playmate p²⁸
کوک ویو :
تو این فکر بودم که ا/ت و ببرم یا نه
شاید زیاد دارم منعش میکنم اونا فقط یه اتفاق بود که از سر غفلت من بود .....
یاران نمیدونم میبرمش ولی حواسم بهش هست .
البته باید ببینم خودش میاد یا نه ؟
ا/ت: چی میگفت؟
کوک: هیچی یه دورهمی تو بار گرفته گفت ما ام بریم..
ا/ت: ما؟!
کوک: آره گفت زنش و چند تا دختر دیگه هم هستن تو ام خواهرت و با خودت بیار ...
ا/ت: اها
کوک: خب میای ؟!
ا/ت: نمیدونم فعلا میخام با نابی یوجین برم بیرون
کوک: اون وقت کی اجازه داد
ا/ت: هوففف ا/ت نفس عمیق بکششش
اجازه کسی لازم نی
کوک: هه باشه خانوم خانوما برو ولی این دفعه قول نمودم بتمن صم بیام از دست تبهکار ها نجاتت بدم
ا/ت: هاها واستا الان خندم میاد
کوک: .... (خنده)
آجوما : بچه ها صبحانه آمادست
ا/ت و کوک : اومدیممم
......
.....
.....
.....
آجوما : پسرم مهمونی امشب رو میری ؟!
تهیونگ: نمیدونم ... به نظرت برم ؟
آجوما : خودت چی فکر میکنی ؟!
تهیونگ: به نظرم برم بلاخره باید کم کم از دلشون در بیارم یا باید آشنا تر شیم نمیدونمم نه نمیرم اگه برم بدتر میشه...
اجوما: از دست تو باید سر به بیابون بزارم لباساتو حاضر کردم تو کلوزت رومِ
تهیونگ: .....
.....
......
.....
نابی : الوکجای توووو
ا/ت: ساعت چنده مگه؟!
یوجین : خسته نباشی صبحت به خیر هنوز خوابی؟
نابی: بیا دم در بابا ساعت ۴ عهههه
ا/ت: عه گوشم وحشی اومدم...
کوک: مراسم امشب و میای ؟
ا/ت: بزار برم یه ساعت دیگه بهت خبر میدم
کوک: ای بابا میخاد بره با گروهشون FBI این موضوع به اشتراک بزاره (*خنده)
ا/ت: خیلی طناز شدی مستر ....
کوک:مراقب خودت باش گوشیت جواب بده..
ا/ت: باشه...
نابی : به به لیدی بلاخره تشریف اوردید کجا بریم حالا
ا/ت: وا عزیزم این دیگه سوال نداره
یوجین : بریم دور دور
نابی : ....
ا/ت : نه میریم خرید
نابی پیاده شو
نابی : باز این میخاد بشینه پشت ماشین به کشتنمون بده ....
یوجین : ندی بهش ها خر نشی نههه وای
ا/ت: اهم خب میرم خرید ...
یوجین : بابا خرید چی میگه لباس نداریم
ا/ت : امشب مراسم دعوتم بانو لباس های شما یا خودم و بپوشم فک میکنن گنگسترم باید
نابی : به به کجا به سلامتی ؟
یوجین : منزل تهیونگ جان
نابی : خفه شو بابا
ا/ت: ..... ببین ممکنه منو تو زندان ببینی اما خونه اون یارو اصلا
نابی : یوجین مرض داری؟
یوجین : واه واه واه خدا به دور خب نمیگی کجا داری میری
ا/ت: دوست کوک یه دورهمی گرفته تو بار گفته چند تا خانوم و دختر هم هستن خواهرت رو هم بیار
نابی : خب میری دیگه
یوجین : آره برو ۳ تا شوهر پیدا کن بیا
نابی : فکر خوبیه
ا/ت: سینگلی داره کمرتون رو میشکنه هاااا
یوجین : میری یا نه
ا/ت: نمیدونم اگه اون یارو اونجا باشه چی
نابی : وای نمیخورتت که چرا نمیپذیری که یه اشتباه بوده
یوجین : اشتباه داریم تا اشتباه
ا/ت: بیاید پایین بابا سرم رفت
تو این فکر بودم که ا/ت و ببرم یا نه
شاید زیاد دارم منعش میکنم اونا فقط یه اتفاق بود که از سر غفلت من بود .....
