگکوک: سوار ماشین شید
اروم رفتم سمت ماشین سوار شدم به شیشه نگاه کردم اسلوونی اومد دقیق سمتم نشست
اسلوونی: خودتم عین لباست بی ارزشی
سعی کردم خونسردیمو حفظ کنم
ات: توام شبیه هرزه ها شدی (باخنده)
▪︎a few mines later▪︎
از ماشین پیاده شدیم یه عمارت خیلی بزرگ بود همه جا چراغونی شده بود همه جا پر شده بود از مافیاها
اسلوونی: جونگکوک میرم داخل و با بقیه سعی میکنم که شراکت ببندیم (باچشمک)
بعد از رفتن اسلوونی جونگکوک دستمو گرفت وارد شدیم همه نگا ها به ما رفت احساس معذبی داشتم همه داشتن به رون پاهای نگاه میکردن که جونگکوک نگاه های خیره به من شدند رفتیم کنار میزی
جونگکوک: ات اینچه لباس فاکی بود پوشیدی؟
ات: خب این قشنگ بود
جونگکوک دستمو گرفت فشار داد
جونگکوک: میخوای خودتو به همه نشون بدی اره؟
ات: داری چی میگی دستمو ول کن دردم اومد
جونگکوک: اون لباس فاکیت امشب قرار تو تنت جر بخوره میدونی اره (باخنده عصبی)
نفس عمیقی کشیدم که چیزی دوباره نگم تا عصبیش نکنم همه رفتن سمت یه مرد
ات: جونگکوک تولدشه؟
جونگکوک نگاهش رو به صورتم چرخوند نگاهش تک تک اجزای صورتم چرخوند رو چشمام ثابت موند
دمای بدنم بالا رفت چقد نگاهش خاصی داره سرم پایین انداختم که صداش باعث شد بهش نگاه کنم...
[ویو ات]
جونگکوک: یادت نره که اون شریکمه اونم به عنوان شریکم وارد مهمونی میشه
ات: هوم میتونم بورام رو بیارم
جونگکوک: نه بورام پیش یونگ میمونه
ات: به یونگ اعتماد ندارم
جونگکوک راهشو کشید رفت لعنتی همش باید اخرش حرف خودش باشه وارد عمارت شدم رفتم تو اتاق در کمد رو باز کرد
با چیزی که دیدم چشمام برق زد این همه لباس چقد هم خوشگلن داشتم لباسامو انتخاب میکردم که بورام اومد داخل اتاق
بورام: خب خبراییه؟
ات: *توضیح دادن ماجرا*
بورام: خب بیا من برات انتخاب کنم
ات: یه لباس ساده باشه فقط همین
بورام: چی میگی جلوی اوون اسلوونی کم بیاری
ات: خب چطور شدم؟
بورام: عالی شدی دختر عالی
خودمو تو اینه دیدم شونه هام باز بودن لباسم کوتاه بود جونگکوک اینو میدید مطمئنم تو تنم پاره میکرد
دیگه نزدیکای شب بود موهامو باز کردم یه ارایش ملایم کردم ولی خب رژ لی پررنگی زدم کت سفید پشمی انداختم رو شونه هام اروم از پله ها اومدم پایین دیدم جونگکوک تو حیاط منتظر اروم رفتم سمتش
ات: خب بریم
اون حتی نیم نگاهی هم به من نکرد تاوقتی که اسلوونی اومد
اسلوونی: اماده ام (باخنده)
جونگکوک با خنده های اسلوونی برگشت سمت اسلوونی سرتاپاشو نگاه کرد بغض کرده بودم یعنی اونقدری من بی ارزشم که نیم نگاهی هم نکرد بهم
جونگکوک: سوار ماشین شید
اروم رفتم سمت ماشین سوار شدم به شیشه نگاه کردم اسلوونی اومد دقیق سمتم نشست
اسلوونی: خودتم عین لباست بی ارزشی
سعی کردم خونسردیمو حفظ کنم
ات: توام شبیه هرزه ها شدی (باخنده)
▪︎a few mines later▪︎
از ماشین پیاده شدیم یه عمارت خیلی بزرگ بود همه جا چراغونی شده بود همه جا پر شده بود از مافیاها
اسلوونی: جونگکوک میرم داخل و با بقیه سعی میکنم که شراکت ببندیم (باچشمک)
بعد از رفتن اسلوونی جونگکوک دستمو گرفت وارد شدیم همه نگا ها به ما رفت احساس معذبی داشتم همه داشتن به رون پاهای نگاه میکردن که جونگکوک نگاه های خیره به من شدند رفتیم کنار میزی
جونگکوک: ات اینچه لباس فاکی بود پوشیدی؟
ات: خب این قشنگ بود
جونگکوک دستمو گرفت فشار داد
جونگکوک: میخوای خودتو به همه نشون بدی اره؟
ات: داری چی میگی دستمو ول کن دردم اومد
جونگکوک: اون لباس فاکیت امشب قرار تو تنت جر بخوره میدونی اره (باخنده عصبی)
نفس عمیقی کشیدم که چیزی دوباره نگم تا عصبیش نکنم همه رفتن سمت یه مرد
ات: جونگکوک تولدشه؟
جونگکوک نگاهش رو به صورتم چرخوند نگاهش تک تک اجزای صورتم چرخوند رو چشمام ثابت موند
دمای بدنم بالا رفت چقد نگاهش خاصی داره سرم پایین انداختم که صداش باعث شد بهش نگاه کنم...
۲۴.۸k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.