Part: ⑧
Part: ⑧
ویو ات
وقتی بهم گفت دوست دخترم حس،خوبی بهم دس داد
تهیونگ: پاشو میرسونمت خونه سوار موتورش شد کلاه کاسکتش (نمدونم درست نوشتم یا نه) گذاشت رو سرش بپر بالا سوار موتورش شدمو دستمو دورش حلقه کردم وقتی رسیدیم ازتهیونگ خداحافظی کردم وقتی وارد خونه شدم نگاه طلبکارانه مامانم و دیدم
مامان ات: ات تا الان کجا بودی اون پسره کی بود رسوندت
ات: اوما... نفس بگیر همه چی رو توضیح میدم برای مامانم همه چیزو توضیح دادم بجز بوسم با تهیونگ ولی گفتم که دوسش دارم مامانمم هیچی نگفت یعنی مشکلی با این موضوع نداره
ویو سوبین
وقتی ات گونمو بوسید خوشحال شدم ولی از اینکه با تهیونگ رفت حس بدی بهم دست داد من امشب میخواستم بهش اعتراف کنم از مدرسه اومدم بیرون عیبی نداره فردا بهش میگم همینجوری داشتم به این موضوع فکر میکردم که چشمم خورد به ات وتهیونگ دیدم دارن همو میبوسن پس فرداا کار و یکسره میکنم رفتم خونه به ات پیام دادم
ات راستش فردا بیا کافه بغل مدرسه باید درمورد یه موضوع مهم باهات حرف بزنم منتظرتم:)
پیامم رو براش ارسال کردم
پرش به فردا تو کافه
ات: سلام سوبین اوپا خوبی
سوبین: سلام ات باید درمورد یه موضوع مهم باهات صحبت کنم راستش دیروز وقتی با تهیونگ رفتی حس بدی بهم دست داد راستش... راستش من میخواستم بهت اعتراف کنم من واقعا دوست دارم
ات: با این حرف سوبین خشکم زد یعنی این همه مدت اون دوسم داشت سوبین راستش من
سوبین: میدونم تو تهیونگ رو دوس داری دیدم دیشت داشتی میبوسیدیش ولی عیبی نداره اگه تو خوشحال باشی منم خوشحالم(اره تو راست میگی)
ویو ات
دیدم یدفعه تهیونگ زنگ زد
تهیونگ: الو ات سریع بیا به این ادرسی که میفرستم
ات: باشه الان خودمو میرسونم
سریع تاکسی گرفتم به ادرسی که تهیونگ فرستاده بود دیدم دستاش تو جیبشه زل زده به دریا صداش کردم....
این پارت خیلی طولانی شد دیگه🍭
ویو ات
وقتی بهم گفت دوست دخترم حس،خوبی بهم دس داد
تهیونگ: پاشو میرسونمت خونه سوار موتورش شد کلاه کاسکتش (نمدونم درست نوشتم یا نه) گذاشت رو سرش بپر بالا سوار موتورش شدمو دستمو دورش حلقه کردم وقتی رسیدیم ازتهیونگ خداحافظی کردم وقتی وارد خونه شدم نگاه طلبکارانه مامانم و دیدم
مامان ات: ات تا الان کجا بودی اون پسره کی بود رسوندت
ات: اوما... نفس بگیر همه چی رو توضیح میدم برای مامانم همه چیزو توضیح دادم بجز بوسم با تهیونگ ولی گفتم که دوسش دارم مامانمم هیچی نگفت یعنی مشکلی با این موضوع نداره
ویو سوبین
وقتی ات گونمو بوسید خوشحال شدم ولی از اینکه با تهیونگ رفت حس بدی بهم دست داد من امشب میخواستم بهش اعتراف کنم از مدرسه اومدم بیرون عیبی نداره فردا بهش میگم همینجوری داشتم به این موضوع فکر میکردم که چشمم خورد به ات وتهیونگ دیدم دارن همو میبوسن پس فرداا کار و یکسره میکنم رفتم خونه به ات پیام دادم
ات راستش فردا بیا کافه بغل مدرسه باید درمورد یه موضوع مهم باهات حرف بزنم منتظرتم:)
پیامم رو براش ارسال کردم
پرش به فردا تو کافه
ات: سلام سوبین اوپا خوبی
سوبین: سلام ات باید درمورد یه موضوع مهم باهات صحبت کنم راستش دیروز وقتی با تهیونگ رفتی حس بدی بهم دست داد راستش... راستش من میخواستم بهت اعتراف کنم من واقعا دوست دارم
ات: با این حرف سوبین خشکم زد یعنی این همه مدت اون دوسم داشت سوبین راستش من
سوبین: میدونم تو تهیونگ رو دوس داری دیدم دیشت داشتی میبوسیدیش ولی عیبی نداره اگه تو خوشحال باشی منم خوشحالم(اره تو راست میگی)
ویو ات
دیدم یدفعه تهیونگ زنگ زد
تهیونگ: الو ات سریع بیا به این ادرسی که میفرستم
ات: باشه الان خودمو میرسونم
سریع تاکسی گرفتم به ادرسی که تهیونگ فرستاده بود دیدم دستاش تو جیبشه زل زده به دریا صداش کردم....
این پارت خیلی طولانی شد دیگه🍭
۱.۹k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.