یاران نمیدونم میبرمش ولی حواسم بهش هست .
البته باید ببینم خودش میاد یا نه ؟
ا/ت: چی میگفت؟
کوک: هیچی یه دورهمی تو بار گرفته گفت ما ام بریم..
ا/ت: ما؟!
کوک: آره گفت زنش و چند تا دختر دیگه هم هستن تو ام خواهرت و با خودت بیار ...
ا/ت: اها
کوک: خب میای ؟!
ا/ت: نمیدونم فعلا میخام با نابی یوجین برم بیرون
کوک: اون وقت کی اجازه داد
ا/ت: هوففف ا/ت نفس عمیق بکششش
اجازه کسی لازم نی
کوک: هه باشه خانوم خانوما برو ولی این دفعه قول نمودم بتمن صم بیام از دست تبهکار ها نجاتت بدم
ا/ت: هاها واستا الان خندم میاد
کوک: .... (خنده)
آجوما : بچه ها صبحانه آمادست
ا/ت و کوک : اومدیممم
......
.....
.....
.....
آجوما : پسرم مهمونی امشب رو میری ؟!
تهیونگ: نمیدونم ... به نظرت برم ؟
آجوما : خودت چی فکر میکنی ؟!
تهیونگ: به نظرم برم بلاخره باید کم کم از دلشون در بیارم یا باید آشنا تر شیم نمیدونمم نه نمیرم اگه برم بدتر میشه...
اجوما: از دست تو باید سر به بیابون بزارم لباساتو حاضر کردم تو کلوزت رومِ
تهیونگ: .....
.....
......
.....
نابی : الوکجای توووو
ا/ت: ساعت چنده مگه؟!
یوجین : خسته نباشی صبحت به خیر هنوز خوابی؟
نابی: بیا دم در بابا ساعت ۴ عهههه
ا/ت: عه گوشم وحشی اومدم...
کوک: مراسم امشب و میای ؟
ا/ت: بزار برم یه ساعت دیگه بهت خبر میدم
کوک: ای بابا میخاد بره با گروهشون FBI این موضوع به اشتراک بزاره (*خنده)
ا/ت: خیلی طناز شدی مستر ....
کوک:مراقب خودت باش گوشیت جواب بده..
ا/ت: باشه...
نابی : به به لیدی بلاخره تشریف اوردید کجا بریم حالا
ا/ت: وا عزیزم این دیگه سوال نداره
یوجین : بریم دور دور
نابی : ....
ا/ت : نه میریم خرید
نابی پیاده شو
نابی : باز این میخاد بشینه پشت ماشین به کشتنمون بده ....
یوجین : ندی بهش ها خر نشی نههه وای
ا/ت: اهم خب میرم خرید ...
یوجین : بابا خرید چی میگه لباس نداریم
ا/ت : امشب مراسم دعوتم بانو لباس های شما یا خودم و بپوشم فک میکنن گنگسترم باید
نابی : به به کجا به سلامتی ؟
یوجین : منزل تهیونگ جان
نابی : خفه شو بابا
ا/ت: ..... ببین ممکنه منو تو زندان ببینی اما خونه اون یارو اصلا
نابی : یوجین مرض داری؟
یوجین : واه واه واه خدا به دور خب نمیگی کجا داری میری
ا/ت: دوست کوک یه دورهمی گرفته تو بار گفته چند تا خانوم و دختر هم هستن خواهرت رو هم بیار
نابی : خب میری دیگه
یوجین : آره برو ۳ تا شوهر پیدا کن بیا
نابی : فکر خوبیه
ا/ت: سینگلی داره کمرتون رو میشکنه هاااا
یوجین : میری یا نه
ا/ت: نمیدونم اگه اون یارو اونجا باشه چی
نابی : وای نمیخورتت که چرا نمیپذیری که یه اشتباه بوده
یوجین : اشتباه داریم تا اشتباه
ا/ت: بیاید پایین بابا سرم رفت
۸.۵k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.